God hath not promised٬Skies always blue

تا چند ایستگاه حرفی نزدیم. علیرضا گوش یکی از ماهی ها را باز کرده بود و با دقت آب شش آن را نوازش می کرد. وقتی از اتوبوس پیاده شدیم٬ گفتم:«اگه کسی از دست خودش خسته شده باشه٬ تکلیفش چیه؟ منظورم اینه اگه کسی نخواد که وجود داشته باشه٬ چیکار باید بکنه؟ به زور توی این خراب شده پرتاب ت می کنند و بعد می گن خوب٬ آقا کوچولو مواظب باش کار بد نکنی. اگه کار بد کردی٬ عاقبت بدی در انتظارته. عاقبت خیلی بدی. پس بهتره که عاقل باشی و کار خوب انجام بدی. اما خودت بهتر می دونی کار خوب کردن خیلی هم ساده نیست. در واقع شاید بشه کار خوب هم کرد اما کار بد نکردن برای آدم ها تقریبا غیر ممکنه . به این ترتیب عاقبت چنین آدم هایی به جز دوزخ کجاست؟ اما اگه از همون اول چنین آدمی نبود٬‌دیگه صورت مسئله پاک شده بود. ما اگه نبودیم نه دغدغه ی بهشت رو داشتیم و نه ترس جهنم رو. اما چون هستیم باید جون بکنیم  که خوب باشیم و چون به احتمال نود و نه ممیز نه٬ نه٬ نه٬ نه نمی تونیم خوب باشیم٬ پس منطقی نیست که به این وضعیت معترض باشیم؟ اون هم چه وضعیتی؟ پر از درد و رنج و بیماری و تنهایی و ترس و پیری و آخر سر هم مرگ. جدی می گم منطقی نیست؟» 

فکر می کنید علیرضا چه جوابی داد یا جوابی داشت که بدهد؟ اول رفت زیر سایه ی درختی که کنار جاده بود٬‌ایستاد و بعد تکه شعری را از کارت تسلیتی که یکی از دوستان اش به مناسبت مرگ برادرش از فلوریدای امریکا برایش فرستاده بود از حفظ خواند:  

God hath not promised 

Skies always blue 

God hath not promised 

Sun without rain 

Joy without sorrow 

But God hath promised 

Light for the way 

Help from above  

Undying love 

صفحه ی ۳۷ ٬چند روایت معتبر درباره ی مرگ

 در فلسفه هم گاهی شعرهای لطیفی هست. مثل این حرف که می گه خداوند از شدت ظهورش مخفی است. در واقع مفهوم این حرف اینه که خداوند اون قدر هست که گویی نیست. اون قدر حضور داره که انگار غایبه. اصلا غیبتش به دلیل شدت ظهورشه. می گن خداوند مثل یه صداست که از اول آفرینش تا آخر اون با یه حالت پیوسته در هستی نواخته می شه. چنین صدایی رو تا قطع نشه کسی نمیتونه بشنوه. در واقع دائمی بودن صدا مانع شنیدن ش می شه. شاید به همین دلیله که ما نمی تونیم خداوند رو درک کنیم. به نظر من این خیال انگیزترین شعری ییه که انسان در طول تاریخ سروده. 

صفحه ی ۶۶ ٬ در چشمهات شنا می کنم و در دستهات می میرم 

کتاب:چند روابت معتبر/ نویسنده: مصطفی مستور

نظرات 5 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ق.ظ http://aghooshemarg.blogsky.com/

جالب بود..
خوشحال می شم به وبم سر بزنی
موفق باشی

mahmood یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ق.ظ http://eiml.blogfa.com/

salam
be soorate etfaghi va az google varede weblaget shodam
az inke dasti dar neveshtan dari kheyli khoshhalam
mikhastam ye lotfi bokoni va to weblage man ye nazar bezari
nazare shoma baram moheme
ehsas mikonam dar khosoose aghaye seda ebi va weblage man harf haye ziadi dashte bashi
lotf kon va bekhatere inke to weblaget nazar gozashtam nazare arzeshmandeto be man elam kon
kheyli mamnoon az tavajohet

رهــــا یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:31 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

سلام دودی جون
از کی تا حالا علیرضا رو با "ظ" می نویسن؟!!! :0

از وقتی من وبلاگ نویس شدم همه چی رو با همه چی می نویسن!

آبان پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:42 ب.ظ

اینجا چرا شکلک نداره؟؟؟
قسمت نظرات چقذر جالبه؟؟؟
مبارکه
چه جای خشگلیه اینجا

شما همان کودک نفهم هستید؟؟؟؟؟؟

atiq سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ق.ظ

عالی بود.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد