ما همان خدایانیم و آنها ما هستند

شکیبایی و زمان داری ... هر چیز به وقتش خواهد آمد. زندگی را نمی شود تعجیل کرد. زندگی طبق برنامه هایی که بسیاری از مردم دل شان می خواهد پیش نمی رود. ما باید هر چه را که در وقتش به ما می دهند بپذیریم و بیشتر نخواهیم. اما زندگی ابدی است. و ما هرگز نمی میریم. ما در واقع هرگز متولد نشده ایم. ما فقط از مراحل مختلف می گذریم. پایانی نیست. انسان ها ابعاد بسیار دارند. اما زمان، آن زمانی که ما فرض می کنیم نیست، زمان در درس هایی است که یاد می گیریم. 

صفحه ی 114


درباره ی نفرت یاد گرفتم... کشتن احمقانه ... نفرت گمراه شده... مردمی که متنفرند و نمی دانند چرا. وقتی در قالب مادی هستیم ... زشتی و خباثت ... ما را به آنسو می کشاند...

صفحه ی  124


می دانستم منظور این پیام ترس از مرگ بود، ترسی که در عمق آتشفشان هر فرد وجود دارد. ترس از مرگ، آن ترس تثبیت شده و پنهان که هیچ ثروتی و هیچ قدرتی نمی تواند آن را خنثی کند. هسته ی اصلی همین است. اما اگر مردم می فهمیدند که زندگی ابدی است، که ما هرگز نمی میریم، ما در واقع هرگز متولد نشده ایم، آن گاه این ترس زایل می شد. اگر می دانستند که به دفعات زندگی کرده اند و به دفعات زندگی خواهند کرد، چه اطمینانی می یافتند! اگر می دانستند که ارواحی در اطراف شان وجود دارند که به آنها کمک خواهند کرد، و پس از مرگ به این ارواح خواهند پیوست، (از جمله ارواح رفتگان محبوب شان)، چه آسایشی می یافتند! اگر می دانستند که «فرشته نگهبان» وجود دارد، چه قدر احساس امنیت بیشتری می کردند! اگر می دانستند که عمل خشونت و ظلم در قبال دیگران هم ثبت می شود و در زندگی دیگری ناچار خواهند شد تاوانش را بپردازند، چه قدر از میزان خشم و تمایل به انتقامجویی کاسته می شد! باید دانست تنها با دانش می شود به خدا رسید، تملک مادیات و قدرت چه ثمری خواهد داشت، در حالی که با مرگ فرد آنها هم تمام می شوند و برای رسیدن به خدا به درد نمی خورند، حرص و طمع و تشنه ی قدرت بودن، به هر حال هیچ ارزشی ندارد

اما چه طور می شود این دانش را به مردم رساند؟ اغلب مردم در کلیساها، کنیسه ها، مساجد و معابد دعا می کنند دعاهایی که جاودانه بودن روح را اعلان می کند. با این حال وقتی زمان پرستش خدا به پایان می رسد، به رقابت های مآلوف خود باز می گردند، طمع می کنند، سلطه جو و خودمحور می شوند. این خصوصیات پیشرفت روح را متوقف می کند. لذا، اگر ایمان کافی وجود نداشته باشد، شاید علم بتواند کمک کند. شاید لازم باشد تجربیاتی که کاترین و من از سر گذراندیم مورد مطالعه و تحقیق قرار گیرند، تحلیل شوند و به طور مستقل و علمی توسط افرادی که در زمینه های رفتاری و سلوکی و همچنین رشته ای علمی تعلیم دیده اند، گزارش شوند.

صفحه ی  126


آموختنی ها در سطوح مختلفی وجود دارند و بعضی از آنها را باید در جسم یاد بگیریم. ما باید درد را احساس کنیم. وقتی روح هستیم هیچ دردی احساس نمی کنیم. این زمان تمدید قواست. روح مان جان تازه می گیرد.

وقتی در قالب مادی هستیم، درد را احساس می کنیم، صدمه می بینیم. در وضعیت روح احساس نمی کنیم. در وضعیت روح فقط شادی وجود دارد ، احساس سعادت. اما این فقط مرحله ی ... تمدید قوای ماست. فعل و انفعال اشخاص در وضعیت روحانی، متفاوت است. وقتی در قالب مادی هستیم، ... روابط را تجربه می کنیم. 

صفحه ی 128


او دائما سعی می کند اعتماد مرا نسبت به کسانی که مورد اعتمادم هستند، زایل کند. وقتی من خوبی ها را می بینم، او بدی ها را می بیند و سعی می کند تخم این بدبینی را در ذهن من هم بکارد. من دارم یاد می گیرم ... به کسانی که باید، اعتماد کنم. اما او مرا نسبت به آنها مظنون می کند. و این مشکل اوست. نمی گذارم وادارم کند مانند خود او فکر کنم.

صفحه ی 150


باید یاد بگیرم اعتماد کنم. وقتی چیزی به من می گویند باید به اعتبار دانش گوینده ... به آن چیز اعتماد کنم.

بله. ولی من گیج شده ام. کسانی هستند که می دانم باید به آنها اعتماد کنم، اما در برابر این احساس مقاومت می کنم. و نمی خواهم به هیچ کس اعتماد کنم.

صفحه ی 154


درباره ی سلسله مراتب ارواح به فکر افتادم. درباره انها که فرشته نگهبان می شوند، آنها که استاد می شوند، و انها که جزو هیچ یک از این دو گروه نیستند و فقط یاد می گیرند. باید سلسله مراتبی بر مبنای عقل و دانش وجود داشته باشد که هدف نهایی اش خداگونه شدن، رسیدن و غرق شدن در وجود خدا باشد. این همان هدفی است که عرفای مذهبی در طول قرن ها به رمز گفته اند. آنها نیم نگاهی به چنین اجتماع الهی انداخته بوده اند.

صفحه ی 173


پیام مربوط به همه ی ماست، نه فقط آنها که در حال مرگ اند. برای ما هم امید هست.......پاسخ در آن جاست. ما فنا ناپذیریم. ما همواره با هم خواهیم بود.

صفحه ی 176


همه شما یک نقطه ضعف غالب خواهید داشت. شاید طمع باشد، یا شهوت، اما هرچه که باشد، باید دین خود را به آن افراد بپردازید. بعد باید در آن زندگی بر این نقطه ضعف فائق شوید. باید یاد بگیرید که بر طمع فائق شوید. اگر یاد نگیرید، در بازگشت دوباره، باید این صفت را همانند صفات دیگر با خود به زندگی بعد بیاورید. بارش سنگین تر خواهد شد. با هر زندگی که بگذرانید و در طی آن دیون تان را نپردازید، زندگی بعد مشکل تر خواهد شد. اگر بپردازید، زندگی آسان تری نصیب تان خواهد شد.  به این ترتیب خودتان زندگی ای را که خواهید داشت، انتخاب می کنید. در مرحله ی بعد مسئول آن زندگی ای خواهید بود که انتخاب کرده اید. خودتان انتخاب می کنید. 

صفحه ی 184


در این راه توصیه های عملی بسیاری وجود داشت. ارزش صبر و خویشتنداری، عقل در تعادل طبیعت، ریشه کن ساختن ترس، و خصوصآ ترس از مرگ، ضرورت یادگیری درباره اعتماد و بخشش، اهمیت آن که بیاموزیم نباید درباره دیگران قضاوت کرد و نباید به زندگی کسی خاتمه داد. محاسبه و استفاده از قدرت گرفتن الهام، و شاید بیش از همه، آگاهی بی تردید بر این که ما فنا ناپذیر هستیم. ما ورای زندگی و مرگ، ورای فضا و زمان هستنیم. ما همان خدایانیم و آنها ما هستند.

صفحه ی 185


بعضی از مردم با استفاده از مواد مخدر به سطح ستاره ای دست می یابند، اما آن چه را که تجربه می کنند، درک نمی کنند. اما به آنها اجازه داده شده است، عبور کنند. 

