هول از دل آسودگی

حال هم که گزل به بره هایش نگاه می کرد، هم از تماشای آن ها غرق شوق و لذت بود، و هم در همان حال، دلش دریای غم.

دیگر چرا دریای غم، گزل؟ 

«... از این که م یدانم دنیا را به آسانی و بی تاوان به کسی نمی دهند، این است که غمگینم. برای بره هایم غمگینم.»

پس چرا شاد هستی، و چطور می توانی شاد باشی؟

«... شادی ام گذرا و ناپایاست، شادی گذرایم از آن بی خبری ست، بی خبری بره هایم. می پایم شان تا لحظه هایی ایمن زندگی کنند، شادم از آن لحظه ایمن، و غمگینم از بی اعتباری لحظه ها. آه ...

آن ها انگار دو تا عروس اند و از نیش دنیا هنوز هیچ ننوشیده اند، آن ها هنوز خبر از خطرها ندارند. اما من ... این آرامش را کمینگاه خطر می بینم، نا جان امن و عافیت و .. چه چاره می توانم بکنم؟»

صفحه ی 10


آهوی بخت من گزل

محمود دولت آبادی


داستانی شبیه قصه های دوران  بچگی . هنوز هم این مدل قصه ها بهترینند! 
من 

فقط یک بار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است

و در این شرایط که یک مرد واقعی می داند چگونه سریعا تصمیم بگیرد، توما از شک و دودلی خود شرمسار بود. این تردید زیباترین لحظه ی عمرش را از هر معنایی تهی می ساخت.

توما خود را سخت سرزنش می کرد، اما سرانجام دریافت که شک و تردید امری کاملا طبیعی است: آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد، آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگی های گذشته مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود.

_ با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن؟

صفحه ی 38


از این ها گذشته، چرا باید این کودک را بیشتر از کودک دیگری دوست بدارد؟ آن ها ، جز به سبب بی احتیاطی در یک شب، هیچ بستگی با یک دیگر نداشتند. با وسواس پول را خواهد داد، اما نباید _ به اسم احساسات پدرانه _ از او بخواهند که برای نگاه داشتن پسرش زد و خورد کند.

صفحه ی 41


به او فکر مکن! به او فکر مکن! به خود می گفت: از همدردی بیمار شده ام و به همین دلیل خوب شد که رفت و چه بهتر که او را هرگز باز نبینم. این ترزا نیست که باید از دستش خود را آزاد کنم، بلکه از احساس همدردی است که باید رها شوم، مرضی که در گذشته نداشتم و او آن را به من تلقیح کرد!

صفحه ی62


هر دانش آموز برای اثبات درستی یک فرضیه ی علمی فیزیکی، می تواند دست به آزمایش زند، اما بشر _ چون که فقط یک بار زندگی می کند_ هیچ امکان به اثبات رساندن فرضیه ای را از طریق تجربه ی شخصی خویش ندارد، به طوری که هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده است.

صفحه  ی 65


آیا یک رویداد هرچه بیشتر اتفاقی باشد، مهم تر و پر معناتر نیست؟

صفحه ی 77


به نظرش عصیان در برابر این واقعیت که زن زاده شده است، به اندازه ی افتخار به زن بودن ابلهانه است.

صفحه ی 115


  سابینا می خواست به آن ها بگوید که: کمونیسم، فاشیسم، هر گونه اشغال و هرگونه تجاوز و تهاجم یک عیب و نقص اساسی و جهانی را پنهان می کند، به نظر او صفوف مردمی که راه پیمایی می کنند و مشت ها را گره کرده و متفقا یک صدا فریاد می زنند، تجسم این عیب و نقص است. اما می دانست که نمی تواند آن را برایشان توضیح دهد. خجالت کشید و ترجیح داد موضوع را عوض کند.

صفحه ی 128


به نظر سابینا در حقیقت زیستن _ به خود و به دیگران دروغ نگفتن _ تنها در صورتی امکان پذیر است که انسان با مردم زندگی نکند. به محض اینکه بدانیم کسی شاهد کارهای ماست، خواه نا خواه خود را با آن چشمان نظاره گر، تطبیق می دهیم، و دیگر هیچ یک از کارهایمان صادقانه نیست. با دیگران تماس داشتن و به دیگران اندیشیدن، در دروغ زیستن است.

صفحه ی 143


  چگونه قابل قبول است که همان دادستان مدعی درستی و پاکی خود شود و با شدت و حدت بگوید «وجدان من پاک است، من نمی دانستم، من اعتقاد داشتم!»

صفحه ی 201


توما تحمل این لبخند ها را نداشت. او فکر می کرد همه جا، حتی در خیابان، این لبخند را بر چهره ی افراد ناشناس می بیند. خواب از چشمانش دور شده بود. آیا این افراد برایش آن قدر مهم بودند؟ ابدا، او هیچ نظر خوبی نسبت به آنان نداشت، از نگاهشان ناراحت می شد و حرص می خورد. این وضع به شدت نامعقول بود. چه طور کسی که دیگران را بی ارزش می پنداشت، این همه برای نظر آنان اهمیت قائل بود.

صفحه ی 207


 بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیندازیم، یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی تر سازیم؟

آیا پاسخی برای این پرسش ها وجود دارد؟

صفحه ی 239


... دکارت انسان را «ارباب و مالک طبیعت»می داند و رک و راست حق  داشتن روح را از جانوران سلب می کند. دکارت می گوید:«انسان مالک و ارباب است، در حالی که حیوان فقط یک ماشین خودکار است، یک ماشین جاندار است. وقتی جانوری ناله می کند، نشانه ی شکوه و زاری نیست، بلکه سر و صدای ابزار ماشینی است که خوب کار نمی کند. وقتی چرخ یک گاری به صدا در می آید، بدین معنا نیست که گاری درد می کشد، بلکه روغن به آن زده نشده است. ناله و زاری جانوران را نیز باید بدین گونه تعبیر کرد و گریه و زاری برای سگی که در آزمایشگاه قطعه قطعه می شود، بیهوده است.

صفحه ی 302


«نیچه» از هتلی در شهر «تورینو» بیرون می آید و مشاهده می کند که یک درشکه چی با ضربه های شلاق اسبش را می زند. نیچه به اسب نزدیک می شود و جلو چشمان درشکه چی، سر و یال اسب در آغوش می گیرد و با صدای بلند می گرید.

صفحه ی 304


چرا برای ترزا کلمه ی عشق پاک و ناب، این همه اهمیت داشت؟ ما که با اساطیر عهد عتیق بزرگ شده ایم، می توانیم بگوییم که عشق پاک و ناب خیال و تصوری است که همچون خاطره ای از بهشت در ذهن ما مانده است. زندگی در بهشت به دویدن در خط مستقیم و رفتن به سوی ناشناخته ای مجهول شباهت ندارد و یک ماجرا نیست. زندگی در بهشت دایره وار میان چیزهایی شناخته شده جریان می یابد و یکنواختی آن کسل کننده و ملال انگیز نخواهد بود، بلکه مایه ی خوشبختی است.

صفحه ی 311


بار هستی

میلان کوندرا

ترجمه دکتر پرویز همایون پور

نشر قطره