فقط یک بار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است

و در این شرایط که یک مرد واقعی می داند چگونه سریعا تصمیم بگیرد، توما از شک و دودلی خود شرمسار بود. این تردید زیباترین لحظه ی عمرش را از هر معنایی تهی می ساخت.

توما خود را سخت سرزنش می کرد، اما سرانجام دریافت که شک و تردید امری کاملا طبیعی است: آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد، آگاهی ندارد، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگی های گذشته مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود.

_ با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن؟

صفحه ی 38


از این ها گذشته، چرا باید این کودک را بیشتر از کودک دیگری دوست بدارد؟ آن ها ، جز به سبب بی احتیاطی در یک شب، هیچ بستگی با یک دیگر نداشتند. با وسواس پول را خواهد داد، اما نباید _ به اسم احساسات پدرانه _ از او بخواهند که برای نگاه داشتن پسرش زد و خورد کند.

صفحه ی 41


به او فکر مکن! به او فکر مکن! به خود می گفت: از همدردی بیمار شده ام و به همین دلیل خوب شد که رفت و چه بهتر که او را هرگز باز نبینم. این ترزا نیست که باید از دستش خود را آزاد کنم، بلکه از احساس همدردی است که باید رها شوم، مرضی که در گذشته نداشتم و او آن را به من تلقیح کرد!

صفحه ی62


هر دانش آموز برای اثبات درستی یک فرضیه ی علمی فیزیکی، می تواند دست به آزمایش زند، اما بشر _ چون که فقط یک بار زندگی می کند_ هیچ امکان به اثبات رساندن فرضیه ای را از طریق تجربه ی شخصی خویش ندارد، به طوری که هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده است.

صفحه  ی 65


آیا یک رویداد هرچه بیشتر اتفاقی باشد، مهم تر و پر معناتر نیست؟

صفحه ی 77


به نظرش عصیان در برابر این واقعیت که زن زاده شده است، به اندازه ی افتخار به زن بودن ابلهانه است.

صفحه ی 115


  سابینا می خواست به آن ها بگوید که: کمونیسم، فاشیسم، هر گونه اشغال و هرگونه تجاوز و تهاجم یک عیب و نقص اساسی و جهانی را پنهان می کند، به نظر او صفوف مردمی که راه پیمایی می کنند و مشت ها را گره کرده و متفقا یک صدا فریاد می زنند، تجسم این عیب و نقص است. اما می دانست که نمی تواند آن را برایشان توضیح دهد. خجالت کشید و ترجیح داد موضوع را عوض کند.

صفحه ی 128


به نظر سابینا در حقیقت زیستن _ به خود و به دیگران دروغ نگفتن _ تنها در صورتی امکان پذیر است که انسان با مردم زندگی نکند. به محض اینکه بدانیم کسی شاهد کارهای ماست، خواه نا خواه خود را با آن چشمان نظاره گر، تطبیق می دهیم، و دیگر هیچ یک از کارهایمان صادقانه نیست. با دیگران تماس داشتن و به دیگران اندیشیدن، در دروغ زیستن است.

صفحه ی 143


  چگونه قابل قبول است که همان دادستان مدعی درستی و پاکی خود شود و با شدت و حدت بگوید «وجدان من پاک است، من نمی دانستم، من اعتقاد داشتم!»

صفحه ی 201


توما تحمل این لبخند ها را نداشت. او فکر می کرد همه جا، حتی در خیابان، این لبخند را بر چهره ی افراد ناشناس می بیند. خواب از چشمانش دور شده بود. آیا این افراد برایش آن قدر مهم بودند؟ ابدا، او هیچ نظر خوبی نسبت به آنان نداشت، از نگاهشان ناراحت می شد و حرص می خورد. این وضع به شدت نامعقول بود. چه طور کسی که دیگران را بی ارزش می پنداشت، این همه برای نظر آنان اهمیت قائل بود.

