مثل پروانه ای در مشت ...


مثل تو مثل یه کفتر
مثل من مثل یه کودک
مثل من مثل یه شاخه
مثل تو مثل یه پوپک
مثل ابریشم تاریک این شبراهه خاموش
که گر میگیره از خودسوزی شاداب یک آواز
مثل آیینه بی نبض این تالاب زنبق پوش
که تن واکرده زیر بارش رگبارموج انداز
مثل پروانه ای در مشت
جه آسون میشه مارو کشت

مثل تصو یرماه تلخ تبعیدی
که رو تالاب این بیراهه افتاده
مثل این ساکت دلگیر آواره
که تن وا کرده رو دلتنگی جاده
مارو با قطره اشکی میشه لرزوند و ویرون کرد
مارو با بوسه شعری میشه ترانه بارون کرد

مثل پروانه ای در مشت
جه آسون میشه مارو کشت

تو این بیداد پهناور
تو این شبراهه سرتاسر
نه یک دست ونه یک آغوش
نه یک سنگ ونه یک سنگر
پناهی نیست جز آواز
رفیقی نیست جز دیوار
کجایی ای چراغ عشق
منو از سایه ها وردار
مثل پروانه ای در مشت
جه آسون میشه مارو کشت

شاعر: ایرج جنتی عطایی
آهنگساز: شوبرت آواکیان

بعد از گوش کردن این آهنگ میشه به این فکر کرد که تا حالا چند بار کشته شدیم؟! و از اون مهم تر تا حالا چند نفر رو کشتیم؟! مثل پروانه ای در مُشت، چه آسون میشه ... ...

من 

بعد از تو

خیره به کیکی که هیچ کس اشتهای خوردنش را ندارد

بیست و چهار شمعی را می شمارم که هرگز روشن نبوده اند

و آرزوهای رنگ باخته ام را فوت می کنم

تولدم مبارک!

من


پی نوشت:

ای هفت سالگی

ای لحظه ی شگفت عزیمت

بعد از تو هرچه رفت

در انبوهی از جنون و جهالت رفت

فروغ