سکوت!

داستان از اینجا شروع شد که برای خریدن کتاب " اولین تپش های عاشقانه ی من" به کتاب فروشی رفتم اما چون کتابش گرون بود از خریدنش صرف نظر کردم. همینطور که داشتم کتابهای دیگه رو ور انداز می کردم چشمم افتاد به "جنس ضعیف" نوشته ی اوریانا فالاچی ( که تا اون لحظه فکر می کردم اوریانا فالانچی ئه. این "ن" از کجا اومده بود خبر ندارم!) یادم افتاد که رها اونو معرفی کرده بود. خریدمش.

اولین نکته ای که به نظرم گفتنش ضروریه اینه که این کتاب در سال 1961 منتشر شده. و اون چیزی که باعث تعجب می شه اینه که وقتی کتاب رو می خونی حس می کنی همین دیروز نوشته شده!! چون خیلی از چیزهایی که نمی دونم اسمش رو چی بذارم هنوز هم وجود دارن. بعضی ها می گن "دین" بعضی ها می گن "عرف" بعضی ها می گن "خرافات." اسمشون زیاد مهم نیست. مهم اینه که یک سری قوانین مضحک که با ذهن منطقی شستشو داده نشده جور در نمیاد و نمونه ی بارز ظلمه داره تو خیلی از کشورهای دنیا من جمله ایران (مهد تمدن!!) اجرا میشه.

قبل از اینکه خوندن این کتاب رو شروع کنم فکر می کردم قراره یه چند صفحه راجع به محدودیت ها و مشکلات زنای جوامع شرقی به خصوص ایران بخونم. ( و احتمال میدادم که بعدش تا چند روز افسردگی بگیرم!). کتاب رو که شروع کردم دیدم راجع به مشکلاتی نوشته شده که امروز به نظر ما واقعا خنده دار میاد. مثلا اینکه تو چین پاهای دخترها رو از سن 5-6 سالگی با یه پارچه ی بلند می بستن که رشد نکنه. واقعا باور نکردنیه. در صورتی که حدود صد سال پیش واقعیت بوده! و خیلی از چیزهای دیگه که اگه بخوام بگم باید کل کتاب رو اینجا بنویسم. اما نکته ی امیدوار کننده این بود که دولت  این کشورها همه ی نیروهای خودش رو بسیج کرده بود تا این خرافات مسخره رو ریشه کن کنه! هر چند هنوز ذهن مردم آمادگی کافی نداشت اما میشد امیدوار بود که در سالهای آینده اتفاقاتی می افته.

طبق معمول وقتی کتاب رو دستم گرفتم بدون توجه به صفحه های اول که شامل پیشگفتار و مقدمه و توضیح نویسنده و توضیح مترجم و از این چیزهاست رفتم سر اصل مطلب! و بر عکس اون چیزی که فکر می کردم نه تنها افسردگی نگرفتم بلکه تا حدودی ذوق هم کردم. چون چیزهایی که راجع به مشکلات زنای کشورهای شرقی مثل چین و هند و اینها می خوندم باعث می شد فکر کنم :" بابا وضع زنای ایرانی خیلی بهتره!! آخجون!" بعد از اینکه چند صفحه خوندم یکهو چشمم افتاد به پنجمین صفحه ی اول کتاب. همونی که طبق معمول ازش رد شده بودم! نوشته بود "سال شمار اورایانا فالاچی". اونجا بود که فهمیدم این کتاب در سال 1961 چاپ شده!! حدودا 50 سال پیش! این کشف مهم (!) باعث شد از اون لحظه به بعد دقیق تر چیزهایی رو که می خوندم با ایران مقایسه کنم. و از همون لحظه ها بود که افسردگی من شروع شد. مردم چین و هند معتقد بودن که مردها می تونن چند تا زن بگیرن و زنها وقتی شوهر هاشون می میرن اگه خوشون رو نکشن باید تا آخر عمر بیوه بمونن. دلیل منطقی شون هم این بود که:" اونها مرد هستن!" و در واقع زن نیستن!! یا مثلا زنها معتقد بودن که تنها هدف ازدواج بچه دار شدنه و زنی که بیشتر واسه شوهرش بچه بزاد سربلندتره!! یا اینکه لباسهای زنا همیشه یه فرم خاصی بوده. مثلن تو هند همه باید ساری می پوشیدن یا تو چین و ژاپن کیمونو! اون چیزی که آدم رو امیدوار می کنه ( والبته یه ایرانی رو نا امید!!) اینه که تو همه ی این جوامع در سال 1961 دولت با این قوانین مبارزه کرده ( چند زنه بودن مردها ممنوع شده. به زنهای بیوه اجازه ی ازدواج مجدد داده شده. برای کنترل جمعیت راههای کنترل بارداری به صورت تقریبا رایگان ارائه شده و زنها تونستن مدل و رنگ لباسهاشون رو انتخاب کنن!!) و در سال 2010 تو ایران مردها هنوز می تونن از لحاظ قانونی چندتا زن بگیرن ( لابد به همون دلیل منطقی که قبلا ذکر شد!) و دولت پیشنهاد می کنه فرزند بیشتر = شیعه ی بیشتر = اسلام پیروزتر!!  و هنوز هم تو سریال های تلوزیون دخترهای نجیب و خوب چادر سرشون می کنن که ترجیحا سیاهه(!) و دخترهای بد یه شال قرمز میندازن  رو سرشون و عینک آفتابی می زنن!! و البته زنهای جامعه ی ما هنوز هم "تو حجاب بلندی که اسمش چادره زنده گی می کنن. چادر به اونا این امکان رو می ده که از نوک پا تا فرق سرشون رو از هر مرد نا محرمی _ که شوهر یا پسر خودشون نباشه _ پنهون کنن" و مردها به جای اینکه این نوع لباس پوشیدن رو توهین به خودشون بدونن اون رو نجابت زن تلقی میکنن!

هنوز یه چند صفحه ای از کتاب باقی مونده اما فکر می کنم همین چیزهایی که خوندم واسه تآسف خوردن و افسوس خوردن و گاهی هم حرص خوردن و شروع یک دوره ی افسردگی کوتاه کافی باشه!

در آخر از رها تشکر می کنم که همیشه کتابهای دسته اول و خوب گیر میاره و خبرش رو به همه میده :)

اگه توی این چند صفحه ی باقی مونده تکه ی دوست داشتنی دیگه ای پیدا کردم تو پست بعدی می نویسم. 

 

من

نظرات 3 + ارسال نظر
رهــــا جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:13 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

واااای! منم می خوام!
چرا وبت شکلک نداره؟!! :(
دلم طاقت نیاورد قبل از خوندن کتاب این مطلبو خوندم. :دی اما تکه ها رو هنوز نخوندم، باشه بعد از خوندن کتاب! ;)

رهــــا جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

خواهس می کنم! (خجالت)

atiq سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:59 ق.ظ

عالی بود.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد