هیچ کس در فاصله هزاران هزار مایلی من نیست

به پدر گفتم که احتمالا سکته مادر آنیوریسم بوده است. سکته وقتی اتفاق می افتد که به برخی از ماهیچه های قلب٬ خون نمی رسد و در نتیجه می میرند. دو نوع سکته قلبی داریم. اولی در اثر خون لختگی ایجاد می شود و این موقعی اتفاق می افتد که یک لخته خون در یکی از شریان های خونی مانع از رسیدن خون به ماهیچه های قلب شود.و می توان جلوی این اتفاق را با خوردن آسپیرین و ماهی گرفت. و به همین دلیل است که اسکیموها به این نوع سکته قلبی دچار نمی شوند چون ماهی میخورند و ماهی مانع از لخته شدن خون می شود اما در عوض اگر یک جای بدن شان بریده شود از خونریزی زیاد می میرند. 

صفحه ی ۵۵


من فکر می کنم مردم به این دلیل به بهشت اعتقاد دارند چون از تصور مرگ خو شان نمی آید و چون دوست دارند زنده بمانند و همین طور دوست ندارند پیش خودشان فکر کنند که آدم های دیگر پس از مرگ آنها وارد خانه های شان بشوند و وسایل آنها را در زباله دانی جا دهند. 

صفحه ی ۶۳


 ... در ضمن می توانم از پنجره ی کوچک سفینه فضایی به بیرون نگاه کنم و مطمئن باشم که هیچ کس در فاصله هزاران هزار مایلی من نیست و این همان چیزی است که شب های تابستان وقتی که در چمن دراز می کشم به آن تظاهر می کنم. به آسمان نگاه می کنم و دست هایم را دور صورتم قاب می کنم تا حصار و دودکش و طناب های رخت را نبینم و تظاهر می کنم که در فضا هستم. 

صفحه ی ۹۱


 دانشمندان در آینده چیزی را کشف خواهند کرد که به ابهامات ما درباره ارواح جواب خواهد  داد. همان طور که الکتریسیته را کشف کردند و علت رعد و برق را توضیح دادن. و چیزی که آنها کشف خواهند کرد ممکن است درباره مغز انسان ها باشد٬ یا چیزیی درباره ی میدان مغناطیسی زمین٬یا اصلا درباره ی یک نیروی جدید و ناشناخته. و در آن صورت ارواح دیگر راز نخواهند بود. آنها برای ما مثل الکتریسیته و رنگین کمان و ماهی تابه های نچسب خواهند شد. 

صفحه ی ۱۶۵


و وقتی به آسمان گاه می کنی می دانی که داری ستارگانی را تماشا می کنی که صدها و هزارها سال نوری از تو دورند. و جتی بعضی از آنها دیگر وجود ندارند چون خیلی طول کشیده تانور این ستاره ها به ما برسد و ما الان آنها را می بینیم در حالی که خود این ستاره ها دیگر مرده اند و یا متلاشی شده اند و به کوتوله های قرمز تبدیل شده اند. و این باعث می شود که احساس کنی خیلی کوچکی و اگر در زندگیت مشکلاتی داشته باشی خیلی خوب است که فکر کنی این مشکلات٬ قابل چشم پوشی هستند یعنی این که آن قدر کوچک هستند که می توانی آنها را به حساب نیاوری. 

صفحه ی ۲۰۶


سه مرد در قطار هستند. یکی از آنها اقتصاددان است و یکی دیگر استاد منطق است ونفر آخر ریاضی دان است و آن ها از مرز عبور می کنند و وارد اسکاتلند می شوند (نمی دانم چرا به اسکاتلند می روند) و در مسیر سفرشان گاو قهوه ای رنگی را در چراگاه م یبینند ( و گاو به موازات قطار ایستاده) و اقتصاددان می گوید: «نگاه کنید٬گاوهای اسکاتلند قهوه ای هستند.»  

و استاد منطق می گوید: «نه. گاوهایی در اسکاتلند هستند که حد اقل یکی از آنها ٬ قهوه ای رنگ است.» 

و ریاضی دان می گوید: «نه . حداقل یک گاو در اسکاتلند هست٬که یک طرفش قهوه ای است.» 

صفحه ی ۲۲۸ 

 

کتاب:ماجرای عجیب سگی در شب/نویسنده:مارک هادون/ترجمه:شیلا ساسانی نیا 

نظرات 1 + ارسال نظر
دردونه پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ http://live-or-dead.blogsky.com/

جالب بود. فکر می کنم شما قسمتهایی از یه کتاب رو که از اونها خوشتون میاد اینجا می نویسید. درسته؟

واقعا ایده ی جالبیه ، سی می کنم منم ازش استفاده کنم. البته با اجازه شما!

درسته
اجازه ی ما هم دست شماست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد