این دنیا تصور من است

شوپنهاور جدا از دنیا نفرت داشت. قلمرو طبیعت حیوانی از نظر او به طور وصف ناپذیری ترسناک بود؛ اغلب جانوران در آن با شکار و خوردن سایر جانوران زندگی می کنند و بدین ترتیب هر روز و هر لحظه، هزاران جانور تکه تکه یا زنده خورده می شوند. آن تصور رایج عامیانه مبنی بر «طبیعت سرخ خون آلود در چنگ و دندان درنده ی خونخوار» به معنای واقعی کلمه، حقیقتی خونین است. از دید شوپنهاور جهان بشری هم بسیار شبیه آن بود. خشونت و بی عدالتی همه جا را فراگرفته است. زندگی فردی هر کس مصیبت نامه ای بی معنی است که با مرگ اجتناب ناپذیر به پایان می رسد. در تمام مدت عمرمان، بنده ی خواست های خود هستیم تا جایی که به محض ارضا شدن یک خواهش، خواهش دیگری جان آن را می گیرد. و بدین ترتیب دایما در حالت نارضایی به سر می بریم و اصلا همین وجود ما، خود سرچشمه ی رنج ما است. شوپنهاور را بزرگترین فرد بدبین در میان فلاسفه می دانند، همان سان که اسپینوزا را بزرگ ترین وحدت وجودی و لاک را بزرگ ترین آزادی خواه (لیبرال) می دانند. او سیاه ترین دیدگاهی را داشت که ممکن است کسی نسبت به هستی انسانی داشته باشد بدون آنکه دیوانه شود. در واقع، همان طور که می توان انتظار داشت، او از چنین دیدگاهی نوعی لذت تلخ و بیمارگونه می برد.

با این همه، از دید شوپنهاور یک راه وجود دارد که از آن می توانیم موقتا از رنج اسارت در این سیاه چال تیره و تار دنیا رها شویم و آن، راه هنر است. در نقاشی، مجسمه، شعر، نمایش و از همه بالاتر، موسیقی است که این شکنجه ی بی رحمانه ی مستمر امیال و خواهش های خودمان که در سراسر عمر ادامه دارد، موقتا آرام می گیرد و ناگهان خودمان را فارغ از رنج های هستی می یابیم. برای لحظه ای خودمان را در ارتباط با چیزی حس می کنیم که خارج از دنیای تجربی، در نظام هستی کاملا متفاوتی قرار دارد؛ به معنای واقعی کلمه احساس رهایی و به کلی خارج شدن از قید زمان و مکان را تجربه می کنیم، و همین طور هم از وجود خودمان و حتی از این جسم مادی که بدن ما است.


داستان فلسفه

برایان مگی

ترجمه: مانی صالحی علامه

نشر آمه

نظرات 4 + ارسال نظر
بهمن یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 04:08 ب.ظ

عجب، پس شوپنهاور یک همچین شخصیتی داشته، اگه زنده بود و می تونستم ببینمش ازش سوال می کردم که اگه این خشونت ها، بی عدالتی های ظاهری و تکه تکه شدن ها وجود نداشت پس ما چطور می تونستیم معنی خوبی، عدالت و آرامش رو بفهمیم و درک کنیم، ............................................................................ مثل همیشه باید عرض کنم اگه تاریکی نباشه روشنایی مفهومی نداره، سرما نباشه معنی گرما رو نمی فهمیم، زشتی نباشه متوجه زیبایی نمیشیم، بدی نباشه خوبی قابل درک و لذت بخش نخواهد بود و الی آخر، اون خالق و ناظر فوق العاده باهوش و خردمند فکر همه جاشو کرده

بهمن یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 04:16 ب.ظ

من که الان دارم راجب اوشون فکر می کنم، نمی دونم واقعا ایشون آدم های خوشبخت رو نمی تونستند ببینند یا اینکه نمی خواستند ببینند، توی دنیا همیشه کلی آدم راضی وجود داره که احساس خوشبختی می کنند، درسته که تعدادشون نسبت به بدبخت ها خیلی کمتره ولی بالاخره اون آدم های خوشبخت وجود دارند و از زندگیشون لذت می برند، مسلما اگر شوپنهاور تمایل داشت، می تونست یکی دیگه از اون آدم های راضی و خوشبخت باشه ........................................... ولی باز خدا رو شکر که از راه هنر تونستند به صورت موقتی از رنج دور بشند، انصافا هنر چیز خیلی فوق العاده ایه ....................................................... منو بگید که هنوز فرصت نکردم کتاب مهم داستان فلسفه رو بخونم، ممنون از شما که بعضی وقت ها اشاراتی به مطالبش می کنید

بهمن جمعه 4 دی‌ماه سال 1394 ساعت 03:35 ب.ظ

این نظرات دربو داغان خودمو که می خونم یاد صمد آقا می افتم، اونجا که می گفت هیش کی هم نمی تونه مث ما انگشت بکنه تو چش و چال مردم!!!، حالا منم باید بگم: هیش کی نمی تونه مث مو مردمو قضاوت بکنه!!!
تازشم عین الله باقرزاده خر است

امید بهبودی چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 04:43 ب.ظ

حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
هرکه او بیدارتر پر دردتر
هرکه او آگاهتر رخ زردتر
پس بدان این اصل را ای اصلجو
هرکه را درد است او برده است بو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد