هرگز نگو خداحافظ

دروغ گفته‌ام اگر بگویم

جهان به زیبایی قصه‌های کودکی‌ست

و شاهزاده‌ای از راه می‌رسد

تا به بوسه‌ای

سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند

دروغ گفته‌ام اگر بگویمت

در همین‌ دم دختری سیزده ‌ساله

تنش را چوبِ حراج نمی‌زند در کنار خیابان

و مردی تبخیر نمی‌کند واپسین نفس خود را بر تکه‌ای زرورق...

ما در گردبادی از زخم زندگی می‌کنیم

و وزنه‌های حقیقت

به پای رؤیاهامان زنجیر شده‌اند

اما زند‌گی آدامسی نیست

که با بی‌مزه شدن

بتوانیم بر سنگ‌فرش خیابان تـُفش کنیم

ما موظف به نیلوفر آبی بودنیم

چه در مردابِ لجن بسته

چه در آب‌نمای یک پارک

باید گل کنیم و عطر بپاشیم

وگرنه عفونت، جهان را ویران خواهد کرد

به تو دروغ نمی‌گویم

ما همان‌طور که به قله‌ها می‌اندیشیم

در حال فرو رفتنیم

اما با "دوست داشتن تو"

رویش جفتی بال را حس می‌کنم

بر شانه‌های خود...

نیلوفر آبی بودن/ صفحه ی 34

باران برای تو می بارد/ یغما گلرویی


** قسمتی که با آبی نوشته شده تو کتاب «باران برای تو می بارد» چاپ نشده، سانسور شده به عبارتی! (منبع)

* از این شعرها هم خیلی خوشم اومد:

- اشک های میان ساله گی/ صفحه 128

- عشق / صفحه ی 139

- دایره زرد/ صفحه ی 150

- غروب سیزده بدر/ صفحه ی 220

- آب ... بابا... باران/ صفحه ی 225

- من اینجا نیستم/ صفحه ی 233

- هرگز نگو خداحافظ/ صفحه ی 235


حالا برم بگردم ببینم دیگه کجای این شعرها تو این کتابی که خریدم چاپ نشده! خدا پدر اینترنت ُ هم بیامرزه!!



+ هیچکدوم از این شعرهایی که اسمشون ُ نوشتم تو اینترنت یافت نشد (خیلی هم خدا نیامرزه!). خودم باید دست به کار بشم بذارمشون اینجا :)