یه هیچ کس مطلق

زویی: 

من از رقابت نمی ترسم. قضیه درست برعکسه. متوجه نیستی؟ من از این می ترسم که بخوام رقابت کنم؛ این چیزیه که من رو می ترسونه. واسه اینه که دانشکده ی تئاتر رو ول کردم. همین که به طرز وحشتناکی طوری تربیت شدم که ارزش های همه رو قبول کنم، و این که تشویق شدن رو دوست دارم، و دوست دارم مردم با حرارت درباره ام حرف بزنند، دلیل نمی شه این کار درست باشه. ازش خجالت می کشم؛حالم رو به هم می زنه. حالم از اینکه شجاعتش رو ندارم که یه هیچ کس مطلق بشم به هم می خوره. حالم از خودم یاهر کس دیگه ای که بخواد یه جوری جلب توجه کنه به هم میخوره.

صفحه ی 28


 خانم گلاس با بی توجهی، بدون این که برگردد، گفت "دیگه نمی فهمم برای شما بچه ها چه اتفاقی داره می افته." کنار یک جاهوله ای ایستاد و یک لیف را صاف کرد. "اون روزهای رادیو، وقتی همه کوچیک بودید، همه تون خیلی باهوش و خوشبخت، خیلی دوست داشتنی بودید. صبح، ظهر، شب." خم شد و از روی زمین چیزی که به نظر می رسید تار موی انسان باشد و بلند و به طرز سحرآمیزی طلایی به نظر می آمد برداشت. با آن کمی از مسیرش منحرف شد و در حالی که می گفت "نمی دونم این همه دونستن و مثل چی باهوش بودن به چه درد می خوره اگه آدم رو خوشبخت نکنه" به سمت سطل آشغال رفت. پشتش به زویی بود و داشت دوباره به طرف در حرکت می کرد. گفت:"حداقل، این قدر دوست داشتنی و با همدیگه مهربون بودید که آدم کیف می کرد." در را باز کرد و سرش را تکان داد.محکم گفت:"واقعآ کیف می کرد" و در را پشت سرش بست. 

صفحه ی 107


 فرانی: 

"ولی بدترین شون توی کلاس بود. اون از همه شون بدتر بود. اتفاقی که افتاد این بود که، من این فکر به سرم زد _ و نتونستم از سرم بیرونش کنم _ که دانشگاه فقط یه جای آشغال و مزخرف دیگه توی دنیاست که برای گنجینه جمع کردن و این ها ساخته شده. منظورم اینه که آخه گنجینه گنجینه است. فرقش چیه که پول باشه یا ملک باشه یا حتی فرهنگ باشه، یا حتی علم ساده؟ برای من همه شون دقیقا یک چیز به نظر می رسیدند، اگه پوسته هاشون رو پاره می کردی _ و هنوز هم همینطور به نظر می رسند! بعضی وقتها فکر می کنم علم _ یعنی وقتی که علم به خاطر علم باشه _ از همه شون بدتره." فرانی،عصبی، و بدون اینکه واقعا نیازی باشد، با یک دست موهایش را عقب زد. "فکر نمی کنم همه ی این ها این جور پدرم رو در می آورد، اگه هر چند وقت یک بار _ فقط هر چند وقت یک بار _ حداقل یک اشاره ی مؤدبانه ی کوچک فرمالیته می شد که علم باید به خرد منتهی بشه، و اگه نشه، فقط یه وقت تلف کردن چندش آوره. ولی هیچ وقت نمی شه! توی دانشگاه کوچکترین نشانه ای از این نمی شنوی که قراره خرد هدف نهایی علم باشه. 

صفحه ی 134 


 اپیکتتوس:

در مورد خدایان، کسانی هستند که وجود خدا را انکار می کنند، دیگران می گویند وجود دارد، ولی نه خود را به چیزی مشغول می کند و نه چیزی را پیش بینی می کند. گروه سومی به وجود و دوراندیشی او اعتقاد دارند، ولی تنها برای مسائل بزرگ و آسمانی، نه برای چیزهای روی زمین. گروه چهارمی می پذیرند که مسائل زمینی هم به اندازه ی مسائل آسمانی اهمیت دارند، ولی تنها به طور کلی، و نه مسائلی که به اشخاص مربوط باشند. گروه پنجم، که اولیس و سقراط از آن دسته بودند، آن هایی هستند که اعلام می کنند: "هیچ حرکت من بر تو پوشیده نیست!"  

 صفحه ی  162

 

کتاب: فرانی و زویی/ نویسنده: جی. دی . سلینجر/  ترجمه: میلاد ذکریا

نظرات 3 + ارسال نظر
نقی زاده شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.asanrank.com

سلام گلم خوبی میخوای آمار شمارشگر وبلاگتو منفجر کنی زود بیاتو اسان رنک ثبت نام کن و وبلاگت هم ثبت کن حتما صفحه راهنما رابه دقت مطالعه کن ممنون

اگه نخوام منفجر کنم چی؟!!!!

رهــــا شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:50 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

من عاشق این داستانم. :)
امروز بالاخره فیلمی که ار اساس این کتاب ساخته شده رو دیدم! "پری" بزودی یه پست در موردش می نویسم. :)

چه خوب

رهــــا سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:23 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

چرا این جا بروز نمیشود آیا؟!!
دلم برای تکه های دوست داشتنی ات لک زده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد