مگر می شود از این همه آدم ، یکی تو نباشی

آدمها

آدمها می گذرند

آدمها از چشم هایم می گذرند

و سایه ی یکایکشان

              بر اعماق قلبم سنگینی می کند

مگر می شود

از این همه آدم

               یکی تو نباشی

لابد من نمی شناسمت

و گرنه بعضی از این چشم ها

این گونه که می درخشند 

                 می توانند چشم های تو باشند!

صفحه ی 16



شانس

وقتی می خواهی بروی

اسمان، صاف است

راه ها، هموار

ترن ها مدام سوت می کشند

همین طور

کشتی ها

اما وقتی می خواهی بیایی

دریاها، طوفانی می شوند

آسمان ها، ابری

و راه های زمینی را نیز 

                          برف می بندد

دوست دارم بیایی

اما نیا! دنیا به هم می ریزد!

صفحه ی 29



پایین آوردن پیانو از پله های یک هتل یخی/مجموعه شعر/رسول یونان


با تشکر از مهرنوش برای کادوهای قشنگش :)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد