گریه کن

کسی موفقه که تو زندگی ش خوب بازی کنه٬ تو سینما خوب بازی کنه٬ هر وقت که لازم شد گریه کنه٬ هر وقت که لازم شد بخنده٬ تو نمی تونی هر وقت لازمه هر کاری بکنی ... می تونی هر وقت لازم شد گریه کنی؟ و اگرنه٬ نه تو این بازی موفق نمی شی تو زندگی هم نمی شی٬ این رو واقعا یادتون باشه ...



هنرمند کسی ست که عواطفش رو میذاره کف دستش بفروشه٬ گریه٬ خنده٬ هزار جور کوفت و مرض دیگه که بخرن ازش تا یه عده بدوننش هنرمنده! تو یه آدم واقعی هستی ولی هنرمند نیستی ...



گریه کن

گریه کن


گریه کن

یا گریه کنید یا برید


ببین ما تو دنیا که میایم با گریه میایم٬ از دنیام که میریم برامون گریه می کنن٬ وسطش هم باید خودمون گریه کنیم ... انقدر گریه کنیم گریه کنیم گریه کنیم تا با اشکامون شسته شیم٬ زلال شیم٬ بزنیم بیرون٬ گریه کن تا ببینم هنرتو!



اشکال اینه که وقتی باید بخندی گریه ش میاد آدم!!!


فیلم:سلام سینما/ کارگردان: محسن مخملباف



دانلود کنیــــــــــــــد

تا نظر شما چه باشد؟

در کودکی ...


در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودن خوشحال باشم یا نباشم! چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!

فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره یی بودم که می درخشیدم! آن روزها میلیون ها مشغله ی دل گرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیآت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها٬ از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابرها٬ از سیاهی کلاغ ها گرفته تا سرخی گل انار٬ همه و همه دل مشغولی های شیرین ساعات بیداری ام بودند! به سماجت گاوها برای معاش٬ زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر می شدم.

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس٬ توقعم را بالا برد! توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود! مشکلات راه مدرسه٬ در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها٬ اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هرچه بزرگتر شدم به دلیل خوخواهی های طبیعی قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم!

این روزها و احتمالا تا همیشه٬ مرثیه خوان آن روزها باقی خواهم ماند! تلاش می کنم به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان٬ آن همه حرکت و سکون را بازسازی کنم و بعضا نیز ضمن تشکر و سپاس از همه ی هم نوعان زحمت کش ام که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده٬ خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنیم!

چرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آن که ما مجهز به نبوغ زیباسازی منظومه هاییم! در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم نبودن٬ بودن نعمتی است که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است!

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست! فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما٬ هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد! منظومه ها می چرخند و ما را با خود می چرخانند!

ما٬ در هیآت پروانه ی هستی٬ با همه ی توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم! برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در اتنهای هر مفهومی نشسته ایم و همه ی چیزهای تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو می کنیم! به نظر می رسد٬ انسان آسانسورچی فقیری است که چرخ تراکتور می دزدد! البته به نظر می رسد! تا نظر شما چه باشد؟

حسین پناهی


کتاب: به وقت گرینویچ