حس ها ی چرند تازه!

اما ادمیزاد ها واقعا احمقند؛ واقعا احمقند، فکر می کنند اگز زین نباشد، آن وقت باسن یا لمبر یا هرچی شان را کجا بگذارند؟ حتی به خاطر همین است که مسکن به مشکل اصلی آدمیزادها تبدیل شده، چرا؟ چون می خواهند یک جایی داشته باشند که باسن شان را بگذارند روی زمینش، بنشینند یا بخوابند و خوابهای چرند ببینند ... خوابهای چرند، واقعا ها!

صفحه ی 12


این خاصیت ما دوچرخه هاست که حتی وقتی داریم از غصه می ترکیم، باز هم چشمک می زنیم به هم که یعنی چقدر خوشیم اینجا!

صفحه ی 89


نمی دانم جنگ مارشاله با آن طرفی ها سر رنگ پرچمشان بود یا چیز دیگر. این مارشال که عقلش به چیزهای مهم تر از رنگ قدر نمی داد. می گفت فقط رنگ است که ارزشش را دارد جانمان را برایش بدهیم. پرچم هایمان که رو فرمان وصل بود، همین طور برای خودش تو باد تکان می خورد و به ما یک حس افتخار می داد. به من نه البته، من که هیچ احساسی نسبت به این پرچم زرد نداشتم؛ اما به بقیه چرا. این خاصیت بعضی از دوچرخه هاست که وقتی پرچمی را که حتی مال خودشان هم نیست به فرمانشان وصل می کنند و تو باد تکان بخورد، برای خودشان احساس افتخار می کنند. مارشال می گفت:«چه افتخاری بالاتر از اینکه پرچم های دو رنگتون تو باد به اهتزاز دراومده و داره تکون می خوره، اونم این بالا، تو این جاده کوهستان و برفی.»

صفحه ی 160


من دچار حس ها ی چرند تازه ای شده بودم. چرند، واقعا چرند بود. این حس های چرند، تو تنه، فرمان، لاستیک ها و آینه هام بازی میکرد و همه شان را به زق زق انداخته بود. حتی زنجیرم، زنجیرم صدای ویژش، وقتی برمی گرداندمش عقب، شیرین تر از همیشه بود ... خب معنی این حس چرند را نمی فهمیدم، تا اینکه یکدفعه دیدم تمام سطح آینه هایم را تصویر الماس سیاه پر کرده. به هر طرف که برمی گشتم، می دیدم الماس سیاه تو آینه ام است. به چپ، به راست، بالا، پایین ... دور زدم، برگشتم، 90 درجه، 180 درجه، 360 درجه، فایده ای نداشت. همه جا الماس سیاه تو آینه ام بود. این خواب نبود؛ خیال نبود، الماس سیاه داشت جلوتر از من، ده متر جلوتر از من می رفت؛ ولی عکسش تو اینه ام بود ... چاره ای نداشتم که یاد حرف های ارسطو تو گاراژ شازده بیفتم. می گفت:«اگه یه روز دوچرخه ی ببینه آینه هاش به هر طرف که می گرده، یه عکس توشه، باید بدونه عاشق شده. عاشق همون کسی که عکسش تو آینه شه، نه هیچ کس دیگه ...»

صفحه ی 192



زرد ِ مشکی/ نویسنده: فریدون عموزاده خلیلی

گروه سنی: د، هـ.


اولین کتابی که از کتابخانه ی مرکزی تازه افتتاح شده ی شهرم گرفتم :)

خوبه گاهی ادم ادبیات کودک و نوجوان بخونه و ببینه دنیا از آینه های یک دوچرخه چه شکلی ِ !

من

نظرات 6 + ارسال نظر
پرستو چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 10:02 ق.ظ http://parvaz87.persianblog.ir

جناب حضرت استاد عموزاده خلیلی
مدیرمسئول دوست داشتنی مجله ی محبوب قرن 40چراغ :دی
فوق العاده است این ادم
من می خوام بزرگ که شدم مث اون بشم بخدا یه وضعی !


(یعنی حالم بد میشه از این شکلکهای جدید بلاگ اسکای، اصلا منظورم ُ منتقل نمی کنن!)

پرستو چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ب.ظ http://parvaz87.persianblog.ir

الان من نگرفتم چی شد :دی

می گم دیگه!
(الان این کجاس دو نقطه دی ِ مورد نظر ماست آخه!)

فاطمه منتظری چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 07:34 ب.ظ

سلام بر دلارام دل؛آرام!!!!
دلم تنگیده برای تو و نوشته هایت...
از هفته ی بعد دوباره راهی دانشگاه میشوم و چون با تنی چند از رفقا مسکنی اجاره نموده ایم از دسترسی به نت محرومیم!!! اگر اساتید فرصتی برایمان باقی بگذارند از سایت دانشکده به تو سر خواهم زد! به امید روز دیگری که نمیدانم چه وقت خواهد بود!
شاد باش و دیر زی!

سلااااام دوست باوفا!
کامنت هایت همیشه مرا مذقوق می کند! :*

فاطمه منتظری جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:02 ق.ظ

سلام بر نویسنده ی بزرگ ایرانی!
آقا ما دیگه فردا رفتنی هستیم... خواستم بگم با مژگان دوباره خونه گرفتیم! بلوار استقلال
تشریف بیار منزل با یاد روزهای رفته در خدمت باشیم ای دوست! بدلیل مسائل امنیتی شمارمو اینجا نمی نویسم ولی از مهدیه بگیر منتظرتم

چه خوب! حتما سر فرصت مزاحم میشیم ای دوست! موفق و موید باشید

سوفیا شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 06:52 ق.ظ

سلام
راجع به نظر سنجی پایین صفحه باید بگم که تناسخ شکل های مختلف داره بعضی ها تناسخ رو آزادانه برای حیوان و انسان و....درنظر می گیرند و بعضی ها محدودیت براش قایلند . برای گفتن اینکه اعتقاد داریم یانه باید دقیقا مشخص باشه کدوم شکلش مورد نظره ؟

منظور من تناسخ به طور کلی بود. کسی چه از گروه اول باشه چه از گروه دوم، به هرحال به کلیت تناسخ اعتقاد داره.

مهرنوش جمعه 26 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 12:59 ب.ظ

کامنت دوچرخه هم ثبت نشده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا خیلی نامردیه!
چرا وبلاگت اینجوریه!؟
:|

من این دفعه با sms کامنت میدم :/

:| :| :| :| من شرمنده ام واقعا! نمی دونم چرا :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد