-
مرا راه صوابی بود٬ گم شد ...
جمعه 29 مردادماه سال 1389 18:41
مرا گویی که رایی؟ من چه دانم چنین مجنون چرایی؟ من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی؟ من چه دانم منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی؟! من چه دانم مرا گویی به قربانگاه جان ها نمی ترسی که آیی؟ من چه دانم مرا گویی اگر کشته خدایی چه داری از خدایی؟ من چه دانم مرا گویی چه می جویی دگر تو ورای روشنایی؟ من...
-
ماجرای عجیب سگی در شب ...
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 16:10
دو سه روز بعد از اینکه این کتاب بدستم رسید بازش کردم که بخونمش. از مقدمه ی مترجم شروع کردم.( تازگی ها سعی می کنم یه نگاه به مقدمه ی کتابها هم بندازم. به شرط اینکه از سه چهار صفحه بیشتر نباشن!) یه پاراگراف از مقدمه ی مترجم این بود: «نکته ی قابل توجه این است که «ماجرای عجیب سگی در شب» از جمله کتاب های دو طیف سنی است...
-
هیچ کس در فاصله هزاران هزار مایلی من نیست
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 15:47
به پدر گفتم که احتمالا سکته مادر آنیوریسم بوده است. سکته وقتی اتفاق می افتد که به برخی از ماهیچه های قلب٬ خون نمی رسد و در نتیجه می میرند. دو نوع سکته قلبی داریم. اولی در اثر خون لختگی ایجاد می شود و این موقعی اتفاق می افتد که یک لخته خون در یکی از شریان های خونی مانع از رسیدن خون به ماهیچه های قلب شود.و می توان جلوی...
-
عشق عمومی
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 15:21
اشک رازیست لبخند رازیست عشق رازیست اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود. □ قصه نیستم که بگویی نغمه نیستم که بخوانی صدا نیستم که بشنوی یا چیزی چنان که ببینی یا چیزی چنان که بدانی... من دردِ مشترکم مرا فریاد کن. □ درخت با جنگل سخن میگوید علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخن میگویم نامت را به من بگو دستت را به من بده...
-
فکر٬فکر٬فکر!! (۳)
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 12:02
ما حالت انبساط و شعف اصیل خود را گم کرده ایم و اکنون فکر همه جا در جستجوی "بدل" آنها٬ یعنی در حستحوی "لذت" است. چرا ما برای لذت و خوشی اینهمه اهمیت قائلیم؟ آیا باین جهت نیست که در درون خود احساس ناخوش بودن و خلاء معنوی می کنیم و حالا می خواهیم این شبه معنویت ها را بحساب معنویت بگذاریم؟ صفحه ی ۵۰...
-
فکر٬فکر٬فکر!! (۲)
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 11:14
شما فکر می کنید جنگ و اختلاف من و شما از کجا شروع می شود؟ جنگ ملت ها٬ که از افرادی مثل من و شما تشکیل شده اند٬ بر سر چیست؟ شما از نظریات مارکس برای خود هویت ساخته اید و من از نظریات دیگری. بعد هریک از ما در ظاهر بعنوان دفاع از حق و حقیقت و در باطن برای دفاع از هویت خود مثل آب خوردن یکدیگر را سلاخی می کنیم! *** ... حال...
-
فکر٬فکر٬فکر!!
شنبه 23 مردادماه سال 1389 11:55
بعد از آشنایی با ارزشهای تعبیری٬ رابطه ی انسان با حالات درونی خود قطع می گردد و در هر مورد آنطور عمل می کند که "ارزش" ها باو دیکته می کنند. بعد از اینکه کلمه ی "سخاوتمند" بعنوان یک صفت با ارزش و بعنوان یک پدیده ی لازم و حیاتی که هر کسی باید آنرا داشته باشد در ذهن او ثبت شد دیگر توجهی به میل یا عدم...
-
مستان می آیند
شنبه 23 مردادماه سال 1389 09:51
مستان، مستان، مستان می آیند مستان، مستان، مستان می آیند زاغـــــان می میـــرند خـاموشی می گیرند هزار دستان می آیند مستان، مستان، مستان می آیند مستان، مستان، مستان می آیند ساقی وا کن آغوشت مـی ده از لـب نوشت خود پرستـــان میروند می پرستان می آیند مستان، مستان، مستان می آیند دانلود کنید منبع: حنیفا آلبوم«مستان می آیند»٬...
-
زمزمه ها
جمعه 22 مردادماه سال 1389 17:59
ای بهاران در تو بوی باران در تو ای که در خلوت تنهایی من غزل سبز و روان عشق را می خوانی ای که هرم نفس آتش سوزان از تو که صدایت همه سبز که نگاهت همه نور که سرایت همه از جنس بلور بشنو این زمزمه ی خسته ی پنهانی را که تو را می خواند از ته دره ی کور از نهانخانه ی دور بشنو این زمزمه ی خسته ی پنهانی را از دل خسته ی این سنگ...
-
آزادی (ادامه)
جمعه 8 مردادماه سال 1389 21:07
"زنای تموم دنیا مثل همن!" تو دلم این نظر اون رو تایید کردم. راکوماری آمریت کور ــ عاقل ترین زن دنیا ــ هم بالای یکی از تپه های دهلی همین حرف رو بهم زده بود. اون گفته بود: زنای سر تا سر دنیا سر و ته یه کرباسن! تو هر آب و هوایی بزرگ شده باشن از هر نژاد و پشته و معتقد به هر دینی باشن با هم هیچ فرقی ندارن! چون...
-
سکوت!
جمعه 8 مردادماه سال 1389 12:29
داستان از اینجا شروع شد که برای خریدن کتاب " اولین تپش های عاشقانه ی من" به کتاب فروشی رفتم اما چون کتابش گرون بود از خریدنش صرف نظر کردم. همینطور که داشتم کتابهای دیگه رو ور انداز می کردم چشمم افتاد به "جنس ضعیف" نوشته ی اوریانا فالاچی ( که تا اون لحظه فکر می کردم اوریانا فالانچی ئه. این...
-
آزادی
جمعه 8 مردادماه سال 1389 12:26
پاکستان ــ این تیکه ی کره ی خاکی که توش ازدواج عاشقانه یی صورت نمی گیره و دختری بی شوهر نمی مونه و حساب کتاب به احساسات می چربه ــ یه بخش از منطقه ی بزرگی که شش صد میلیون ادم توش زنده گی می کنن.نصف این جمعیت زنن و تو اغلب کشورای این منطقه زنا تو حجاب بلندی که اسمش چادره زنده گی میکنن. چادر به اونا این امکان رو می ده...
-
آهو بره ی گمشده ی عیسی
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 11:05
تابستان بود. نسیم خنکی وزیدن گرفته بود. برگهای درخت گردو را با سر و صدا تکان می داد و ضرب می گرفت. خروسهای ده مثل هر روز به نوبت آواز می خواندند انگار از هم سوال و جواب می کردند. خورشید که با کلی زحمت خود را از پشت کوهها بالا کشیده بود درست روی چشمهای عیسی می تابید. بوی ریحان و جعفری تازه بینی اش را اذیت کرد. عیسی...
-
فرزند مهمانی است که باید دوست داشته و محترم شمرده شود
سهشنبه 5 مردادماه سال 1389 20:14
مجری از آنها خواست درباره ی انبوه سازی مسکن حرف بزنند و دخترک سخنور گفت از خانه هایی که همه چیزشان شبیه هم است بدش می آید ــ منظورش ردیف طولانی خانه هایی بود که با یکدیگر مو نمی زنند. زویی گفت این خانه ها "قشنگ" هستند. گفت خیلی قشنگ است که آدم بیاید خانه و بعد متوجه شود خانه را عوضی گرفته است. عوضی با دیگران...
-
یه هیچ کس مطلق
شنبه 2 مردادماه سال 1389 13:20
زویی: من از رقابت نمی ترسم. قضیه درست برعکسه. متوجه نیستی؟ من از این می ترسم که بخوام رقابت کنم؛ این چیزیه که من رو می ترسونه. واسه اینه که دانشکده ی تئاتر رو ول کردم. همین که به طرز وحشتناکی طوری تربیت شدم که ارزش های همه رو قبول کنم، و این که تشویق شدن رو دوست دارم، و دوست دارم مردم با حرارت درباره ام حرف بزنند،...
-
فاصله
جمعه 1 مردادماه سال 1389 18:56
پنهان شده حس آشنای من و تو در حسرت آزادی یک آواز در نفس در وحشت تنهایی یک پرواز در قفس در تلخی پنهان شدن یک راز در هوس ویران شده آشیان عشق من و تو در قیچی شاخه ها در هرس. من ،مهر 1388
-
"ناطور دشت" از نظر من ...
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 10:37
سبک نویسنده رو دوست داشتم. یعنی دلیلی که باعث شد داستان رو تا آخرش ادامه بدم موضوع نبود بلکه مدل حرف زدن "هولدن کالفیلد" بود. به نظر من داستان موضوع خاصی نداشت. از اون داستان هایی نبود که شروع بشه و بعد از چند صفحه تموم بشه! چند روز از زندگیه یک پسر 16 ساله رو نشون می داد با همه ی جزئیاتش. کلی شخصیت میومدن...
-
آی بی شعورها، تخت بخوابین!
شنبه 26 تیرماه سال 1389 18:34
...وقتی کاملا آماده ی رفتن شده بودم، موقعی که کیف هایم را گرفته بودم دستم، مدتی دم پله ها ایستادم و برای آخرین بار نگاهی به راهرو خراب شده انداختم. بغض گلویم را گرفت و زدم زیر گریه. نمی دانم چرا. کلاه قرمز رنگ شکارم را به سرم گذاشتم و نقاب آن را، همان طور که باب میلم بود، کشیدم به عقب، و بعد، تا آنجا که صدا از سینه ام...
-
هرچی ملا یادت داده ول کن ...
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 11:13
بابا گفت:"خوبه." اما نگاهش حیران بود."خب. هرچی ملا یادت داده ول کن فقط یک گناه وجود دارد و السلام. آن هم دزدی است. می فهمی چه می گویم؟ "مایوسانه آرزو کردم کاش می فهمیدم و گفتم:"نه بابا جون" .. .. .. .. .. .. .. بابا گفت:" اگر مردی را بکشی یک زندگی را می دزدی. حق زنش را از داشتن شوهر...
-
رویای پیر
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 10:52
کاش می توانستم پرواز کنم کاش دستهایم دو بال کوچک بودند بال می زدم بال می زدم تا آخرین نفس پر می کشیدم تا نهایت تا دل این آبی بیکران کوچ می کردم از این خانه ی غریب و این زمین پست را با یک نفرین تلخ ترک می گفتم این آرزوی دیرینه را همواره به دوش کشیده ام. همواره در حباب خواب این رویای پیر را تکرار کرده ام. اما چه کنم؟!...
-
... Thy share thereof is small
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 23:07
This beauty that doth oft make women proud, but God He knows, thy share thereof is small !!!i همین زیبایی که اغلب موجب غرور زنان می شود، تنها خدا می داند که نقش آنها در آن بسیار کم است. اندیشه های زرین شکسپیر/ مترجم: هلیا امینی
-
این دور بسته را باید شکست!
شنبه 19 تیرماه سال 1389 22:13
ــ دنیا علیه ما توطئه کرده بود شاسب، دنیا ! _ یعنی سرنوشت ما جایی دیگه رقم زده میشه؟ _ اینطور خیال می کنم! _ پس مردم کشک؟! _ ای خدا عمرت بده شاست. بیسوادن مردم! بیسواد و احساساتی! _ با این حال خیلی هشیارن - نشان دادن! _ هشیاری محدود! در حد نفع روزانه، خیلی م زود گر میگیرن! علتش م بیسوادیه. حتی یک صفحه تاریخ م نخوندن،...
-
اگر غش نداشته باشی کلاهت پس معرکه ست...
شنبه 19 تیرماه سال 1389 22:12
مرد زرقانی سیگار تعارفش کرد. گرفت. پک زد به سرفه افتاد. ــ عجب تنده! ــ خالصه پهن قاطیش نیست! فکر کرد که شاید هر چیز خالص آزار دهنده باشد. بیخود باشد! حتی طلای خالص نرم است و چکش خور! فکر کرد که اصلا خالص یکدست وجود ندارد "چه کسی خوب خوب است؟ ــ اگر غش نداشته باشی کلاهت پس معرکه ست ــ مثل مرغ پخته قورتت میدن! ــ...
-
سرآغاز
شنبه 19 تیرماه سال 1389 21:41
در این وبلاگ قصد دارم هر چی رو که یک جایی خوندم و لذت بردم ثبت کنم. دلیل اصلی این کار رو نمی دونم. اما فکر می کنم شما هم از خوندن اونها لذت ببرید. به علاوه قصد دارم نظرات خودم رو نسبت به مسائلی که اکثرا ذهنم رو به خودش مشغول میکنه بنویسم. پس شروع می کنم. به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد خداوند نام و...