اگر خودت باشی ...

چرا همه ی ما «کودکی» را دوست داریم؟ چرا دوران کودکی زیباتر از بقیه عمر آدمی است؟ چرا با دیدن «کودکی» لبخند بر لبانمان می نشیند و یک حس غریب از جنس غربت به ما هجوم می آورد؟ فکر می کنم فقط به یک دلیل. یا اگر نخواهیم کلمه ی فقط را به کار ببریم٬ فکر می کنم به این دلیل که کودک نقاب ندارد. هنوز نقاب را کشف نکرده. هنوز دورو نشده. هنوز دنیای بایدها و نبایدها را نفهمیده. هنوز مجبور نیست برای تنازع بقایش خودش را پنهان کند. هنوز خودش است. همانی که همه ادیان٬ همه اسطوره ها و همه آدم حسابی ها سفارش می کنند:«خودت باش»!

مگر ما کس دیگری هستیم؟ که به ما سفارش می کنند خودمان باشیم؟

چرا بعضی وقت ها به دیوانه ها غبطه می خوریم؟ چون خودشان هستند و بایدها و نبایدها را نمی فهمند. ما دوست داریم خودمان باشیم و در ضمن نمی توانیم از بایدها و نبایدها بگریزیم. می خواهیم «کودک» باشیم اما منافع غیر کودکانه مان را هم دوست داریم و نمی خواهیم از دستشان بدهیم. کودک درونمان را دوست داریم. اما ترجیح می دهیم بیرون نیاید و در همان درون بماند. قدیم ها به «مطرب» ها غبطه می خوردند. دعوتشان می کردند تا شب شاد و پر طربی را فراهم کنند. اما فردا ی آن شب از مطرب ها دوری می کردند٬ چون برای تجارت و قدرت و بازار نباید مطرب باشی!

این تناقض همیشگی آدمی است. از زمانی که آدم و حوا در بهشت فهمیدند لخت و عریان هستند و سعی کردند با برگ انجیر خودشان را بپوشانند٬ این تناقض آغاز شد. اگر آدم یا حوا به تنهایی زندگی می کردند؛ یعنی دو نفر نبودند٬ آیا لازم بود خودشان را بپوشانند؟

آدمی در زندگی تجمعی٬ در زندگی با دیگران است که در دام این تناقض می افتد. خودت باش! یعنی مثل دیگران نباش. یعنی در برابر دیگران خودت را نپوشان. خودت را پنهان نکن. مغلوب شرایط نشو.

شرایط کار. شرایط اجتماع! شرایط خانواده! شرایط رفاقت! شرایط عشق! شرایط تنفر! شرایط قدرت! و در نهایت شرایط منافع!

اگر خودت باشی٬ شاید از اجتماع طرد شوی. شاید از خانواده طرد شوی. از کار٬ از قدرت٬ از عشق ... طرد شوی.

اینجا باید انتخاب کنیم. اگر بخواهیم چیزی به دست بیاوریم٬ قاعدتا باید چیزی را از دست بدهیم. این هم از همان قوانین اعصاب خردکن جهان است.

بالاخره اگر بخواهیم کودکی مان را از دست ندهیم٬ شاید منافع دیگرمان را از دست بدهیم.

از اینجا به بعد به خودمان مربوط است که دوست داریم چه چیزی را به دست بیاوریم و مجبوریم چه چیزی را از دست بدهیم. باید انتخاب کنیم. و انتخاب هم سخت است. می دانم.

اما می گویند فقط لحظه ی انتخاب سخت است. بعد از انتخاب دیگر سخت نیست. مثل متولد شدن. زمان تولد سخت است. اما بعد از تولد راحت می شود. اما آیا بعد از تولد راحت می شود؟ نمی دانم.

رضا کیانیان

مجله ی چلچراغ/ شماره۳۰۲/ صفحه ی ۲۹


چند سال پیش٬ یعنی سالِ ... بذار نگاه کنم ... آها! سال ۱۳۸۷ که این مجله رو خریدم و این تیکه رو خوندم٬ یادمه که خیلی به دلم نشست. تو وبلاگ اون دوره ام هم نوشتمش. البته فقط پاراگراف اولش رو.

همیشه خیلی زود جو گیر می شم! اون موقع هم وقتی پاراگراف اول و دوم این نوشته رو خوندم خیلی جوگیر شدم و دیگه بقیه ش رو با دقت نخوندم!! به جاش همون پاراگراف اول و دوم رو چندین بار خوندم و گمونم انتخاب کردم!

چند روز پیش که دوباره رفتم سراغ این مجله و دوباره چشمم به این متن افتاد دیدم اون پایین ترهاش یه چیز خیلی مهم هست که من موقع انتخاب اصلا بهش توجه نکرده بودم!!


اگر خودت باشی٬ شاید از اجتماع طرد شوی. شاید از خانواده طرد شوی. از کار٬ از قدرت٬ از عشق ... طرد شوی.


الان هم که دیگه کار از کار گذشته. چون خیلی وقته انتخاب کردم!! :|


طرد شدن از عالم و آدم٬ آره سخته! ولی اینکه «خودت» باشی هم یه لذت توآم با آرامشی داره که اگه  «خودت» نباشی هیچوقت نمی تونی تجربه ش کنی :) البته به نظرم هیچوقت هیچ آدمی نمی تونه صد در صد خودش باشه. ولی به همون میزانی که «خودش» ئه از اون لذت و آرامش هم بهره می بره ...

+ کلا زیاد جدی نگیرید این چیزهایی که گفتم رو! :|

من



به خاطر عروسکها

خیلی ها از احساس و دغدغه های مادرانه نوشته اند. اما این متن با نظرگاهی دیگر این حس را توصیف می کند. فیروزه گل سرخی که دندان پزشک و نویسنده است, زندگی یک مادر شاغل از نوع امروزی اش را تصویر کرده, تصویری که احتمالا به این زودی از یادتان نمی رود, تصویر زمانی که زندگی یک مادر زیر و رو می شود.

مجله داستان همشهری/ شماره نهم/ویژه یلدا


به همه تون توصیه می کنم این مجله رو بخونید. اگه حال مجله خوندن ندارید توصیه می کنم شماره ی نهم این مجله رو بگیرید و یه راست برید صفحه ی 55 و روایت 5 رو که اسمش "به خاطر عروسکها" ست بخونید!! شاید مثل من بعدش یه ذره - فقط یه ذره - بتونید جواب یه سری سوالات رو راجع به مادرهای عجیب و غریبتون پیدا کنید! 

مثلا شاید بتونید بفهمید که چی باعث می شه مادرتون نصف شب از خواب بیدار شه بیست تا پله رو بیاد پایین در اتاقتون رو بزنه, از خواب بیدارتون کنه و بگه:"قبل خواب گفتی سرم درد می کنه اومدم ببینم چیزیت نشده باشه, یه وقت بخاری اتاقت گاز پس نداده باشه, در رو باز کن ببینم!!!" و بعد از اینکه دو ساعت اینور و اونور بخاری رو ور انداز می کنه و خیالش راحت میشه بره بالا. و شما چند ثانیه حساب کتاب کنید تا بفهمید چی شد و چی میگفت و یعنی چی و ... . بعدش هم که به هیچ نتیجه ای نرسیدید شونه هاتون رو بندازید بالا و به خوابتون ادامه بدید!

من