می خوام استعفا بدم. از آدم بودن.

خوب می دانم که گریه های بزرگی در انتظارم است. وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد. این را از همین حالا می دانم. یعنی سال هاست که می دانم. از یادآوری اش به وحشت می افتم اما هیچ روزی رابدون فکر کردن به آن نگذرانده ام. اگر طوبی خواهرم بمیرد من باز گریه خواهم کرد. به شدت. شانه های من از گریه بر گور او خواهند لرزید و من فکر خواهم کرد که دنیا به آخرین نقطه اش رسیده است.نرسیده است اما. هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه اش نخواهد رساند. ما را اما شاید برساند. 

صفحه ی ۳۱


می گویم:" اون حرف حکیمانه ش چی بود؟"

_"گفت دوست داره همه، همه ی مردم دنیا، دختره رو دوست داشته باشند. گفت از این که فقط خودش دختره رو دوست داشته باشه احساس خفت و حقارت می کنه. گفت پروین بزرگ تر از اونه که تنها یه نفر عاشقش باشه." 

صفحه ی ۳۳


نوعی وحشت و ترس و نگرانی و اضطراب شدید از مردن. از این فکر که ته این زندگی چیست؟ از این فکر که زندگی می کنی و زندگی می کنی و زندگی می کنی و وقتی که حسابی داری زندگی می کنی و زندگی ات سرعت گرفته و ریشه دوانده و بزرگ شده، ناگهان چیزی می آید وسط و تو دوپایی می زنی روی ترمز و همه چیزی متوقف می شود. 

صفحه ی۳۴


بسه دیگه. کافیه. من که دیگه نیستم. یعنی نمی خوام باشم. می خوام استعفا بدم. از آدم بودن. از این که مثل شما دو تا دست و دو تا پا و دو تا گوش دارم از خودم متنفرم. کاش می شد یه تیکه چوب بود. یه تیکه سنگ. کمی خاک باغچه. کاش م یشد هر چیز دیگه ای بود به جز شما عوضی های دو پای بوگندو. لعنت به شما! لعنت به شما و دست هاتون و پاهاتون و چشم هاتون. صدام رو می شنفید؟" 

صفحه ی۴۰


بدتر از کشتن آدم ها چیزهاییه که می دونیم. منظورم خیلی چیزهاست. کاش می شد همه ی درها و دریچه های دانستن رو بست. کاش می شد برگشت. می شد کسی شد مثل تاجی. مثل مادر من که گاهی می آد اینجا و جتی جدول ضرب رو هم بلد نیست. حتی نمی دونه که زمین دور خورشید می چرخه." 

صفحه ی ۶۷ 

 

کتاب: من گنجشک نیستم/نویسنده:مصطفی مستور

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد