این داستان: تایپ

امروز در هوای ابری و معتدل پاییزی، با پیچیدن بوی عود قطره ای در هوای اتاق، دور شدن از رابطه ای که فکر می کردم شاید سرانجامی داشته باشد، و از سر گذراندن یک مصاحبه ی کاری که به نظرم نتیجه ی موفقیت آمیزی نخواهد داشت،  همانطور که روی تخت دراز کشیده بودم و دنیای سوفی را بازخوانی می کردم فکری به ذهنم رسید که کمی برایم جدید بود. قبلا هم قطعا به ذهنم خطور کرده بود اما اینبار به نظرم باورپذیر تر و عقلانی تر جلوه کرد و حس جدیدی را در من بر انگیخت. 

از میان نظریات مختلفی که تا کنون درباره ی زندگی و مرگ شنیده ام به هیچکدام اعتقادی راسخ نداشتم اما همیشه دوست می داشتم که نظریه ی تناسخ درست باشد. مثل همه ی آدمیان ته اعماق وجودم نیاز به بقا و جاودانگی ریشه داشت و باور داشتن به زندگی دیگری پس از مرگ پاسخگوی این نیاز بود. به پایان رسیدن زندگی با مرگ همواره حسی از پوچی و غم و بیهودگی را در من بوجود می آورد که انگیزه ی زنده بودن را از من می گرفت.

اما امروز اندیشیدن به  فنای کاملم پس از مرگ نه تنها غم انگیز نبود بلکه حسی خوب و انگیزه ای تازه را در من ایجاد کرد. فکر کردم بقای من پس از مرگ به هر شکلی که باشد زندگی را بی معناتر می کند. باید باور داشت که زندگی فقط یک بار اتفاق می افتد و حتی مدت زمان مشخصی هم ندارد. و مرگ پایان واقعی همه چیز است، به معنای واقعی کلمه: پایان همه چیز! و زندگی یک هوای معتدل پاییزی است، با بوی عود، حس دلتنگی و دلسردی همزمان، و دنیایی از حس های خوب و بد دیگر که همگی بی نهایت ارزشمند هستند چرا که یکی ویژگی مشترک مهم دارند: فقط و فقط یک بار اتفاق می افتند.

پی نوشت: همیشه در ناخودآگاهم امید دارم که لحظات خوب را دوباره ایجاد خواهم کرد. اما واقعیت این است که لحظه ها هرگز تکرار نمی شوند. زندگی کردن در تکرار فصل ها و چرخش عقربه های ساعت این باور غلط را در ذهن ایجاد می کند که همه چیز دایره وار از سر گرفته می شود، اگر امروز هوای پاییز را نفس نکشی و از پنجره ی ابری اتاق کیف نکنی باز هم پاییز دیگری از راه خواهد رسید و باز هم ابرها پنجره را خواهند پوشاند. و این باور فریب بزرگی ست که زندگی را به تعویق می اندازد. یک امید واهی پوشالی به ظاهر زیباست چرا که در حقیقت تکراری وجود ندارد. پاییز «دوباره» نمی آید و آنچه که از راه می رسد پاییزی «دیگر» است. فصل ها، ماه ها، روزها، ساعت ها هیچکدام دوباره نمی آیند. تک تک لحظه های  زندگی فقط و فقط یک بار اتفاق می افتند و این تلخ ترین و در عین حال پر معناترین ویژگی زندگی است. 

پی نوشت دوم: ما زندگی نمی کنیم که به چیزی برسیم. آن قدر خوش شانس بوده ایم که از عدم به زندگی رسیده ایم! از نبودن رسیده ایم به بودن. و چقدر خوب که دوباره به عدم خواهیم رسید و همه چیز فقط و فقط یک بار اتفاق می افتد. کاش در تک تک لحظه های بودنمان به این حقیقت آگاه باشیم: چه خوب چه بد، چه آسان چه سخت، فقط و فقط یک بار اتفاق می افتد. تکرار نمی شود. اجازه ندهیم تکراری شود. در هر لحظه اش تجربه ای جدید خلق کنیم. 


دلم برای تایپ کردن تنگ شده بود، چند خطی از یادداشت های چند ماه پیش رو انتخاب کردم برای این وبلاگ متروکه! که احتمالن یه دونه خواننده بیشتر نداره! سلام عرض شد بهمن خان! چاکریم! :))

نظرات 12 + ارسال نظر
بهمن خان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:51 ق.ظ

به به، پستی جدید گذاشتید، سلام از بنده است و بسیار ارادتمندم، چه پاییز با حالی رو گذروندید، ................ به نظر من اینکه هیچ احدی تا حالا نتونسته از دنیا و اتفاقات بعد از مرگ سر در بیاره، اوج هوشمندی و اوج درایت و منطق زندگی هست، ............................................................. حالا شاید به قول شما بعد از مرگ هیچ خبری نباشه و این هوشمندی به طور تصادفی رخ داده، شاید هم خبرهای بسیار جالب و غیر منتظره ای در کار باشه، در هر صورت اولین نکته اینه که ما هیچوقت نمی تونیم به طور قطع و با اطمینان بگیم که زندگی ما با مرگ ما به پایان میرسه، ................................... هم مذهبی ها و هم علم گراها، هیچ حرف ارزشمند و قابل اثباتی در رابطه با اتفاقات بعد از مرگ در اختیار ندارند

بهمن خان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:01 ق.ظ

در رابطه با موضوع حقیقت زندگی، تنها کاری که می تونیم انجام بدیم اینه که از بین هزاران نظریه ی موجود، منطقی ترین و عقلانی ترین نظریه رو گه گاهی مورد توجه قرار بدیم، ..................................................... به نظر بنده نیز در بین تمام ادعاهای موجود، ادعا و نظریه ی تناسخ منطقی ترین و عقلانی ترین نظریه هست، به عبارتی اگر خود بنده، به توانایی و قدرت خدایی برسم، قوانینی بر مبنای تناسخ برای مخلوقاتم وضع می کنم، تولد دوباره و مرگ دوباره، اما هر بار باتجربه تر و آگاه تر از مرحله ی قبل، ................................................ بله، به قول شما اتفاقات زندگی تکرار نمی شند، اما باید اضافه کرد که ما می تونیم طوری به زندگی نگاه کنیم و طوری از خودمون به اتفاقات پیرامونمون عکس العمل نشان بدیم که باعث بشه، اتفاقات زندگی هر بار بهتر و زیباتر از دفعات قبلی در مقابل ما جلوه کنند

به نظر من هم تناسخ منطقی تره. ولی اینکه آدم فکر می کنه دوباره یه روز دیگه متولد میشه باعث میشه همیشه حس کنه حالا فرصت هست، و هیچ وقت برای لذت بردن از زندگیش تلاشی نکنه. اون هایی که فکر می کنن مرگ پایان همه چیزه خیلی با انگیزه تر زندگی می کنن به نظرم.

بهمن خان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:09 ق.ظ

یکی از معانی مهم زندگی از نظر بنده، تغییر دائمی هست، تغییراتی که شاید تا زمان رسیدن به تکامل تداوم داشته باشه، حالا اینکه تکامل به طور کامل اتفاق خواهد افتاد یا خیر، ازش خبر ندارم و اهمیتی هم نداره، چون به قول بعضی ها، زیبایی های زندگی در مسیر زندگی رخ میدند و قابل رویت هستند و لذا از این مسیر زیبا باید حداکثر بهره و لذت رو ببریم

بهمن خان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:24 ق.ظ

امروز به اتفاق چند تا از همکلاسی های قدیم خودم، یک عکس مربوط به سی سال پیش رو مجددا احیا کردیم، الان یادم افتاد شما نیز قبلا چنین حرکتی رو انجام دادید، سه خواهرون در پشت درخت، ............................ این احیا کردن درسته که تکرار عینی نیست، اما می تونه زیباتر و جالب تر از قبل تکرار بشه، سی سال پیش هر چهار نفر ما یک مدل تفکر و ذهنیت داشتیم، هر چهار تامون مذهبی بودیم و مشابه عموم مردم از آنچه که بهمون یاد داده بودند تقلید می کردیم، ............................................................................ اما امروز چهار نفر با چهار مدل تفکر و ذهنیت هستیم، یکیمون کماکان مذهبی و بسیار کم تغییر هست، به همان شکلی هست که سی سال پیش بود، یکی دیگمون چپی شده، یعنی نیمی از مذهب و نیمی از مدرنیته رو قبول داره، نفر سوم حزب بادی شده، یعنی هر طرف باد بوزه، در همان مسیر حرکت می کنه، اگه جمعیت اطرافش فریاد بزنند درود بر مذهب، ایشون هم فریاد می زنه درود بر مذهب، و اگه اطرافیانش بگند مرگ بر مذهب، ایشون نیز مرگ بر مذهب را فریاد خواهند زد، ........................................... بنده هم که روی آموخته های دوران کودکی و جوانیم خط باطل کشیدم و به استقال فکری رسیدم و همه ی اطرافیانم رو مورد نقد قرار می دم، هم مذهبی ها و هم غرب گراها را

بهمن خان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:29 ق.ظ

اما نکته ای جالب اینجاست که هر چهارتامون برای خوب بودن تلاش می کنیم، هر چهار نفر شاید روی بقاء ذهنیت های خودمون اصرار داشته باشیم اما به موازاتش سعی می کنیم نظرات مختلف همدیگه رو هم درک کنیم، ........................................................................ با اینکه در خیلی از موضوعات اختلاف نظرات صدو هشتاد درجه ای پیدا کردیم، اما دوستی فی مابینمون هر روز زیباتر و جذاب تر از قبل میشه و اینطوریه که می تونیم اتفاقات رو زیباتر و جذاب تر از قبل رویت کنیم

