عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

تعجب آور نیست که دو بار، به جای یک بار متولد شویم. در طبیعت همه چیز تجدید حیات می کند.

ولتر

صفحه ی 205


ما انتخاب می کنیم که چه زمان به حالت مادی در بیاییم و چه زمان برویم. ما می دانیم چه موقع کاری را که به خاطرش به زمین فرستاده شده ایم، به انجام رسانده ایم. می دانیم چه وقت زمان تمام شده است و آنگاه مرگ را خواهیم پذیرفت. زیرا می فهمیم که از این دوره  زندگی چیز بیشتری عایدمان نخواهد شد. اگر فرصت باقی باشد، و زمان کافی برای استراحت و دوباره انرژی گرفتن روح گذرانده باشیم، اجازه خواهیم داشت بازگشت دوباره مان به جسم خاکی را انتخاب کنیم. آنها که تردید می کنند، که از بازگشتشان به زمین اطمینان ندارند، ممکن است فرصتی را که به آنها داده شده، از دست بدهند، فرصت انجام کاری را که در زمان قرار داشتن در حالت مادی، باید انجام می دادند.

صفحه ی 31


اگر کاملا در حال حضور نداشته باشید، پراکنده می شوید و زندگی می گذرد. اینگونه است که احساس عطر، ظرافت و زیبایی زندگی را از دست می دهید. انگار که زندگی دارد به سرعت در پشت سر شما جریان می یابد.

گذشته تمام شده است. از آن بیاموزید و بگذارید برود. آینده هنوز نرسیده است. برای آن برنامه ریزی کنید اما بیهوده نگران آن نباشید. نگرانی بی فایده است.

صفحه ی 54


مگدا به دنبال امنیت و قدرت ظاهری بود و اینها را بر عشق مقدم دانست، بر چیزی که سرچشمه حقیقی امنیت و اقتدار است. ظاهرا تصمیم او یکی از آن تصمیمهایی بود که در زندگی نقطه عطفی محسوب می شود. انشعابی در جاده زندگی که وقتی در آن قدم می گذارید، دیگر بازگشتی نیست.

صفحه ی77


عشق پاسخ نهایی است. عشق یک نیروی خیالی نیست، بلکه یک انرژی واقعی یا طیفی از همه نیروهاست که شما می توانید در وجود خودتان ایجاد و حفظ کنید. فقط دوست بدارید و مهربان باشید. به این طریق کم کم خدا را در وجودتان لمس خواهید کرد. عشق را احساس کنید. عشقتان را ابراز کنید.

صفحه ی 89


همه اش درباره دوران زندگی و انرژی هاست، اینکه ما چطور از زندگیمان استفاده می کنیم که انرژیهایمان را کامل کنیم تا بتوانیم به دنیای بالاتری برویم. آنها درباره ی انرژی و عشق حرف می زنند و اینکه این هر دو یکی هستند ... وقتی که ما بفهمیم عشق واقعا چیست.


اگر به الهامات درونی مان گوش کنیم عشق را بهتر می فهمیم.

صفحه ی 109 و 110


بخشش بسیار مهم است. همه ی ما آن جرمهایی را که دیگران را به ارتکابش محکوم می کنیم، خود مرتکب شده ایم ... باید آنها را ببخشیم.

صفحه ی 119


محرمانه به نجوا گفت: «من حتی باور نمی کنم که این خدایان وجود داشته باشند.»
«باور نمی کنی؟»
«نه، چطور ممکن است خدایان به اندازه ی انسانها حقیر و احمق باشند؟ وقتی آسمانها را مشاهده می کنم، و هماهنگی زیبای میان خورشید و ماه و سیارات را می بینم ... چطور ممکن است چنین شعور و عقلی حقیر و احمق هم باشد؟ معنی ندارد. ما به این به اصطلاح خدایان کیفیت خودمان را می دهیم. ترس، خشم، حسادت، کینه، اینها به ماتعلق دارند و ما آنها را به خدایان می تابانیم. من ایمان دارم که خدای حقیقی بسیار ورای احساسات انسانی است

صفحه ی134


مردم اغلب در پشت عناوین حرفه ای و ظاهری شان پنهان می شوند (پزشکان، وکلا، سناتورها و غیره) عناوینی که تا پیش از بیست یا سی سالگی ما اصلا وجود نداشته اند. باید به یاد بیاوریم پیش از آن که عناوینمان را به ما عطا کنند، که بوده ایم.

صفحه ی149


«آنچه اهمیت دارد، با عشق خود را به دیگری رساندن و یاری دادن است، نه نتیجه کار. خود را با عشق به دیگران برسانید. این تنها کاری است که باید انجام دهید. یکدیگر را دوست بدارید. نتیجه ی دوست داشتن یکدیگر و رسیدن به یکدیگر آن نتیجه ای نیست که دلتان می خواهد، یعنی منتفع شدن جسم. شما باید دل انسانها را شفا ببخشید.»

...

درمان را با نتایج جسمانی نسنجید. درمان در سطوح مختلف انجام میگیرد، نه فقط در سطح جسم. درمان واقعی باید در سطح قلب به وقوع بپیوندد.

صفحه ی167 و 168


الزاما همیشه با جفت روحی که پیوندتان از همه محکم تر است ازدواج نمی کنید. شاید بیش از یک جفت روحی داشته باشید، چون خانواده ها با هم سفر می کنند ممکن است انتخاب کنید که با کسی که پیوند کمتری باشما دارد ازدواج کنید، کسی که چیز خاصی داشته باشد به شما یاد بدهد یا از شما یاد بگیرد. ممکن است بعد از آنکه هردوی شما در این زندگی صاحب خانواده شدید جفت روحی خود را باز شناسید. یا ممکن است محکمترین پیوندتان با جفت روحیتان با والدین، فرزند، یا خواهر و برادرتان باشد. یا شاید محکمترین پیوندتان با جفت روحی ای باشد که در طول زندگی فعلی شما به جسم نیامده باشد و از آن طرف مراقب شما باشد، مثل یک فرشته ی نگهبان.

صفحه ی195


آن جفت روحی که در دسترس اما در غفلت است و هنوز بیدار نشده، شخصی مصیبت آفرین است و می تواند موجب درد و رنج و اضطراب شما باشد. بیدار نشده، یعنی آنکه او زندگی را به وضوح نمی بیند. از سطوح مختلف هستی خبر ندارد. بیدار نشده کسی است که از ارواح بیخبر سات. معمولا ذهن روزمره مانع بیداری می شود.

صفحه ی196


افراد بهبود می یابند حتی اگر به زندگی های گذشته معتقد نباشند. اعتقاد درمانگر هم مهم نیست. خاطرات درک می شوند و علایم ناپدید می گردند.

صفحه ی 210


ما همه قدرتهای فراروانشناسی داریم. ما همه کاهن هستیم. به سادگی فراموش کرده ایم.

...

ما همه خدا هستیم. خدا در درون ماست. ما نباید به وسیله ی نیروهای روانی منحرف شویم چون اینها فقط علائم میان راه هستند. ما نیازمند آنیم که الوهیت و عشق خود را با اعمال الهی بیان کنیم: با خدمت کردن.

صفحه ی215


اگر به عشق اجازه دهید آزادانه جاری شود، بر هر مانعی غالب خواهد شد.

جمله ی آخر


کتاب: تنها عشق حقیقت دارد

نویسنده: دکتر برایان ال. وایس

مترجم: زهره زاهدی


«تنها عشق حقیقت دارد» داستانی از همزادان باز پیوسته. اگه به «تناسخ»، «مراقبه»، «همزاد»، «جفت روحی» و شبیه اینها اعتقاد دارید این کتابُ از دست ندید. اگه هم اعتقاد ندارید این کتابُ بخونید شاید از راه به در شدید اعتقاد پیدا کردید!


آنان که طلبـکار خدایید، خود آیید

بیرون ز شما نیست شمایید شمایید

چیزی که نکردید گم از بهر چه جویید؟

وانـدر طلـب گمشـده از بهر چرایید


***

خیام اگر ز باده مستی خوش باش

با ماهرخی اگر نشستی خوش باش

چون عاقبت کار جهان نیستی است

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش


***

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بی خبر بمیرد در رنج خود پرستی

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید

ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی


کلا همه ی کتابها و شعرها و فیلمها و اهنگهای خوب دنیا یه حرف مشترک می زنن یا فقط همه ی کتابها و شعرها و فیلمها و اهنگهایی که من باهاشون سر و کار دارم یه حرف مشترک می زنن؟!

من