آتش درون یخ شعله می کشد ...

دنیا یک تئاتر است: این فرضیه طبعا فرضیه ی دیگری را هم به دنبال خود می آورد که آن را در مرز دیگری از وجود قرار می دهد. همان فرضیه ای که «کالدرون» عنوان یکی از کمدی های خود قرار داده و آن چنین است: «زندگی رویا است» دیالکتیک پیچیده ای است از بیداری و خواب، از واقعیت و خیال و از عقل و جنون که سرتاپای اندیشه ی دوران باروک را در می نوردد. به دنبال سرگیجه ی کیهان شناختی که کشف «دنیای نو» ایجاد کرده و سبب شده است که «مونتنی» بگوید: «دنیای ما دنیای دیگری را پیدا کرد. و چه کسی می تواند بگوید که آیا این اولین و آخرین برادر دنیای ماست؟» نوعی سرگیجه ی فلسفی نیز آغاز می شود که به منزله ی آستر درونی است. آنچه ما واقعیت می شماریم شاید وهم و خیال است، اما چه کسی می داند که آنچه ما وهم و خیال می شماریم، واقعیت نباشد؟ آیا جنون صورت دیگری از عقل نیست؟ و رویا زندگی نسبتا موقتی نیست؟ ... «من» هشیار ما چنان عجیب و دیوصفت جلوه می کند که ممکن است محصول یک رویا باشد. شاید وجود ما همان سان قابل پشت و رو شدن است که در شعر شاعران باروک می بینیم.


صفحه ی59

بخشی از مقاله ی «دنیای پشت و رو» نوشته ی ژرار ژنت پژوهشگر ساختارگرای فرانسوی


مکتب های ادبی

رضا سید حسینی


نظرات 1 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1394 ساعت 01:18 ق.ظ

جالب گفته، البته اینم خیلی جالبه که در یک دنیای مملو از فرضیه داریم زندگی می کنیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد