تا به حال شده عصری را بدون چراغ بگذرانی؟ تا زمانی که بتوانی بر پیله ی خودت مسلط باشی، مهم نیست در شهر باشی یا روستا. یک آخر هفته را انتخاب کن، چند شمع تهیه کن و اگر آتش داری روشنش کن. شام را زودتر آماده کن و به فکر یک پیاده روی باش تا وقتی در آن زمان مرزی زیبا که نور و تاریکی به همی می پیوندند، به خانه برسی.
.
.
متوجه شده ام که وقتی چراغ ها روشن اند، آدم ها تمایل دارند درباره ی کاری که می کنند حرف بزنند، درباره ی زندگی بیرونی شان. کسانی که در نور شمع یا آتش نشسته اند شروع می کنند به حرف زدن درباره ی احساس شان، درباره ی زندگی درونی شان. آنها ذهنی حرف می زنند، کمتر جر و بحث می کنند، درنگ هایشان طولانی تر است.
.
.
اصطلاح مشهور «بعد از خواب در موردش تصمیم بگیر» که هنگام دست و پنجه نرم کردن با مساله ای بغرنج و حل نشدنی به کار می بریمش، نشان از آن دارد که وقت گذاشتن برای رویابافی چقدر برای سلامت انسان مهم است. شب، این زمان رویابافی را میسر می کند و تاریکی سنگین تر و غلیظتر زمستان به ما شانس آن را می دهد که در بیداری هم کمی رویاببافیم، یک جو خواب و خیال یا مراقبه، منظومه ی آهستگی، سکوت و تاریکی زیر ستاره های زمستانی.
.
.
در پاییز اتاق خواب را خنک تر کن نه گرم تر. در زمستان، بگذار کمی سرد باشد تا آن احساس لرز از سرما قبل از این که با یک کیسه ی آب گرم و یک کتاب خوب توی رخت خواب بپری، برایت لذت بخش باشد.
چرا شب را دوست دارم
جانت وینترسن
ترجمه: طهورا آیتی
مجله داستان همشهری/ویژه یلدا
صفحه ی 80
دوست داشتم همه ی این متن رو اینجا بنویسم. نگاه تازه و نویی بود که تا به حال به فکرم نرسیده بود.
من
نه اینکه تاریکی به انسان حس تنهایی بیشتر میده ,
وقت تنهایی , وقتی کسی نیست که در مورد کلمات بی ربط و بیهوده حرف بزنی , یاد احساس می افتی و بهش فکر میکنی