بهمن خان جمعه 27 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 01:38 ق.ظ

دیروز صدای امریکا در یکی از خبرهاش نوشته بود، یکی خانم امریکایی شب می خوابه و صبح که بیدار میشه با لهجه ی انگلیسی صحبت می کنه، همه ی اطرافیانش نیز می دونند که ایشون پاشو از امریکا بیرون نذاشته، ....................................... حداس بنده اینه که یکی از لهجه های مربوط به یکی از زندگی های قبلیش فعال شده و از این اتفاق ظاهرا زیاد رخ داده، ........................................................... پس شاید بهتر باشه تا زمانی که عدم به اثبات نرسیده، عدم رو باور نکنیم

بله قطعا هیچ اثباتی برای هیچ نظریه ای وجود نداره. منظور من هم اثبات چیزی نبود قطعا. فقط خواستم بگم باور داشتن به عدم می تونه به جای اینکه حس غم و پوچی به آدم بده برعکس ایجاد انگیزه بکنه.

بهمن خان شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:47 ق.ظ

بله اینکه می گید اگر بدانیم هنوز فرصت زیادی داریم، خیلی از انگیزه هامونو از دست می دیم، واقعیت داره و در بین عموم مردم رایج هست، اما همیشه هر چه که رایجه، درست یا صحیح نیست، ...................................................... گمان می کنم، این واقعیتی که بهش اشاره می کنید ناشی از یک سری از ضعف هایی هست که اکثر ماها بهش مبتلا هستیم، .................................................... یعنی احتمال داره اگر یک سری از ضعف هامونو برطرف کنیم و بعدش حتی اگر مطمئن بشیم که بارها به زندگی بر می گردیم، دیگه انگیزها مونو از دست نمی دیم

بهمن خان شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:56 ق.ظ

پیرو نظر شما، در بین اکثر ماها رسم بر اینه که مثلا تا وقتی نامزد هستیم ( اطمینان از ازدواج نداریم ) مشتاقانه برای دیدن طرف مقابلمون، لحظه شماری می کنیم، اما وقتی خرمون از پل گذشت و ازدواج دائم انجام دادیم، چون اطمینان پیدا می کنیم به این راحتی ها از هم دور نخواهیم شد، خیلی از اون اشتیاق ها و هیجان های اولیه رو از دست میدیم، ................................................................. یا مثلا ( سوای استثناها ) اگر کتابی رو به طور موقت به ما بدند، شوق و تلاش برای خواندن آن کتاب، بسیار بیشتر از زمانی هست که کتاب رو بخریم و مطمئن بشیم دیگه مال خودمونه

بهمن خان دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 12:47 ق.ظ

راستی ننه، پ چرا فیجی اینستاتون کار نی می کوند!؟ آخر خرباش کردید؟ بوهععع

فعلا دی اکتیوش کردم یه نفسی تازه کنم! بوهععع

بهمن خان دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 07:38 ق.ظ

آورین آورین، خیلی هم خوب ... بعد که فعالش می کنید کلی انرژی خواهید داشت، ........................ توی کامنت های این پست بیست تا غلط املایی دارم

:)) بیشترش تایپیه البته. بیست پنج صدم کم میشه ؛)

بهمن خان دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1396 ساعت 10:53 ب.ظ

آووو، چه خوب، یک استاد زبان و کله پاچه ی بسیار نیکو، خوش به حال شاگرداتون

بهمن خان شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1396 ساعت 11:56 ب.ظ

خب ننه، سلام ملیکوم، اصلی ماجرا یادمون رفت تا راجبش به گفتمان بنشینیم، ننه از کدوم رابطه دور شدی، به قولی مهران مدیری تعریف کنید بی بی نیم گضیه از چه قرار بودس.............................................................. ننه ما عصرا که میریم میشینیم دمی در، این کوکب چش سفید آ بطولی مارگِزیده آ رحمت خانومو سکینه خانم کلی در طول روز یا استراقی سمع کردند یا فوضولی کردند یا فتنه به پا کردند آ آخری شب میاندو با دستی پر، هی یه ریز گزارش می دند............................................................ اما من و شمسی خانوم طبقی معمول گزارشات آنچنانی واسه تعریف کردن نداریم آ هی می باس عرقی شرم بر پیشونیمون جاری بشد................................. اِگر میشد یخده تعریف کنید بی بی نیم چی طور شدس آ میشد آشتیتون بدیم تا با همودو دوست شید آ قهر نباشید

:))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد