اگنس مرده است، داستانی او را کشت

فقط گفت: «برید لطفا پیشش. حالش خوب نیست.»

تشکر کردم و قول دادم که بروم. نامه ای را که برایش نوشته بودم پاره کردم. از یخچال آبجویی آوردم و نشستم کنار پنجره. فکر کردم اگر الان بروم پیش اگنس یعنی برای همیشه رفته ام، گفتنش راحت نیست، گرچه دوستش داشتم و کنارش خوشبخت بودم، اما بدون او احساس آزاد بودن می کردم. برای من هم همیشه آزادی مهم تر از خوشبختی بوده. شاید این همان چیزی بود که دوست دخترهایم اسمش را گذاشته بودند خودخواهی.

صفحه ی 111

کتاب: اگنس

نویسنده: پتر اشتام

ترجمه: محمود حسینی زاد

انتشارات افق


کتاب خوبی بود. زیاد نیاز به فکر و تحلیل نداشت و برای روزهای تعطیل و گذروندن زمان بد نبود. تنها بخشی که فکر کردم می تونه یک تکه ی دوست داشتنی باشه همین بود:

برای من همیشه آزادی مهم تر از خوشبختی بوده.

نکته ای توی این جمله هست که معمولا نادیده گرفته میشه. آزادی همون خوشبختی نیست! اکثر آدم هایی که از نداشتن آزادی آه و ناله می کنن این رو نمی دونن که آزادی توی پر قو تقدیم به آدم نمیشه. باید خوشبختی رو فدای آزادی کرد. 

من