آقایان ایوان ایلیچ هم مرد.

خوب که چه؟ چه فرق می کند؟ هرچه می خواهد بشود. مرگ، بله مرگ! آن ها هیچ یک از حال من خبر ندارند و نمی خواهند خبر داشته باشند. کک شان نمی گزد. سرشان گرم است. کیف شان را می کنند. پیانوشان را می زنند. (از پشت در بسته دمدمه ی گفت و گو و ترجیع بند آواز را می شنید.) بی خیال اند. ولی آن ها هم می میرند. چه قدر احمق اند. من زودتر می میرم. آن ها دیرتر. ولی آن ها هم از این بلا معاف نمی مانند. خوشحال اند. یابوها!

صفحه ی 61


... تلخ ترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچ کس آن جور که او می خواست غم او را نمی خورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همه چیز دلش می خواست که (گرچه از اقرار به این معنا شرم داشت) کسی برایش مثل طفل بیماری غم خواری کند. دلش می خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل داری اش بدهند. او می دانست که شخص مهمی است و ریشش رو به سفیدی است و به همین علت چنین آرزویی بی جاست. با این همه این خواهش دلش بود.

صفحه ی 75



مرگ ایوان ایلیچ

لیو تالستوی

ترجمه: سروش حبیبی

نشر چشمه 

quaint and curious war is!

The Man He Killed

BY THOMAS HARDY


"Had he and I but met
            By some old ancient inn,
We should have sat us down to wet
            Right many a nipper-kin!

            "But ranged as infantry,
            And staring face to face,
I shot at him as he at me,
            And killed him in his place.

            "I shot him dead because —
            Because he was my foe,
Just so: my foe of course he was;
            That's clear enough; although

            "He thought he'd 'list, perhaps,
            Off-hand like — just as I —
Was out of work — had sold his traps —
            No other reason why.

            "Yes; quaint and curious war is!
            You shoot a fellow down
You'd treat if met where any bar is,
            Or help to half-a-crown."


Among all the poems I studied during B.A. this is the only one I remembered!
me