از درون خویش این آواز ها٬ منع کن تا کشف گردد رازها

پس گیر مسئله این است که هم می خواهی خود را بشناسی و هم نمی خواهی بدانی «خود» چیست و چه ماهیتی دارد. زیرا اگر بفهمی چه ماهیتی دارد٬ اگر بفهمی که علت تمام رنج های تو وجود آن عفریت است٬ باید آنرا از دست بنهی. حال آنکه القائاتی که برای حفظ آن سرمایه بر ذهن تو نموده اند چنان مبرم٬ ریشه دار و سمج بوده است که زندگی بدون آن سرمایه بنظرت چیزی در ردیف خوکشی و مرگ می رسد. وانهادن آن سرمایه یعنی اعلان ورشکستگی هستی و حیات خود.

صفحه ی ۱۳۶


شناخت عقلی شناخت به معنای واقعی نیست. من کتاب حغرافی ژاپن را می خوانم و نسبت به ژاپن شناخت پیدا می کنم. ولی این شناخت غیر  از آنست که من خود ژاپن را به چشم ببینم. فرق شناخت عقلی با بینش چنین فرقی است.

صفحه ی ۱۴۰


ما درون این حصار متولد شده ایم. از وقتی چشم به زندگی گشوده ایم٬ تا دیده ایم همه تاریکی٬ ترس٬ دلهره٬ نفرت٬ حقارت٬ محدودیت٬ کوچکی و زشتی بوده است. بنابراین چه احساس و ادراکی می توانیم از لطف و شکوه و عظمت دشت بیرون حصار داشته باشیم تا برای رهائی از رنج و ادباری که در آن غوطه وریم دست و پایی بزنیم؟! کسی که از کودکی به اسارت در آمده است چه احساس و ادراکی از آزادی دارد؟

ذوق آزادی ندیده جان او                  هست صندوق صور میدان او

صندوق صور یعنی همین حصاری که ما از ذهنیات ساخته ایم و در آن فرو شده ایم. ما از درون چاه نمی توانیم حس کنیم که یک دشت وسیع و زیبا  هم آنطرف چاه هست. فقط ممکن است شنیده باشیم که چنان دشتی هم وجود دارد. اما هیچ ادراکی از آن نداریم.

ما نه تنها لطف و شکوه دشت را احساس نمی کنیم بلکه رنج خود درون چاه را هم آنطور که واقعا هست نمی بینیم.

صفحه ی ۱۵۳


تو اگر واقعا یک شخصیت خوشبخت٬ پر شکوه٬ پر عشق٬ بی ترس٬ پاک و آرام را می خواهی٬ آن شخصیت کیفیت انتقام گیری و نفرت ها و پلیدی ها و خودنمائی ها و بازی های کودکانه ی فعلی ترا ندارد. اگر می خواهی انتقام بگیری و اداهای کودکانه درآری٬ باید با همین که الان هستی بگیری٬ در این صورت باید همین را نگه داری - و نگه می داری!

صفحه ی ۱۶۲


نفرت چنان وجود مرا گرفته است که خودم راهم دوست ندارم٬ هر روز و هر دقیقه هزار رنج و عذاب و بدبختی بر خودم وارد می کنم؛ در این صورت چگونه می توانم دیگری را دوست داشته باشم؟ اصلا ظرفیت دوست داشتن در من نیست. حالا وقتی یکنفر آیین دوست یابی را به من عرضه می کند٬ به زبان بی زبانی می گوید ظرفیت دوست داشتن نداری نداشته باش٬ مهم نیست. فقط یاد بگیر که چگونه ادای دوستی را در آوری٬ یاد بگیر که چگونه نمایش دوستی بدهی٬ یعنی آئین حقه بازی را یاد بگیر.

صفحه ی ۱۹۰


من اگر بخواهم شما را بشناسم و شناختم واقعا شناخت باشد٬ ذهنم در رابطه ی با شما باید چه کیفیتی داشته باشد؟ بدیهی است که باید خالی از هرگونه پیش داوری باشد. اگر از قبل تصویری از شما داشته باشم و بگویم این شخص را می شناسم و می دانم که آدم سخاوتمند یا خسیسی است٬ معنایش این است که شما را بصورتی که هم اکنون هستید نمی بینم؛ بلکه شما را آنطور می بینم که قبلا دیده ام و شناخته ام. اگر شما را از طریق تصویر سخاوتمند و یا خسیس نگاه کنم در حقیقت اول از ذهن خودم پوششی بر شما پوشانده ام و اکنون دارم شما را با آن پوشش نگاه می کنم. حال آنکه واقعیت موجود شما چیزی است منهای آن پوشش. پوشش  یک چیز اعتباری است٬ در صورتی که من می خواهم واقعیت شما را بشناسم.

صفحه ی ۲۰۱


دو کیفیت در انسان می تواند محرک نیرومندی برای پیشرفت باشد. یکی عشق است و دیگری نفرت و حقارت ـ این دو٬ یعنی حقارت و نفرت٬ وابسته به یکدیگرند و ماهیت مشترکی دارند. حرکت عشق یک حرکت مفید٬ سازنده و مثبت است. و حرکت نفرت یک حرکت مخرب و تباه کننده و فسادانگیز. به چهره ی عبوس و تلخ و چرک زندگی نگاه کن تا ببینی کدام یک از این دو محرک پیشرفت های علمی بوده است.

صفحه ی ۲۰۲


اگر کسی چشمش باز باشد وضع جامعه را اینطور می بیند که عده ای کودک سوار بر ترکه هایی شده اند و دارند با این ترکه ها یک مقدار بازی های ناهنجار در می آورند. وضع جامعه های ناسالم٬ با همه ی قیل و قالها و رنگهای درهم برهمش٬ اساسا چیزی جز ترکه بازی نیست. همه سوار بر ترکه ای بنام «شخصیت» شده اند و به جان یکدیگر افتاده اند. اصل قضیه این است.

و کسی که خود از این بازی خارج شده و درگیر آن نیست و از بیرون به آن نگاه می کند چندان علاقه ای به نوع بازی ها ندارد. در عین آنکه به بازی قیل و قالی آنها می خندد سعی می کند به یک طریق مفید آنها را متوجه پوچی و بیهودگی بازیشان بگرداند.


چون ز کودک رفت آن حرص بدش       بر دگر اطفال خنده آیدش

صفحه ی ۲۰۶


ده ها عامل در ما وجود دارد که هر کدام حکم یک کنده و زنجیر سنگین را بر ذهن و بطور کلی بر وجود ما دارند. مثلا ترس٬ احساس حقارت٬ احساس ناقابل بودن٬ احساس ناتوانی انواع تضاد و خیلی عوامل دیگر مانع بسیار سنگینی در جهت یادگیری - و اصولا در جهت انجام هر کاری هستند. اگر اینها نباشند انسان ظرفیت فوق العاده ای برای هرکاری پیدا خواهد کرد.

صفحه ی ۲۰۸


کتاب: با پیر بلخ «کاربردد مثنوی در خودشناسی»/نویسنده: محمد جعفر مصفا

نظرات 1 + ارسال نظر
پرستو یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:45 ب.ظ http://parvaz87.persianblog.com

عالی !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد