ولی چیزی که بیشتر از همه پات را شکنجه می داد، احتیاج او به نوازش بود. او مثل بچه ای بود که همه اش تو سری خورده و فحش شنیده، اما احساسات رقیقش هنوز خاموش نشده. مخصوصا با این زندگی جدید پر از درد و زجر بیش از پیش احتیاج به نوازش داشت. چشم های او این نوازش را گدایی می کردند و حاضر بود جان خودش را بدهد، در صورتی که یک نفر به او اظهار محبت بکند و یا دست روی سرش بکشد. او احتیاج داشت که مهربانی خودش را به کسی ابراز بکند، برایش فداکاری بنماید. حس پرستش و وفاداری خود را به کسی نشان بدهد اما به نظر می آمد هیچ کس احتیاجی به ابراز احساسات او نداشت؛ هیچ کس از او حمایت نمی کرد و توی هر چشمی نگاه می کرد به جز کینه و شرارت چیز دیگری نمی خواند. و هر حرکتی که برای جلب توجه این آدم ها می کرد مثل این بود که خشم و غضب آنها را بیشتر بر می انگیخت.
سگ ولگرد
صادق هدایت
چقدر این سگ ولگرد آشناست. چقدر آدم باهاش احساس همدردی می کنه. به این داستان باهمه ی ساده بودنش میشه خیلی پیچیده نگاه کرد. می شه فکر کرد که همه ی ما یه سگ ولگرد درون خودمون داریم و عجیب اینجاست که بیشترین توسری و لگد ُ خودمون بهش میزنیم بدون اینکه خودمون اگاه باشیم ... داستان زندگی اکثر ما آدمها به اندازه همین سگ ولگرد غم انگیزه. صادق هدایت هشتاد سال پیش چه عمیق این ُ درک کرده و چه دقیق به تصویر کشیده ... چقدر ما به امثال این آدم و داستانهاش نیاز داریم، و چقدر تعدادشون کمـ ِ
من
درود.
آیا میدانستید با افزودن دکمه گوگل پلاس و دریافت لایک چقدر ارزش وبلاگتان برای گوگل افزایش مییابد؟
اگر مایل به افزودن آن به وبلاگتان هستید من نسخهی اصلی (اورجینال و فاقد هرگونه ارزش تبلیغاتی) آن را برایتان در آدرس زیر فراهم نمودهام.
http://ali-hort.blogsky.com/1392/10/27/post-1063/add-google-plus-to-your-web-log
پایدار باشید
علی
سلام دوست عزیز
بعد از یه مدتی که
به شدت درگیر یه بیماری خیلی خیلی خیلی سخت بودم
من برگشتم...
"با تغییری شگرف در افکار و زندگیم"
"با تجربه ای تلخ و خاطراتی شیرین"
"با دیدن چیزایی که نگاهمو به زندگی عوض کرد"
"دوست دارم از این به بعد منطقی بنویسم ... منطقی بخونم ... منطقی ببینم"
"یک دوست کتابناکی برای وقتایی که دوست داری حرف بزنی اما میترسی دیگران از خوندن ذهنت بترسن یا به متفاوت بودن افکارت بخندند"
یک دوست ساده ایرونی توی یه خونه، یه کتابخونه، یه کافی شاپ، یه اداره، یه دانشگاه یا یه مدرسه توی همین مملکت دیرپا...
منتظر به اشتراک گذاشتن اندیشه ها.
اره خیلی اشناست هر روز تو اینه می بینمش ...
و چقدر نادیده گرفتیم...
بوف کورش رو خوندی!؟
خونده بودم ولی هیچی (هیچی به معنای واقعی!) ازش یادم نمونده!!
مشکل اینجاست که بعضی از ما آدم ها این حسو داریم اما
برای ابرازش شک و تردید داریم . اینکه ما آدم ها به هم اعتماد نداریم . و برای ابراز احساسمون , انتظار داریم .
کاش توی قصه ی هدایت آدمی بود که به وفاداری سگ نیاز داشت و برای این مهربانی , مهربان بود.