-
زمین٬ خداست٬ آسمان٬ خداست٬ و انسان خدا (۳)
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 14:13
این بلا را چه کسی بر سرت آورده است شمسای گیلانی؟ ــ عشق. تو که می دانی. ــ خب عشق که گناه نیست. چرا می ترسی؟ ــ عشق به نا محرم٬ حتی؟ ــ محرمی و نامحرمی٬ به نیت بستگی دارد. ــ نیتم که پاک است٬ جرئتم کم است. ــ حرف از پاکی و ناپاکی نیست٬ حرف از قصد است. مقصد عشق٬ حد محرمی و نامحرمی را مشخص می کند. ــ مرد! آنچه که می...
-
توکل با مرگ همانگونه بازی می کند٬ که طفلی با فرفره یی(۲)
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 13:23
ـ تحمل کنید ای دوستان٬ یاران٬ وفاداران! مشقت را به خاطر خدا تحمل کنید؛ اما تسلیم مشقت نشوید. تحمل اندوه به معنای اندوه پرستی نیست. تحمل درد٬ غیر از قبول درد است. مشقت٬ آزمایشی ست از سوی حق٬ و راهی ست میان بر به جانب آرامش و شادمانی. صفحه ی ۱۱۲ به گمان این بنده ی کمترین٬ حرکت به جانب حق٬ چنانکه عرض کردم٬ مقدور است؛ اما...
-
از درون خویش این آواز ها٬ منع کن تا کشف گردد رازها
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 13:22
پس گیر مسئله این است که هم می خواهی خود را بشناسی و هم نمی خواهی بدانی «خود» چیست و چه ماهیتی دارد. زیرا اگر بفهمی چه ماهیتی دارد٬ اگر بفهمی که علت تمام رنج های تو وجود آن عفریت است٬ باید آنرا از دست بنهی. حال آنکه القائاتی که برای حفظ آن سرمایه بر ذهن تو نموده اند چنان مبرم٬ ریشه دار و سمج بوده است که زندگی بدون آن...
-
عاشقی٬ می دانی که حرفه ی ارزانی نیست. (۱)
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 13:14
زمانی که با زمانه ی خویش نساختی٬ و با مسند نشینان و امربران ایشان کنار نیامدی٬ و آنچه را که جاهلان می گویند٬جاهلانه باز نگفتی٬ به تبعید ابدی روح گرفتار خواهی شد صفحه ی ۱۵ از دید پدران گویی تمام معایب از مادر به فرزند می رسد٬ همه ی محاسن از پدر. صفحه ی ۱۹ هدف دانش٬ دانش نیست٬ حضور است و اقدام٬ پیوستن به خلق و خدمت به...
-
نام من عشق است ...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 20:30
نام من عشق است آیا می شناسیدم؟ زخمی ام٬ زخمی سراپا٬ می شناسیدم؟ با شما طی کرده ام راه درازی را خسته هستم٬ خسته٬ آیا می شناسیدم؟ پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا٬ می شناسیدم؟ می شناسد چشمهایم چهره هاتان را همچنانی که شماها می شناسیدم اینچنین بیگانه از من رو مگردانید در مبندیدم به حاشا می شناسیدم! اصل...
-
دریغا ...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 20:23
اگر اشک بودی تو را روی چشمان خود می نشاندم. Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 اگر آه بودی تو را نیمه شب ها به لب می رساندم . اگر مهر بودی به دنبال تو در آسمان می دویدم . اگر ماه بودی غبار تو را چون غروبی به سر می کشیدم . دریغا ، دریغا نه اشکی نه آهی نه مهری نه ماهی تو آن خود پرستی که پیمان شکستی...
-
چرا که زندگی نمی میرد ...
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 12:25
تا دیروز فکر می کردم که مردها سعادتمندند. فقط به خاطر اینکه هرگز باردار نمی شوند. اکنون مطمئنم که٬ از بعضی جهات بدبخت و فقیرند. خیلی غرورانگیز است که آدم بتواند موجودی زنده را در بطن خود داشته باشد و به جای یک نفر خود را دو نفر بداند. صفحه ی ۱۹ اگر پسر باشی مسئولیتهای عظیمی بر گردنت می گذارند. فکر نکن زندگی برای مرد...
-
وقتی که من عاشق شدم٬شیطان به نامم سجده کرد...
جمعه 24 دیماه سال 1389 23:21
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمان ها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که...
-
کوچه باغ رویا
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 13:29
من در رویاهایم شناورم. من در رویاهایم به اندازه ی ماهیان قرمز خوشبختم. در رویاهای من دست خدا بازتر است و زمین از عطر خدا سرشارتر و زمان برای جاری شدن از من اجازه می گیرد! من در رویایم با صدای بلند آواز می خوانم و سازها٬ همه ی سازها٬انگار تکه های وجودم هستند که ماهرانه صدایشان را در می آورم و موسیقی می بافم٬ موسیقی...
-
کودکانه 2
دوشنبه 6 دیماه سال 1389 09:48
آه دختر روستایی تو چقدر زیبایی تو زکجا می آیی؟ باز می آیی باز می آیی باران و باد آنجا فراوان است از آنجایی که تو می آیی آنجا جایی زیباست آنجای زیبا روستاست روستایی پر از گل پر از گلهای سنبل روستایی دلنشین با آواز گنجشکها می شود دلنشین دلنشین وقتی بر لب تو خنده ای روی دهد غمگینی کلاغها همه پایان می پذیرد من ، 1376 می...
-
در زندگی زخمهایی هست که ...
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 20:00
کتـــــــــــــــــــــــــــــــــــابهـــــــــــــای تـــــــــــــــــــازه سگ ولگرد تالیف صادق هدایت در ۱۳۶ صفحه بقطع وزیری حاوی هشت داستان کوتاه صادق هدایت بی شبهه از زبردست ترین نویسندگان معاصر ایران بشمار میرود و میتوان گفت که در نوشتن داستانهای کوتاه از همه کس استاد تر است. سگ ولگرد که از هشت داستان کوتاه...
-
عاشق باش
شنبه 29 آبانماه سال 1389 11:47
بگذار بیداد کنند٬ تو بکوش بگذار هشیار شوند٬ تو بنوش! بگذار انبار کنند٬ تو ببخش شعله ی تو تار کنند٬ بدرخش بگذار مجنون باشند٬ تو بدان! بگذار فریاد کنند٬ تو بخوان بگذار ویرانه کنند تو بساز فتنه به کاشانه کنند٬ بنواز بگذار تا جنگ کنند٬ صلح بیار مزرعه بیرنگ کنند٬ رنگ بیار بگذار بر دار کنند٬ ساز بزن!! بگذار دیوار کنند٬ بال...
-
گریه ی آسمان
شنبه 22 آبانماه سال 1389 14:06
آسمان پر ستاره داره ابر و ماه و خورشید من می خواهم که روزی با هواپیمای خوبی بروم به آسمان من دوست دارم که با پرهای خودم به آسمان بروم روزی در مدرسه آسمان گریه می کرد دور چاه مدرسه اشکهای آسمان پر شده بود آسمان خوبمان با ما قهر کرده بود من ٬ ۱۳۷۶
-
کودکانه!
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 21:05
چند روز پیش با فائزه گفتمان می کردم که یاد شعرهای دوران طفولیتم افتادم!! مادر من مهربونه دلم براش می خونه لالا لالا گل پونه لالا لالا نور خونه مادر جونم دوست دارم همیشه پیشت می مونم چونکه مادر برای من زحمت زیاد میکشه همش لباس میدوزه دلم براش می سوزه هیچکس مادر نمیشه دوسش دارم همیشه من٬ سال ۱۳۷۶ کلاس اول بودم! می خندی؟...
-
چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟
شنبه 8 آبانماه سال 1389 18:37
سنمار: راه درازی بود و فرصتی در آن تا بدانم چه سخت می میرم. ای شما که مرا خوش نداشتید صدای استخوانهایم در گوش شما خوش بود؟ یکی: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود هر آنکه نیکی کرد؟ دیگری: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟ آن دیگری: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود آنکه اندیشید؟ سنمار: گفتم اگر زندگی از سر گیرم...
