چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟

سنمار: راه درازی بود و فرصتی در آن

تا بدانم چه سخت می میرم.

ای شما که مرا خوش نداشتید

صدای استخوانهایم در گوش شما خوش بود؟

یکی: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود هر آنکه نیکی کرد؟

دیگری: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود آنکه چیزی ساخت؟

آن دیگری: (فریاد می کند) چرا پشیمان نشود آنکه اندیشید؟

سنمار: گفتم اگر زندگی از سر گیرم

و باز بدانم مرگم از آن بالاست، که خود می سازم

مرگی - چهل مردن!

و در هر آجر اگر صدای استخوانهای خویش می شنوم

باز خورنقی می سازم هر چه بلندتر!

به بلندی روح آدمی!

نمایشنامه: مجلس قربانی سنمار/ نویسنده: بهرام بیضایی



نظرات 4 + ارسال نظر
رهــــا شنبه 8 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:25 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

دلم بازم نمایش خواست! :(
این دیالوگو خیلی دوس میدارم/. :)

فلاکت جمعه 14 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:28 ب.ظ

واقعا خوب ادامه دادی
ببینم٬ چقدر وقت میزاری رو وبلاگین ( این وبلاگ و آن وبلاگ)
پیش ما بیا

گروه تئاتر ندای صحنه سمنان سه‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:49 ق.ظ http://www.nedaye-sahne.blogfa.com

سلام به شما دوست عزیز.از اینکه میبینم در نمایشی بازی کردم که تونسته توی دل مخاطب جا بگیره خوشحالم.
اینبار با نمایش سراسر خنده ی ((شیش و بش))با ما همراه باشید.بازم سر بزنین ممنون.

مجید یحیایی پنج‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:25 ق.ظ

دلم تنگ شد..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد