دیوانه وار

پرنده گفت: "چه بویى, چه آفتابى, آه!
بهار آمده است
و من به جستجوى جفت خویش خواهم رفت."
پرنده از لب ایوان پرید, مثل پیامى پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمى کرد
پرنده روزنامه نمى خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمى شناخت
پرنده روى هوا 
و بر فراز چراغهاى خطر
در ارتفاع بى خبرى مى پرید
و لحظه هاى آبى را
دیوانه وار تجربه مى کرد
پرنده, آه, فقط یک پرنده بود.

پرنده فقط یک پرنده بود
فروغ فرخزاد
کتاب تولدى دیگر

در ساعتهاى آغازین دومین روز بهار نود و سه, در یک بامداد توفانى و پر سر و صدا, این شعر فروغ عزیز به تکه اى دوستداشتنى تبدیل شد.
من

نظرات 2 + ارسال نظر
تنها آزاد دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 12:42 ق.ظ http://freealone.blogfa.com

"گاهی" آدم باید پرنده باشد.
فرق انسان با پرنده همین است دیگر
انسان میتواند "گاهی" چیزی باشد و "گاهی" آن نباشد.
اگر همیشه پرنده باشد که پرنده میشود !

پرستو دوشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 10:41 ب.ظ http://parvaz87.persianblog.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد