توکل با مرگ همانگونه بازی می کند٬ که طفلی با فرفره یی(۲)

ـ تحمل کنید ای دوستان٬ یاران٬ وفاداران!

مشقت را  به خاطر خدا تحمل کنید؛ اما تسلیم مشقت نشوید.

تحمل اندوه به معنای اندوه پرستی نیست.

تحمل درد٬ غیر از قبول درد است.

مشقت٬ آزمایشی ست از سوی حق٬ و راهی ست میان بر به جانب آرامش و شادمانی.

صفحه ی ۱۱۲


به گمان این بنده ی کمترین٬ حرکت به جانب حق٬ چنانکه عرض کردم٬ مقدور است؛ اما احاطه بر خداوند خدا مقدور نیست؛ زیرا خداوند٬  زمانی که به آفرینش جهان و انسان پرداخت٬ هنوز زمان و مکان وجود نداشت. خداوند٬ زمان و مکان را آفرید و همه چیز را در درون زمان و مکان جای داد. اینک هر آنچه در محدوده ی زمان و مکان است٬ بر بیرون زمان ممکن نیست؛ اما از آنجا که ذره ی مخلوق٬ ذره ای از اراده ی خالق را در خویش دارد٬ و اراده ی خالق٬ مستقل و منفک از وجود مطلق خالق نیست٬و بنابراین٬ هر ذره از مخلوق٬ ذره یی از خالق را در درون خود دارد وآن ذره٬ لایتجزای از کل بی نهایت ذره های حق است٬ می توان به این ایمان دست یافت که در نهایت امر و به هنگام رجعت عظمای آخرین٬ اگر خداوند اراده بفرماید٬ این ذرات پراکنده٬ به مبدآ خویش رجوع خواهند کرد.

صفحه ی ۱۱۸


ــ پسرجان! آیا خداوند که عدل مطلق است٬ مهر و عدل خویش را بر جمادی و نامی و انسان - جاندار و بی جان - یکسان می بخشد؟  و به گمان تو «تقسیم برابر»٬ یا «تقسیم به نسبت» کدام یک نشانه ی راستین عدل الهی ست؟

ــ این بنده در مقامی نیست که بتواند حد وقوع عدل و مهر الهی را مشخص کند و بداند که مصلحت خداوند در چیست. این بنده٬ طالب شناخت است٬ نه ــ استغفرالله ــ قاضی دستگاه حق؛ اما از این گذشته بنده ی حقیر٬ هیچ گمان نمی برد که در جهان ما بی جانی هم موجود باشد. همه چیز را جانی هست و حرکتی و شوقی و شوری. شب به لطافت ذکر حق می گوید٬ روز به روشنی. شب٬ بخشی از حق را بیان می کند٬ روز٬ بخشی دیگر را. سنگ و آهن و الماس نیز یقینا٬ به زبانی٬ تسبیح حق می گویند. من٬ در کنار روزخانه های خروشان٬‌بارها نشسته ام ای شیخ! ندیده ام رودی را که پیوسته به خواندن سرودی در ستایش حق مشغول نباشد.

صفحه ی ۱۱۹


مادرم می گوید:« با جان خود بازی کن اما با ودیعه ای که خداوند در این جان به امانت نهاده تا به دیگران بسپاری٬ بازی مکن!»

...

تو محق نیستی که خویشتن را به بازی بگیری؛ زیرا علم تو٬ بدون تو ــ تا زمانی که مدون نشده ــ علم نیست؛ و هنوز طفلی بیش نیستی و حق تدوین و تالیف این اعتقادات پراکنده را نداری؛ اما بدان بدان که زاهدان ریایی و فقهای درباری تشنه ی خون عارفان راستین هستند و تشنه ی خون آنها که از کلام شان و رفتارشان٬ بوی بدعت به مشام می رسد.

صفحه ی ۱۲۹


مرد آن است که دشمنان خود را٬ حتی اگر در پناه نوکران سلطان هستند٬ خرد و خمیر کند؛ و گرنه از هر نامردی بر می آید که شباهنگام٬ در کوچه های تاریک٬ سنگی بر سر مردی بکوبد و بگریزد... مردی و جوانمردی بیاموز تا هم گران بخرندت و هم هیچ کس را جسارت آن نباشد که زخمی بزند و زخم ناخورده به راه خود برود ...

صفحه ی ۱۳۴


شما٬ فرزندم٬ ایشان را با طرح چنین پرسش های بی سرانجامی که پاسخ آنها فقط و فقط نزد خداست٬ به آوارگی روحی می کشانی و از مرز عقل و ادراک٬ به خطه ی جنون شان پرتاب می کنی.
صفحه ی ۱۴۰

این کینه است که کینه مندان را کور می کند نه تراخم٬ و حسد است که به تعفن می کشد نه طاعون٬ و آنها که روح شان حقیر است هرگز تاب دیدن ارواح تعالی طلب را نیاورده اند و نخواهند آورد٬و بخل از گندیدگی روح بر می آید نه از تنگی دست٬ و گفتم روزگاری٬ و باز می گویم که چون به این طریقت همه درد کشیده شدی و سر از پا نشناختی٬ باش تا ببینی که چگونه در کوی و برزن سنگسارت می کنند٬ و باش تا ببینی که آهی هم از تو بر نخواهد آمد؛ با این همه٬ توصیه ام این است که جانب احتیاط رها مکن٬ و تو٬ جاهلانه٬ سر به سوی شمشیر آخته مبر و بگذار که شمشیر آخته بر سر تو فرود آید!
صفحه ی ۱۴۷

توکل با مرگ همانگونه بازی می کند٬ که طفلی با فرفره یی.
صفحه ی ۱۵۰

اهل تحقیق٬ اهل تحقیر نیستند٬ و هرگز٬ بی خبران را به ضرب تمسخر٬ نمی رانند.
صفحه ی ۱۵۳

اعتقاد هم مثل عشق دردسرها دارد. شاید که جنس عشق و اعتقاد یکی باشد و ما نمی دانیم.
صفحه ی ۱۶۱

ملا صدرا هم نرم نرمک می پرداخت به مسآله ی «عشق زمینی و خاکی»٬ «عشق انسان به انسان»٬ «عشق نیمه ی سیب سرخ به نیمه ی دیگر» و مسائلی از این دست٬ و اینکه٬ هر عشقی٬ اگر برخوردار از طهارت باشد٬ بخشی از عشق به خداست٬ و عشقی ست خدایی ... اما ... عشق به خدا را می توان در مکتب عاشقان به خدا یافت و با آن سیراب شد؛ اما «عشق به دیگری»٬ ضرورتی ست که از حادثه بر می خیزد نه از اراده به انتخاب٬ و همین٬ کار را مشکل می کند. در به در که نمی توان به دنبال محبوب خاکی گشت. در هر خانه را که نمی توان کوبید و پرسید:« آیا یار من٬ اینجا٬ منزل نکرده است؟» سر هر گذر٬ همچو اوباش٬ نمی توان استاد و در انتظار عبور یار٬ زمان را کشت ... و همین هاست که کار را مشکل می کند ...
صفحه ی ۱۷۴


ادامه دارد ...


کتاب:مردی در تبعید ابدی بر اساس زندگی ملاصدرا ی شیرازی صدر المتآلهین
نویسنده: نادر ابراهیمی
نظرات 1 + ارسال نظر
حبیبه دوشنبه 23 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:18 ب.ظ

مرسی سحر جان :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد