-
دیوانه وار
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 02:42
پرنده گفت: "چه بویى, چه آفتابى, آه! بهار آمده است و من به جستجوى جفت خویش خواهم رفت." پرنده از لب ایوان پرید, مثل پیامى پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمى کرد پرنده روزنامه نمى خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدمها را نمى شناخت پرنده روى هوا و بر فراز چراغهاى خطر در ارتفاع بى خبرى مى پرید و لحظه هاى آبى را...
-
بُهــــــــــــــار
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 13:32
این یک شعره به زبان سمنانی. خیلی دوستش دارم. منُ یاد عید بچگی هام میندازه و اینکه چقدر عید این روزها در مقایسه با اون دوران مسخره ست! من هَمَه جا چو دوکِــچی کو بُهار باز دوبارَه با وِلون بیــِمیچی تو بُهاره؟ کی مایـــِه؟ تَه وِلی کو؟ تَه بِنِفشَه؟ سُمبول؟ کو تَه نرگس؟ که تَه کوفکی؟ کو تَه تبریزی و تَه شَبدَرَه پِه؟...
-
گاهی برای رسیدن به خدا باید از پل گناه گذشت
یکشنبه 25 اسفندماه سال 1392 13:02
دختر هابیل گفت: ایمان، پیش از واقعه به کار می آید. در آن هول و هراسی که تو گرفتار شدی، هر کفری بدل به ایمان می شود. آن چه تو به آن رسیدی، ایمان به اختیار نبود، پس گردنی خدا بود که گردنت را شکست. پسر نوح گفت: آنها که بر کشتی سوارند، امنند و خدایی کجدار و مریز دارند که به بادی ممکن است از دستشان برود. من اما آن غریقم که...
-
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشـــق ...
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 12:42
بخش اول – باربارا فردریکسون نویسنده کتاب « راهنمای عشق »، عنوان می کند که از نظر علمی می توان ثابت کرد برداشتی که از عشق در دنیای معاصر وجود دارد درست نیست. از نظر محقق « عواطف مثبت» در دانشگاه کارولاینا، عشق، دلبستن به یک معشوق ابدی و ازلی نیست. از نظر او عشق جرقه های کوچک و لطیف عاطفی بین همه انسانها است. از نظر...
-
روزهای قبل عید
شنبه 10 اسفندماه سال 1392 14:24
نوروز یکی از معدود سنت های این مرز و بوم است که بر خلاف سایر سنن به نظر من مسخره و بی معنی نمی آید. ساده است و شیرین. تعریفش مشخص است، آمده است تا نو شدن را یادآوری کند. همین. از اسمش هم پیداست. نه به گذشته وصل است نه به آینده، نه سنگ چیزی یا شخصی یا فرقه ای یا گروهی را به سینه می زند، نه نیاز به تفکر و تعمق دارد، نه...
-
قصه همیشه از دل شب آغاز می شده ست
جمعه 2 اسفندماه سال 1392 12:39
تا به حال شده عصری را بدون چراغ بگذرانی؟ تا زمانی که بتوانی بر پیله ی خودت مسلط باشی، مهم نیست در شهر باشی یا روستا. یک آخر هفته را انتخاب کن، چند شمع تهیه کن و اگر آتش داری روشنش کن. شام را زودتر آماده کن و به فکر یک پیاده روی باش تا وقتی در آن زمان مرزی زیبا که نور و تاریکی به همی می پیوندند، به خانه برسی. . . متوجه...
-
جوجه تیغی دلم
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1392 10:45
قلب تو کبوتر است بال هایت از نسیم قلب من سیاه و سخت قلب من شبیه ... بگذریم دور قلب من کشیده اند یک ردیف سیم خاردار پس تو احتیاط کن جلونیا، برو کنار توی این جهان گنده، هیچ کس با دلم رفیق نیست فکر می کنی چاره دلی که جوجه تیغی است، چیست؟! مثل یک گلوله جمع می شود جوجه تیغی دلم نیش می زند به روح نازکم تیغ های تیز مشکلم...
-
I found in you My Endless LOVE ...
پنجشنبه 24 بهمنماه سال 1392 19:15
بعضی آدمها عادت دارن انقدر آهنگ مورد علاقه شون رو گوش کنن که دیگه از شنیدن اون آهنگ حالشون بد بشه و بی خیالش بشن، مثل من. بعضی آهنگها ولی از رو نمی رن و هرچی گوش می کنی تکراری نمی شن، مثل این: Endless Love Lyric My love, There's only you in my life The only thing that's bright My first love, You're every breath that I...
-
چه نغزست و چه خوبست و چه زیباست خدایا ...
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1392 23:38
خدا گفت به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است. عشق. و هرکه عاشق تر آمد، نزدیکتر است. پس نزدیکتر آیید، نزدیکتر. عشق، کمند من است. کمندی که شما را به پیش من می آورد. کمندم را بگیرید. و لیلی کمند خدا را گرفت. صفحه ی 21 لیلی نام تمام دختران زمین است عرفان نظرآهاری چقدر ساده میشه نوشت و چه سخت میشه باور...
-
چه سگ آشنایی!!
یکشنبه 29 دیماه سال 1392 21:08
ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می داد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچه ای بود که همه اش تو سری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصا با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشم های او این نوازش را گدایی می کردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، در صورتی که یک نفر...
-
با صد هزار مردم، تنهایی... بی صد هزار مردم، تنهایی
جمعه 6 دیماه سال 1392 18:32
به مناسبت دوباره دیدن این فیلم و دوباره لذت بردن ... من از آدمهای بزرگ مجسمه ساختیم ودورش نرده کشیدیم. اگه کسی حرف این مجسمه ها رو باور کنه باید دور خودش و مردم نرده بکشه. من این حرفها رو باور کردم. اصلا باور کردنی هست؟ توانا بود هر که دانا بود؟ واقعا؟ من با اینها غریبه ام. با مجسمه ی آدمها. با آدمهای مجسمه! *** روشنی...
-
Thy head is full of quarrel ...
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 18:18
Frankie: Why do you want to go out with me? Johnny: Because the heart does things for reasons that reason can not understand! *** Johnny: Frankie! chances like this don't come along often, you gotta take'em because if you don't they're gone for ever ... *** Frankie: If I wanted a man in my life, I wouldn't have bought...
-
پس وقتی غمی واقعی داشته باشی چه خواهی کرد؟
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 12:45
نتیجه آن شد که من فردی عبوس، خودخواه، منزوی و تنها باقی ماندم، فشارهای ذهنی روز افزون، ناخودآگاه اما به طور قطعی ادامه داشت. روح بچه ها به راحتی تحت تاثیر قرار می گیرد، پیش از اینکه عملا به سن بلوغ برسند باید تلاش زیادی برای دور نگهداشتن آنها از اضطراب در زندگی شان انجام شود، اما چه کسی می تواند درک کند که برای بعضی...
-
دومین رمان بزرگ قرن بیستم!
دوشنبه 25 آذرماه سال 1392 12:26
«هر وقت دلت خواست عیب کسی رو بگیری، یادت باشه که تو این دنیا، همه ی مردم مزایای تو رو نداشته ن.» صفحه ی 17 هیچ آتش یا طراوتی قادر نیست با آنچه آدمی در قلب پر اشباح خود انبار می کند برابری کند . صفحه ی 127 گتسبی به چراغ سبز ایمان داشت، به آینده ی لذتناکی که سال به سال از جلو ما عقب تر می رود. اگر این بار از چنگ ما...
-
هرگز نگو خداحافظ
جمعه 10 آبانماه سال 1392 12:09
دروغ گفتهام اگر بگویم جهان به زیبایی قصههای کودکیست و شاهزادهای از راه میرسد تا به بوسهای سفیدبرفی را از خوابِ جادو بیدار کند دروغ گفتهام اگر بگویمت در همین دم دختری سیزده ساله تنش را چوبِ حراج نمیزند در کنار خیابان و مردی تبخیر نمیکند واپسین نفس خود را بر تکهای زرورق... ما در گردبادی از زخم زندگی میکنیم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 12:23
به نامه ای اندیشید که مادرش هنگامی که در بیمارستان صلیب سرخ میلان بستری بود برایش فرستاده بود، مادرش نوشته بود: ... خرسندم که می شنوم پسرم از هر نظر بزرگ شده ... خداوند یار تو باشد. عزیزم، چه افتخاری دارد که آدم مادر قهرمان باشد... . صفحه ی 22 انچه ادم نیاز دارد نوشتن یک جمله ی درست و بجاست ... . اگر جمله ای مزین از...
-
بالای درختها زندگی می کنم
شنبه 6 مهرماه سال 1392 11:36
بدینگونه عشقشان آغاز شد. کوزیمو خوش و گیج و منگ بود؛ دختر نیز خود را خوشبخت حس می کرد، اما هیچ شگفت زده نبود. (دختران هیچ کارشان اتفاقی نیست). عشقی که کوزیمو آن همه انتظارش را داشت غافلگیرانه به سراغش آمده بود، و بس زیباتر از آنی بود که او می پنداشت ... از همه شگفت تر این که می دید عشق چیز ساده ای است. و در آن هنگام...
-
حس ها ی چرند تازه!
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 17:22
اما ادمیزاد ها واقعا احمقند؛ واقعا احمقند، فکر می کنند اگز زین نباشد، آن وقت باسن یا لمبر یا هرچی شان را کجا بگذارند؟ حتی به خاطر همین است که مسکن به مشکل اصلی آدمیزادها تبدیل شده، چرا؟ چون می خواهند یک جایی داشته باشند که باسن شان را بگذارند روی زمینش، بنشینند یا بخوابند و خوابهای چرند ببینند ... خوابهای چرند، واقعا...
-
میتوان همچون عروسک های کوکی بود ...
دوشنبه 18 شهریورماه سال 1392 12:51
میتوان یک عمر زانو زد با سری افکنده ، در پای ضریحی سرد میتوان در گور مجهولی خدا را دید میتوان با سکه ای ناچیز ایمان یافت میتوان در حجره های مسجدی پوسید چون زیارتنامه خوانی پیر میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب حاصلی پیوسته یکسان داشت میتوان چشم ترا در پیلهء قهرش دکمهء بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت میتوان چون آب در گودال...
-
این جا چشمک اشتباهه!
دوشنبه 11 شهریورماه سال 1392 12:36
عشق بی نقاب ممنوع! واژه های ناب ممنوع! عطر گلبرگ ِ گل ِ سرخ، لای هر کتاب ممنوع! طپش گلوله، آزاد! شعر نانوشته، ممنوع! توی وهمُ خواب ُ رویا، لمس یک فرشته، ممنوع! فصل ممنوعیت گل، فصل ممنوعیت ساز! وقت سلطه ی یه ضبدر، رو تن واژه ی پرواز! عاشقی ممنوعه این جا، دل سپردن یه گناهه! سرت ُ بدزد ستاره! این چا چشمک اشتباهه! کوچه ها...
-
زندگی یعنی همین
پنجشنبه 7 شهریورماه سال 1392 11:38
برادرم! اصلا غمگین و ناامید نیستم. هرجا که باشی زندگی، زندگی است، زندگی درون ماست نه بیرون ما. آن جا تنها نخواهم بود. انسان بودن میان دیگر آدمیان و انسان ماندن، نومید نشدن و سقوط نکردن در مصیبت هایی که ممکن است سرت بیاید، زندگی یعنی همین، کار زندگی همین است. من این را در ک کرده ام. این نامه ی داستایفسکی به برادرش...