صفحه ی 203


کتاب: استادان بسیار، زندگی های بسیار/ دکتر برایان ال. ووایس/ ترجمه: زهره زاهدی


آدمها مدلهای مختلف دارن. اگه از دیدگاه روانشناسی نگاه کنیم بدون شک همه ی آدمها روانی به حساب میان، حتی خود روانشناسها. که البته در اینکه این قضیه نسبی ِ بحثی نیست. اگه با این دید به دنیا نگاه کنیم اولین قدم برای درمان اینهمه آدم بیمار اینه که به دور از هر گونه تعصبی بپذیریم که خودمون هم بیماریم. بنابراین انقدر ذره بین نمیذاریم و همه ادمها رو اندازه نمی گیریم بلکه برای درمان خودمون یه قدمی برمی داریم. اما خب پذیرفتن چنین چیزی تقریبا نا ممکن ِ ! {پدرم همیشه به نقل قول از یه نفر دیگه که نمی دونم کی بوده (!!) میگه: اگه گفتین اون چیه که به عدالت بین همه تقسیم شده و همه فکر می کنن خیلی زیاد ازش دارن و به خاطر نداشتنش از خدا گله نمی کنن؟!! «عقل» ! تا حالا دیدین کسی بگه خدا موقع تقسیم عقل در حق من بی عدالتی کرده و به من کمتر از همه داده؟  حتی اونهایی که از صبح تا شب از بی عدالتی خدا گله می کنن تو این یه مورد به عدالت خدا ایمان دارن!}

گفتن این حرفها مقدمه ای بود برای رسیدن به این نکته که اگه همه ی آدمها بیمار باشن قطعا نمی شه برای همه شون یه مدل دارو تجویز کرد. منظور اینکه من با خوندن کتابهای دکتر برایان ال. ووایس و جعفر مصفا و غزلهای حافظ و امثال اونها بیماری خودمُ رو به درمان می بینم و مسلما دلم میخواد همه آدمهای دنیا هم این روش درمان شدن رو تجربه کنن اما بیماری همه شبیه بیماری من نیست پس درمانش هم باید متفاوت باشه و اینجاست که کار مشکل میشه!

اما با وجود این تفاوتی که در بیماری هامون وجود داره باز هم خوندن این کتاب رو به همه توصیه می کنم! حتی به اونهایی که بیمار بودن خودشون رو نمی پذیرن. به خصوص به اونهایی که از بی عدالتی خدا گله دارن. هم نسل های من - به جز اونهایی که به مذهب اعتقاد دارن - اکثرا دچار یک جور نا امیدی هستن که ریشه در با سواد شدن و نگاه علمی پیدا کردنشون داره! آره عجیبه! همیشه باسواد بودن و دانشمند بودن مورد تقدیر و تشویق قرار گرفته اما یکی از بزرگترین ضررهایی که به بشریت زده اینه که اعتماد به نفسش رو زیاد کرده! بشر امروز تنها چیزهایی رو باور می کنه که عقل و علم اثبات کرده باشه. این کتاب رو به همه توصیه می کنم به خاطر اینکه شاید یه ذره - حتی خیلی کم و ناچیز - از اعتماد به نفسمون در این زمینه کم کنه و کمک کنه باور کنیم که ما، اشرف مخلوقات، هرچقدر هم که عالم و دانشمند باشیم در برابر واقعیت هستی فوق العاده احمقیم!! نیازی نیست همه ی محتویات این کتاب ُ باور کنیم. اما لازم ِ یکبار بخونیمش. و حتی شاید برای یک ثانیه به همه چیز شک کنیم!! و برای یک ثانیه تصور کنیم که شاید عقل ما در مقایسه با اون واقعیت هستی (که سعی می کنیم با فرمول کشفش کنیم) مثل عقل کرم خاکی باشه برای درک نظریه ی نسبیت! همون یک ثانیه شک کافی ِ تا دنیای باورهامون فرو بریزه. فرو ریختن باورهای تثبیت شده همیشه مفید بوده!

در مورد محتویات این کتاب و کتابهای مشابه اون حرفهای خیلی خیلی زیادی برای گفتن دارم. اما سکوت رو ترجیح میدم. چون هربار که در موردش با کسی صحبت کردم طرف مقابل فکر کرده می خوام اعتقاداتش رو ببندم به رگبار و بگم تو نمی فهمی بذار من بهت بگم اوضاع از چه قراره!! شاید هم مشکل از مدل صحبت کردن من باشه، شاید قیافه م و تن صدام چنین مفهومی رو میرسونه! هروقت صحبت این چیزها شد تقاضا دارم یکی من ُ از برق بکشه چون دیگه دلم نمی خواد کسی به «فیلسوف بودن« و «خانوم معلم بودن» و «آره اصلا تو راست میگی» متهمم کنه. {بعضی حرفها انگار قراره تا آخر عمر رو دل آدم سنگینی کنه، هرچی هم قنداغ بخوری رد نمیشه فایده نداره!}

شـــــــــــاید در آینده از تفکرات خودم راجع به ارتباط مفاهیم این کتاب با مذهب، عدالت خدا، خرافات، و تشابه حرفهای روانشناسهای امروزی و عرفای قرنهای خیلی گذشته یه چیزهایی بنویسم. وبلاگ خودمه! کسی هم حق نداره منُ از برق بکشه! فقط می تونه وبلاگُ ببنده و دیگه هیچوقت بازش نکنه! بعله! 

+ از همه ی کسانی که این پست رو خوندن (و حتی اونهایی که نخوندن!) خواهش می کنم در نظرسنجی پایین وبلاگ شرکت کنن. هیچ نام و نشونی ازتون به جا نمی مونه و کسی به خاطر نظری که دادین شما رو بازخواست نمی کنه. فقط یه آمار ِ که به من کمک می کنه. همین. با تشکر.

من


چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم ...

گاهی به روزمرگی زندگی هر روزه باز می گشتم، نگران چیزهای عادی می شدم. آن گاه تردیدها  به سطح می آمدند. گویی زمانی که ذهنم در حال تمرکز نبود، تمایل داشت ناخودآگاه به الگوها، اعتقادات، و شک گرایی های مالوف بازگردد. اما آن گاه به یاد خود می آوردم که این چیزها رخ داده بود! من درک می کردم که پذیرفتن این مفاهیم بدون تجربه ی شخصی تا چه حد مشکل است. تجربه لازم بود تا باورهای احساسی را به ادراکات عقلانی اضافه کنیم. اما تاثیر تجربه همواره به درجاتی کم رنگ می شود.

صفحه ی 55


ابتدا نمی فهمیدم چرا تا این حد تغییر کرده ام. می دانستم آرام تر و بردبارتر شده ام، دیگران به من می گفتند که چه قدر آرام به نظر می رسم، چه آسوده و شاد شده ام. احساس می کردم  در زندگی امید، شاید، هدف، و رضایت بیشتری یافته ام. چیزی در من طلوع کرده و ترس از مرگ را از میان برده بود. دیگر از مرگ و از وجود نداشتن خودم نمی ترسیدم. به خاطر از دست دادن دیگران هم کم تر وحشت داشتم، هرچند که قطعا دلم برای شان تنگ می شد. ترس از مرگ تا چه حد نیرومند است. مردم برای اجتناب از این ترس چه راه های درازی می پیمایند: بحران های میانسالی، مشکلات مربوط به جوانان، جراحی های زیبایی، وسواس انجام تمرینات بدنی، انباشتن دارایی های مادی، زاد و ولد برای حفظ نام، کوشش برای هرچه جوان تر ماندن، و غیره.

 ما به طرز وحشتناکی نگران مرگ خود هستیم، گاه آن قدر نگرانیم که هدف اصلی از زندگی مان را فراموش می کنیم.

صفحه ی56


من به دفعات در سطوح مختلف زندگی کرده ام. هر یک از آنها سطح متفاوتی از آگاهی است. این که در چه سطحی زندگی کنیم بستگی به آن دارد که تا چه حد پیشرفته باشیم.

...

این که باید دانش مان را با دیگران قسمت کنیم. این که توانایی های ما بسیار بیشتر از آن مقداری است که استفاده می کنیم. بعضی از ما زودتر و برخی دیرتر این را می فهمیم. این که باید پیش از رسیدن به این نقطه، ضعف های مان را بررسی کنیم. وگرنه انسان ضعف هایش را با خودش به زندگی بعدی میبرد. فقط خودمان می توانیم خودمان را پاک کنیم ... از شر عادت های بدی که در قالب مادی مان کسب کرده ایم. استادان این کار را برای مان نمی کنند. اگر تعمدا مقاومت کنیم و خودمان را پاک نکنیم، آنها را با خود به زندگی های دیگر خواهیم برد. و به محض این که اراده کنیم که آن قدر قوی باشیم که بتوانیم برمشکلات ظاهری پیروز شویم، دیگر آنها را در زندگی بعد نخواهیم داشت.

همچنین باید یاد بگیریم که نباید فقط به طرف کسانی برویم که نوسانات و ارتعاشات شان مانند خود ماست. این طبیعی است که به طرف کسی جذب شویم که در سطح خود ماست. اما اشتباه است. ما باید به طرف کسانی که نوسانات شان با ما جور نیست هم، ... برویم. اهمیت کار در ... کمک کردن به ... این افراد است. به ما قدرت گرفتن الهام داده شده. باید از آن تبعیت کنیم و در برابرش مقاومت نکنیم. آنها که مقاومت می کنند، با خطر مواجه خواهند شد. ما را از سطوح مختلف با نیروهای مساوی نفرستاده اند. بعضی از ما نیرویی بیش از دیگران داریم، زیرا که آنها از دوران های دیگری آمده اند. لذا همه مردم یکسان خلق نشده اند. اما سرانجام همه ما به نقطه ای می رسیم که همه برابر خواهیم بود.

صفحه ی 66


اشخاصی که در حالت کوما هستند ... در وضعیت تعلیق و بلاتکلیفی هستند. آنها هنوز آماده نیستند از این سطح عبور کنند و به سطح دیگری برسند ... تا این که بتوانند تصمیم بگیرند آیا می خواهند عبور کنند یا نه. فقط خودشان باید تصمیم بگیرند. اگر احساس کنند که دیگر در قالب مادی ... چیزی نیست که یاد بگیرند ... آن وقت اجازه می یابند عبور کنند. اما اگر چیز دیگری باشد که باید یاد بگیرند، باید دوباره برگردند، حتی اگر خودشان نخواهند. این برای آنها زمان استراحت است، زمانی که نیروی ذهنی شان می تواند استراحت کند.

لذا کسانی که به کوما می روند بسته به میزان مطالبی که هنوز باید در قالب مادی یاد بگیرند، می توانند تصمیم بگیرند که برگردند یا نه. اگر احساس کنند چیز دیگری برای یادگیری نیست، می توانند بدون توجه به پزشکی مدرن، مستقیما به مرحله روحی بروند. این اطلاعات با تحقیقاتی که درباره تجربه نزدیک مرگ منتشر شده، و این که چرا بعضی از مردم تصمیم می گیرند برگردند، جور در می آید. کسانی که انتخابی ندارند و ناچارند بازگردند، برای این  است که چیزهای دیگری باید یاد بگیرند. البته همه کسانی که درباره تجربه نزدیک مرگ با آنها مصاحبه شده، به قالب جسمانی شان باز گشته اند. تشابه تکان دهنده ای در داستان های همه ی آنها وجود دارد. آنها از جسم شان جدا می شوند و از نقطه ای در بالای جسدشان «شاهد» انجام تلاش هایی می شوند که برای بازگرداندنشان انجام می شود. 

سر انجام از وجود نوری درخشان یا پیکره ای روحانی و نورانی در فاصله ای مشخص، گاه در انتهای یک تونل، با خبر می شوند. آنها دردی احساس نمی کنند. به محض آن که می فهمند کارشان در روی زمین تمام نشده، و باید به جسم شان بازگردند، فورا به جسم شان متصل می شوند و مجددا درد و سایر حس های مادی را احساس می کنند.

صفحه ی 67


هنگامی که در مطبم نشسته بودم و درباره گفته های کاترین تعمق می کردم، دلم می خواست نظر پدران مان را درباره این عقیده که انسان ها مساوی خلق نشده اند، بدانم. مردم با استعدادها، توانایی ها، و نیروهایی که از زندگی های گذشته برخاسته به دنیا می آیند. «اما سرانجام به نقطه ای می رسیم که در آن همه ما برابر خواهیم بود». فکر می کردم در این «نقطه» زندگی های بسیاری از ما دور است.

به موتسارت و استعداد خارق العاده او در کودکی اش فکر کردم. آیا این هم توانایی ای بود که از گذشته امده باشد؟ ظاهرا ما هم توانایی ها و هم بدهی های خود را به همراه می آوریم.

صفحه ی 69


ادامه دارد ...

کتاب: استادان بسیار، زندگی های بسیار/ دکتر برایان ال. ووایس/ ترجمه: زهره زاهدی 

FRIENDS

Ross! could you just open your mind like this much! Wasn't there a time when the brightest mind in the world believed that the earth was flat? And up until like what fifty years ago all thought that the atom was the smallest thing until you split it open and just like the whole of crap came out?!! Now you are telling me that you are so unbelievably arrogant that you can't admit that there's a teeny tiny possibility that you could be wrong about this?!



بنویس

نوشتن به مراسم زار می ماند، برای من مثل جن زدایی است. فکر می کنم برای خیلی ها هم این شکلی است. تا وقتی که یک چیزی که در ذهن من است و با آن درگیرم، مثل کسی هستم که جن زده ام، اخلال به وجود می آورد بین تفکر و ذهن و زندگی من. کی می توانم از دست آن خلاص شوم؟ زمانی که مثل مراسم زار، جن را از وجودم بیرون کنم. هر وقت که بیرون کردند، راحت می شوم. به دوستانم که افسرده هستند، می گویم که چرا نمی نویسید؟ با نوشتن جن زدایی می شوی، یعنی وقتی که حالات و احوالات خودت را که افسرده ای می نویسی، از تو جدا می شود. تو حالا مثل یک روان شناس می توانی به آن نگاه کنی و خودت را درمان کنی. اصلا قبل از این که شاید نگاه بکنی، درمان بشوی، چون از تو جدا شده است. ولی تا زمانی که در خودت نگه می داری، این افسردگی ادامه دارد. یا مشکلات روانی که در جامعه وجود دارد و ما درگیرش هستیم. فکر می کنم که اگر آنها ر ا بنویسیم، از دستشان خلاص می شویم یعنی جن زدایی و پاک می شویم و این به بقیه کمک می کند که پاک بشوند، چون وقتی می خوانند می فهمند که مسئله ی آها هم بوده. پس گشایش برایشان ایجاد می شود. روان کاوهای خوب هم همین کار را می کنند. ولی به نظر من، ما خودمان بهتر از آنها  می توانیم خودمان را بشناسیم. به شرطی که مسائل و گیرهای ذهنی را از خودمان جدا کنیم. تا بتوانیم از بیرون بهشان نگاه کنیم و راجع بهشان فکر کنیم این جوری خیلی دید آدم نسبت به زندگی، مثبت می شود. یعنی وقتی توانستیم ذهنیاتمان را بیرون بریزیم حالمان خوب می شود و وقتی که حال آدم خوب بشود، زندگی بهتری دارد، به جامعه و جهان مثبت تر نگاه می کند.

رضا کیانیان

فصلنامه آموزشی، پژوهشی، خبری، اطلاع رسانی، تحلیلی انشاء و نویسندگی5

صفحه ی 17


با تشکر از مهرنوش برای کادو دادن این کتاب :)
من