غنچه های خار

آفتاب دستان گرمش را  

به  شیشه های سرد پنجره می کشد. 

و پهن می شود روی فرش٬ 

و بوسه می زند به لب گلهای قالی.

 

چشمهایم را تنگ می کنم. 

و خیره می شوم به ناامیدی گلدانهای خالی 

که در قلب خاکی و پر سکوتشان 

خاطرات شمعدانی ها را ورق می زنند. 

 

و گوش می کنم  

به بی صدایی حیاط٬ 

که گاهی ناله ی فریادوار کلاغی آن را می لرزاند. 

 

از قدم های بی صدای پاییز شماره برمی دارم. 

از نفسهای نسیم٬ 

که با هر بازدم برگ زردی را می رقصاند٬ شماره برمی دارم.

 

گوش می کنم به ناله های نبضم

و چشم می دوزم به خلوت دستهای منتظرم.  

و فکر می کنم به این انتظار ساده و پوچ! 

غنچه های خار در وجود خالی ام جوانه می زنند. 

 

حجم خسته ام را در برابر خورشید می کارم. 

و از پرپر شدن گلهای تاریک قالی 

که در سیاهی سایه ام ٬خاموش٬ می گریند٬ 

آرام می شوم.

 

من به این عشق پاییزی 

و غوغایش در سکوت٬ 

و پروازش در نور 

ظالمانه رشک می برم. 

و غنچه های خار در وجود خالی ام جوانه می زنند. 

 

من٬ ۱۷ مهر ۱۳۸۹