-
غنچه های خار
شنبه 17 مهرماه سال 1389 09:34
آفتاب دستان گرمش را به شیشه های سرد پنجره می کشد. و پهن می شود روی فرش٬ و بوسه می زند به لب گلهای قالی. چشمهایم را تنگ می کنم. و خیره می شوم به ناامیدی گلدانهای خالی که در قلب خاکی و پر سکوتشان خاطرات شمعدانی ها را ورق می زنند. و گوش می کنم به بی صدایی حیاط٬ که گاهی ناله ی فریادوار کلاغی آن را می لرزاند. از قدم های بی...
-
حفره ی عشق رو با تماس نمی شه پر کرد...
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 14:10
قربان٬ ماهان می گه اختیار وقتی معنا داره که نظمی در کار باشه و شما بتونید نتیجه ی کارتون رو پیش بینی کنید. [مکث.] ماهان می گه وقتی هیچ چیز رو نشه پیش بینی کرد٬ معنی ش اینه که وقتی شما کاری رو انجام م یدید نیروهای دیگه ای به جای شما تنیجهی کارها رو تعیین می کنند؛ و این دقیقا یعنی بی نظمی. به تعبیر خودش٬ یعنی دویدن در...
-
تو از دیروز فرورفته ای٬در کلمه ای انگار٬در شین٬در قاف٬در نقطه
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 12:32
یارو را که دیدم بهش گفتم:« از نظر من تو یه تخته کم نداری. یعنی هیچ کدوم از ما یه تخته کم نداریم و اگه قرار باشه کسی یا چیزی توی این دنیا یه تخته ش کم باشه به نظر من خود این دنیای عوضی یه. دنیای عوضی با قانون های عوضی ترش. وقتی دنیا یه تخته ش کم باشه٬ اون وقت هر اتفاقی ممکنه مبیفته.» صفحه ی ۲۲ ٬چند روایت معتبر درباره ی...
-
من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم ...
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 11:12
اولین بار داشتم چایی شیرین با نون و پنیر می خوردم که خواهرم این شعر رو واسم خوند. بعد از اون چند بار هم خودم خوندمش. بیشتر شعرهای کتاب «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصلی سرد» رو خوندم. اما این یکی انگار یه چیز دیگه ست. وقت هایی که دلم قراره واسه یه چیزی که نمی دونم چیه بسوزه این شعر رو می خونم. در واقع این شعر...
-
در دنیای به این بزرگی کسی به فکر خداوند نیست ...
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 18:00
یک روز فروغ پرسید: "کی ازدواج می کنیم" گفتم:" اگر ازدواج کردیم دیگر به جای تو باید به قبض های آب و برق و تلفن و قسط های عقب افتاده ی بانک و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه و شغل دوم و سوم و دویدن دنبال یک لقمه ی نان از کله ی سحر تا بوق سگ و گرسنگی و جیب های خالی و...
-
تقدیم
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 22:06
دلم میخواهد شعری بگویم و آن را تقدیم کنم به دوست داشتنی ها. به دوست داشتنی ترین های زندگی ام. حالا شعر هم نگفتم غمی نیست. دلم چیزی می خواهد که تقدیم کنم به دوست داشتنی ترین های زندگی ام! سخت است دلت تقدیم کردن بخواهد و آه در بساط نداشته باشی! تلخ تر از سخت این است که آنچه را برای تقدیم کردن داری بیشتر از دوست داشتنی...
-
God hath not promised٬Skies always blue
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 10:54
تا چند ایستگاه حرفی نزدیم. علیرضا گوش یکی از ماهی ها را باز کرده بود و با دقت آب شش آن را نوازش می کرد. وقتی از اتوبوس پیاده شدیم٬ گفتم:«اگه کسی از دست خودش خسته شده باشه٬ تکلیفش چیه؟ منظورم اینه اگه کسی نخواد که وجود داشته باشه٬ چیکار باید بکنه؟ به زور توی این خراب شده پرتاب ت می کنند و بعد می گن خوب٬ آقا کوچولو...
-
رقص عروسک ها
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 13:33
به خدا سوگند که دنیای شما در نزد من پست تر و حقیر تر است از استخوان خوکی در دست جذامی. صفحه ی ۵۰ حامد به بخاری که از قهوه ها بلند می شد نگاه کرد. "می گه منظورم اینه که هر عکس محصول روح و ذهن عکاسه و اگه عکاس دیگه ای قرار بود با همون دوربین از همون سوژه عکس بگیره، حتما نتیجه چیز دیگه ای می شد. می گه هر چند ظاهرا...
-
چند روایت معتبر درباره ی بهشت
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 13:28
شب های تابستان مادرم با روغن ماهی کله ام را چرب می کند. می گوید این طوری روزها خورشید کم تر کله ام را می سوزاند. مادرم می گوید خورشید فقط یک بندانگشت از جهنم است . می گوید جهنم چاه بزرگی است، چاه خیلی بزرگی است که هزارتا، که هزارهزارتا خورشید توی آن ریخته اند. می گوید من حتما می روم توی بهشت. می گوید تو بهشت دیگر کله...
-
می خوام استعفا بدم. از آدم بودن.
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 13:23
خوب می دانم که گریه های بزرگی در انتظارم است. وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد. این را از همین حالا می دانم. یعنی سال هاست که می دانم. از یادآوری اش به وحشت می افتم اما هیچ روزی رابدون فکر کردن به آن نگذرانده ام. اگر طوبی خواهرم بمیرد من باز گریه خواهم کرد. به شدت. شانه های من از گریه بر گور او خواهند لرزید و من...
-
«بادبادک من رسید به آسمون! رسید به خدا!»
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 09:21
وقتی هیچ دلیل قانع کننده ای نه برای اثبات وجود خداوند و نه برای انکارش فعلا نمی شناسم و شک مثل آونگی دائم مرا به سوی ایمان و کفرمی برد و می آورد٬ پیداست که حرف زدن درباره ی موضوعی مثل «مکالمات خداوند و موسی» تا چه حد برایم ناخوشایند و کسالت بار است. صفحه ی ۲۰ میلیون ها انسان بدون اینکه این سوال برای عمر شصت هفتاد ساله...
-
چونکه جانش وارهید از ننگ تن ... رفت شادان پیش اصل خویشتن
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 20:14
بشنو از نی چون حکایت می کند وز جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند این نیستان چیست و چه چیز انسان را از آن جدا کرده است؟ میگوید تو انسان از حالت و کیفیتی که در آن بوده ای و می باید در آن بمانی جدا شده ای. از یک جایی غربت کرده ای و غریب افتاده ای. این حصار و سیاه چالی که زندگی...
-
صورتک
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 10:11
آبی دریاها روشنی آفتاب عطر یاس صحرا اشک نرم مهتاب همه رنگ است و ریا٬ همه عیب است و فریب. هیچکس با دل خود تنها نیست. هیچکس خسته از این بازی بی معنا نیست . صورتکها پریانی معصوم پس آن٬ چهره ی شیطانی ابلیس نهان! من در این میکده ی خاموشی عاری از ننگ فریبای نقاب می سپارم جان٬ در حلقه ی تنهایی خویش می سپارم جان٬ در حلقه ی...
-
من گم شدم!
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 10:43
زیر و رو کردن کتابخانه ی پدر خیلی لذت بخشه!! (پدر همون باباست!) لای هر کتابی رو که باز کنی کلی عکس های بریده شده از اعضای خانواده و تکه های روزنامه و بریده های کتاب و این چیزا توش پیدا می شه. وقتهای بیکاری واقعا کار سرگرم کننده ایه! پدر جان عادت دارن هر جای خالی و سفیدی که توی یک کتاب گیر میارن یه چیزی توش می نویسن!...
-
فکر٬فکر٬فکر!!! (پایان)
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 17:21
نکته ای که تذکر آن لازم بنظر می رسد این است که عده ای تصور می کنند نزکیه نفس تنها در اعراض و دل کندن از تعلقات مادی و دنیائی است. این تصور ناشی از محدود دیدن «نفس» است. مسئله ی «نفس» یا «من» تنها تعلقات مادی نیست. تعلقات روانی بسیار وسیعتر و مخرب تر از تعلقات مادی است.اصلا درست تر این است که بگوئیم انسان به خود مادیات...