-
ما همان خدایانیم و آنها ما هستند
پنجشنبه 27 تیرماه سال 1392 13:45
شکیبایی و زمان داری ... هر چیز به وقتش خواهد آمد. زندگی را نمی شود تعجیل کرد. زندگی طبق برنامه هایی که بسیاری از مردم دل شان می خواهد پیش نمی رود. ما باید هر چه را که در وقتش به ما می دهند بپذیریم و بیشتر نخواهیم. اما زندگی ابدی است. و ما هرگز نمی میریم. ما در واقع هرگز متولد نشده ایم. ما فقط از مراحل مختلف می گذریم....
-
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ...
شنبه 22 تیرماه سال 1392 10:58
گاهی به روزمرگی زندگی هر روزه باز می گشتم، نگران چیزهای عادی می شدم. آن گاه تردیدها به سطح می آمدند. گویی زمانی که ذهنم در حال تمرکز نبود، تمایل داشت ناخودآگاه به الگوها، اعتقادات، و شک گرایی های مالوف بازگردد. اما آن گاه به یاد خود می آوردم که این چیزها رخ داده بود! من درک می کردم که پذیرفتن این مفاهیم بدون تجربه ی...
-
FRIENDS
چهارشنبه 19 تیرماه سال 1392 13:53
Ross! could you just open your mind like this much! Wasn't there a time when the brightest mind in the world believed that the earth was flat? And up until like what fifty years ago all thought that the atom was the smallest thing until you split it open and just like the whole of crap came out?!! Now you are telling...
-
بنویس
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 23:25
نوشتن به مراسم زار می ماند، برای من مثل جن زدایی است. فکر می کنم برای خیلی ها هم این شکلی است. تا وقتی که یک چیزی که در ذهن من است و با آن درگیرم، مثل کسی هستم که جن زده ام، اخلال به وجود می آورد بین تفکر و ذهن و زندگی من. کی می توانم از دست آن خلاص شوم؟ زمانی که مثل مراسم زار، جن را از وجودم بیرون کنم. هر وقت که...
-
از عاشق دوری اگر، نکن بازیگری
جمعه 31 خردادماه سال 1392 12:34
درد دل مرا اگر فریاد نمی شوی راه نجات من ازین بیداد نمی شوی عاشق شدن تنها فقط دلباختن که نیست با شیرین شیرین گفتنت فرهاد نمی شوی! نکات دوست داشتنی این موزیک ویدیو که باعث میشه هرچی می بینم خسته نشم: با وجود اینکه همه ی رنگها قشنگن، ولی عکسها و فیلم های سیاه و سفید هم می تونن به اندازه ی رنگی ها جذاب باشن حتی گاهی...
-
مگر می شود از این همه آدم ، یکی تو نباشی
شنبه 25 خردادماه سال 1392 09:25
آدمها آدمها می گذرند آدمها از چشم هایم می گذرند و سایه ی یکایکشان بر اعماق قلبم سنگینی می کند مگر می شود از این همه آدم یکی تو نباشی لابد من نمی شناسمت و گرنه بعضی از این چشم ها این گونه که می درخشند می توانند چشم های تو باشند! صفحه ی 16 شانس وقتی می خواهی بروی اسمان، صاف است راه ها، هموار ترن ها مدام سوت می کشند همین...
-
? We'll Meet Again
دوشنبه 20 خردادماه سال 1392 18:57
A Rainy Night In Paris It's a rainy night in Paris, And the harbour lights are low, He must leave his love in Paris, Before the winter snow; On a lonely street in Paris, He held her close to say, "We'll meet again in Paris, When there are flowers on the Champs-Elysées..." "How long" she said...
-
هیس
جمعه 17 خردادماه سال 1392 12:33
-
به خاطر موهاش باد سختی در گرفته بود...
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 11:46
مادر گفت: «کی چه شکلی بود؟» چه می دانم، مردی بود که به خاطر موهاش باد سختی در گرفته بود. ... خدا بخواهد باد سر بازی داشته باشد، حالا یا با موهای او، یا با دل من، چه فرقی می کند؟ صفحه 16 زن موجودی است معلول و بی اراده که همه جرئت و شهامتش را می کشند تا بتوانند برتریشان را به اثبات برسانند. مسابقه مهمی بود و مرد باید...