چرا که زندگی نمی میرد ...

تا دیروز فکر می کردم که مردها سعادتمندند. فقط به خاطر اینکه هرگز باردار نمی شوند. اکنون مطمئنم که٬ از بعضی جهات بدبخت و فقیرند. خیلی غرورانگیز است که آدم بتواند موجودی زنده را در بطن خود داشته باشد و به جای یک نفر خود را دو نفر بداند.

صفحه ی ۱۹



اگر پسر باشی مسئولیتهای عظیمی بر گردنت می گذارند. فکر نکن زندگی برای مرد هم خیلی آسان است. مثلا چون ریش داری نباید گریه کنی٬ و گرنه همه به تو خواهند خندید. هرگز نباید رئوف و دلرحم باشی. یا احساس کنی که٬ به کمک دیگران احتیاج داری. می فهمی؟ کوچولوی من.

اگر تو مرد باشی! به تو حکم می کنند که در جنگها به آدم کشی مشغول شوی یا کشته شوی. چه تو بخواهی چه نخواهی٬ مجبورت می کنند تا در بی عدالتی های عصر حجر سهیم و شریکشان باشی.

صفحه ی ۲۲


من می خواهم تو آدم باشی. آدم بودن کلمه ی زیبایی است چون حد و مرزی بین زن و مرد تعیین نمی کند و تفاوتی بین آنکه ریش دارد با آنکه ندارد نمی گذارد.

صفحه ی ۲۳


آدمها وقتی در برابر خطری قرار می گیرند پست می شوند وقتی خطر گذشت٬ آدم می شوند ... هرگز نباید در مقابل خطر خود را گم کنی کوچولوی من.

صفحه ی ۲۴


دنیای بدون بچه ها دنیای کثیف و وحشتناکی است.

صفحه ی ۴۷


همچنان تکرار می کنم که تو در شکم من زندانی هستی٬ همچنان به این فکرم که فضایت تنگ است٬ و از این به بعد هم در ظلمت محض در آن فضای تنگ آنچنان آزادی که دیگر هرگز در این دنیای عظیم و بی رحم نخواهی بود. نه معذرتی باید از کسی بخواهی٬ نه کمکی٬ چون کسی در کنارت نیست و خبر از بردگی ها نداری.

صفحه ی ۵۰


زمستان فصل پولدارهاست. اگر پول داشته باشی لباس پوستین می خری٬ دستگاه حرارت مرکزی داری٬ به اسکی می روی. ولی اگر فقیر باشی زمستان مظهر بدبختی است و یاد خواهی گرفت که از زیبایی یک دهکده زیر پوشش برف٬ متنفر باشی.

صفحه ی ۶۲


به طور کلی از تمام آنهایی که فکر می کنند با افکار و قوانین پوچ و مضحکشان به دیگران کمک می کنند بدم آمد.

صفحه ی ۷۷

پدرت خیلی زود برگشت و یک گل آبی رنگ برایم آورد. می گوید آبی سمبل پسر است. حالا دیگر به سمبل هم می اندیشد. طبعا دلش می خواهد که تو پسر باشی. پسر متولد شدن از نظر او یک امتباز است و یک نوع برتری. بیچاره تقصیر او نیست. به گوش او همچنین خوانده اند که خدا پیرمردی با ریش سفید. مریم مقدس جعبه ای بی مصرف بیش نبوده است و ...

صفحه ی۸۳


زندگی کردن ارزش زاده شدن و درد کشیدن٬ مردن را دارد.

صفحه ی ۱۳۴


زندگی نه به من نیازی دارد و نه به تو احتیاج دارد. تو مرده ای٬ احتمالا من هم می میرم٬ اما چه اهمیتی دارد؟ چرا که زندگی نمی میرد.

صفحه ی آخر


کتاب: نامه به کودکی که هرگز زاده نشد/ نویسنده:اوریانا فالاچی/ ترجمه: مهین ایران پرست


نظرات 2 + ارسال نظر
نگین چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

از وبلاگت خوشم اومد
قالبتم که شبیه ماله خودمه!‌
خوشم اوممد چون مثه خودمی داستان که میخونی قسمت هاییش رو میذار تو وبلاگت
من بهت کتابای مصطفی مستور رو پیشنهاد میکنم به نظر با سلقیت جور در میاد . چند تاشو تو وبلاگم معرفی کردم
موفق باشی

بهروز یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ب.ظ

مَرد از مُردن است. زیرا زایندگی ندارد. مرگ نیز با مرد هم ریشه است.
زَن از زادن است و زِندگی نیز از زن است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد