عاشق باش

بگذار بیداد کنند٬ تو بکوش

بگذار هشیار شوند٬ تو بنوش!

بگذار انبار کنند٬ تو ببخش

شعله ی تو تار کنند٬ بدرخش

بگذار مجنون باشند٬ تو بدان!

بگذار فریاد کنند٬ تو بخوان

بگذار ویرانه کنند تو بساز

فتنه به کاشانه کنند٬ بنواز

بگذار تا جنگ کنند٬ صلح بیار

مزرعه بیرنگ کنند٬ رنگ بیار

بگذار بر دار کنند٬ ساز بزن!!

بگذار دیوار کنند٬ بال بزن!

بگذار نیرنگ کنند٬ صادق باش

دل را از سنگ کنند٬ عاشق باش

من ٬ ۱۹ آبان ۱۳۸۹


وزن و قافیه اش رو زیاد دوست نداری؟!

من هم زیاد دوستشون ندارم! :(

گریه ی آسمان

آسمان پر ستاره

داره ابر و ماه و خورشید

من می خواهم که روزی

با هواپیمای خوبی بروم به آسمان

من دوست دارم که

با پرهای خودم به آسمان بروم

روزی در مدرسه

آسمان گریه می کرد

دور چاه مدرسه

اشکهای آسمان پر شده بود

آسمان خوبمان

با ما قهر کرده بود

من ٬ ۱۳۷۶

کودکانه!

 چند روز پیش با فائزه گفتمان می کردم که یاد شعرهای دوران طفولیتم افتادم!!

 

مادر من مهربونه             دلم براش می خونه 

لالا لالا گل پونه               لالا لالا نور خونه 

مادر جونم دوست دارم     همیشه پیشت می مونم 

چونکه مادر برای من        زحمت زیاد میکشه     

همش لباس میدوزه        دلم براش می سوزه 

هیچکس مادر نمیشه      دوسش دارم همیشه 

من٬ سال ۱۳۷۶  

 

کلاس اول بودم!   می خندی؟ بی ادب! 

منتظر بقیه ش باشید! :)))))))

چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟

سنمار: راه درازی بود و فرصتی در آن

تا بدانم چه سخت می میرم.

ای شما که مرا خوش نداشتید

صدای استخوانهایم در گوش شما خوش بود؟

یکی: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود هر آنکه نیکی کرد؟

دیگری: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟

آن دیگری: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود آنکه اندیشید؟

سنمار: گفتم اگر زندگی از سر گیرم

و باز بدانم مرگم از آن بالاست، که خود می سازم

مرگی - چهل مردن!

و در هر آجر اگر صدای استخوانهای خویش می شنوم

باز خورنقی می سازم هر چه بلندتر!

به بلندی روح آدمی!

نمایشنامه: مجلس قربانی سنمار/ نویسنده: بهرام بیضایی