صفحه ی 207


 بهتر است فریاد برآوریم و مرگ خود را جلو بیندازیم، یا سکوت کنیم و جان دادن تدریجی خود را طولانی تر سازیم؟

آیا پاسخی برای این پرسش ها وجود دارد؟

صفحه ی 239


... دکارت انسان را «ارباب و مالک طبیعت»می داند و رک و راست حق  داشتن روح را از جانوران سلب می کند. دکارت می گوید:«انسان مالک و ارباب است، در حالی که حیوان فقط یک ماشین خودکار است، یک ماشین جاندار است. وقتی جانوری ناله می کند، نشانه ی شکوه و زاری نیست، بلکه سر و صدای ابزار ماشینی است که خوب کار نمی کند. وقتی چرخ یک گاری به صدا در می آید، بدین معنا نیست که گاری درد می کشد، بلکه روغن به آن زده نشده است. ناله و زاری جانوران را نیز باید بدین گونه تعبیر کرد و گریه و زاری برای سگی که در آزمایشگاه قطعه قطعه می شود، بیهوده است.

صفحه ی 302


«نیچه» از هتلی در شهر «تورینو» بیرون می آید و مشاهده می کند که یک درشکه چی با ضربه های شلاق اسبش را می زند. نیچه به اسب نزدیک می شود و جلو چشمان درشکه چی، سر و یال اسب در آغوش می گیرد و با صدای بلند می گرید.

صفحه ی 304


چرا برای ترزا کلمه ی عشق پاک و ناب، این همه اهمیت داشت؟ ما که با اساطیر عهد عتیق بزرگ شده ایم، می توانیم بگوییم که عشق پاک و ناب خیال و تصوری است که همچون خاطره ای از بهشت در ذهن ما مانده است. زندگی در بهشت به دویدن در خط مستقیم و رفتن به سوی ناشناخته ای مجهول شباهت ندارد و یک ماجرا نیست. زندگی در بهشت دایره وار میان چیزهایی شناخته شده جریان می یابد و یکنواختی آن کسل کننده و ملال انگیز نخواهد بود، بلکه مایه ی خوشبختی است.

صفحه ی 311


بار هستی

میلان کوندرا

ترجمه دکتر پرویز همایون پور

نشر قطره


نظرات 12 + ارسال نظر
بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:46 ب.ظ

با سلام ملیکم مجدد، خدمتتون عرض کنم مدتیه گرفتارم و نمی تونم درست حسابی به نت سر بزنم ( الان احساس کردم توی دلتون گفتید خدا رو شکر خخخخخخ )، راجب مطلب این پست هم خیلی دوست داشتنم از خودم نظری در بکنم ولی هر چی حساب کتاب می کنم می بینم اگه بخوام بنویسم، شاید به اندازه یک کتاب بشه راجب این مطلب، نقد نوشت، فعلا سعی می کنم توی خلاصه ترین حالت چند تا نظر کوچولو موچولو بدم

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 04:54 ب.ظ

به عنوان مقدمه باید بگم به نظر من از بین دیدگاه های مختلفی که راجب یک مسئله وجود داره، فقط یکی از اون دیدگاه ها می تونه درست باشه، الان به یاد عکسی افتادم که خیلی توی شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته میشه، اون عکس یک عدد شش انگلیسی رو نشون میده که یک نفر پایین و یک نفر بالای اون عدد ایستاده، یکیشون میگه این عدد شش هست و دیگری میگه نخیر، اون عدد نه هست

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:01 ب.ظ

عده ای عقیده دارند که هر دو دیدگاه درست هست ولی به نظر من این غیر ممکنه، ذات و محتوای اون عدد یا شش هست و یا عدد نه، این منطقی نیست که ما بگیم اون عدد هم می تونه شش باشه و هم عدد نه، ............................................. منظور اینکه فقط یکی از اون دو نفر در جای درست ایستاده و در نتیجه دیدگاه درستی هم خواهد داشت، همون عده از مردم بازم به اشتباه فکر می کنند که خوب و بد هیچ فرقی با هم ندارند و باز این در حالیه که هزاران ساله ثابت شده بین خوب و بد تفاوت بسیار زیادی هست و البته پرونده این اثبات هم بسته شده مثل پرونده کروی بودن زمین که اونم بسته شده و تا ابدیت هیچ کسی نمی تونه به بهانه یک طز جدید ادعا بکنه که زمین کروی نیست ....................................... اگر بنا باشه پرونده همه مسائل به اثبات رسیده همیشه باز بمونه، دیگه اثری از رشد و تکامل وجود نخواهد داشت و بشر همیشه باید در جا بزنه

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:08 ب.ظ

برداشت فعلی من از نظرات این نویسنده اینه که متاسفانه ایشون یک ذهنیت منفی به زندگی دارند و این مطلبشون کمی افراطی به نظر میاد ( افراط و تعصب نسبت به دیدگاهشون )، البته نکات خوب و مثبتی هم لابلای نظراتشون دیده میشه، فکر می کنم یکی از ضعف های مهمشون اینه که اکثرا به " واقعیت ها " فکر کردند و متاسفانه به " حقیقت " توجه مهمی نداشتند

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:17 ب.ظ

اگه بخواهیم تعریفی از واقعیت و حقیقت داشته باشیم ( واقعیت و حقیقت نسبت به افکار و رفتار آدم ها ) شاید بشه گفت واقعیت از وقایع گرفته شده، وقایع هم معمولا ترکیبی از افکار و رفتارهای اشتباه و درست هستند، تا این لحظه متاسفانه عموم این واقعیت ها اشتباه بوده اند و برای همینه که مشکلات و مفسده های آدم ها هر روز بیشتر از قبل میشه، البته در این میان افکار و رفتار های خوب هم با اینکه خیلی کم هستند ولی بخوبی در حال رشد و تکاملند

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:29 ب.ظ

و اما در تعریف حقیقت باید گفت که حقیقت یعنی فقط افکار و رفتارهای صحیح و درست، متاسفانه عموم نظریه پرداز ها روی واقعیات زووم کردند و خودشونو واقع گرا می دونند، این در حالیه که برای رسیدن به حقیقت باید به موازات وقایع جاری، به ایده آل ها نیز بسیار توجه کرد، بدون ایده آل ها هرگز نمیشه ریشه مشکلات و فسادها رو خشکاند

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:35 ب.ظ

همین جمله مربوط به عنوان پست یعنی " فقط یک بار زندگی کردن مانند هرگز زندگی نکردن است " یک جمله افراطی هست، به دلیل اینکه ما همیشه شاهد بودیم که خیلی از آدما طوری فکر می کنند و در مسیر خاصی حرکت می کنند که این افکار و انتخاب هاشون باعث میشه یک تولد مجدد ( تولد اصلی ) رو در زندگیشون تجربه بکنند و از اون به بعد چشمشون به خیلی از حقایق روشن میشه ................................................ بنابر این میشه گفت نویسنده این کتاب اون عده از مردم که بخوبی تونستند درک صحیحی از زندگی داشته باشند رو از بین افکار و نظرات شخصیش فاکتور گرفته و لحاظ نکرده

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:46 ب.ظ

در جایی دیگه گفته: انسان هرگز نخواهد فهمید که پیروی از احساسات کار درست یا نادرستی بوده، به نظر من اگه کسی نتونه در همون زندگی اول، پاسخ حداقل بعضی از این نوع مسائل رو به مرور زمان پیدا بکنه، حتی اگه صد بار هم هی بمیره و زنده باشه بازم توفیقی حاصل نخواهد شد،............................................. منظور اینکه حتی توی فقط یکی زندگی هم میشه به پیشرفت های خیلی خوبی رسید، اصلا این آقا باید پیش خودش فرض کنه که هر ده سال یک مرتبه می میره و دوباره زنده میشه، خب، حالا با این شرایط که هر ده سال هی به یک زندگی جدید دست پیدا می کنه، باید ببینه بازم حق اعتراض داره یا خیر و با این چند زندگی باید ببینه چه گلی می تونه به سرش بزنه

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:48 ب.ظ

و اما یک اشتباه دیگه اش اینه که گفته: " با دیگران تماس داشتن و به دیگران اندیشیدن، در دروغ زیستن است " ........................... بذار اصلا جای دور نریم، می خوام راجب همین دوستی مجازیمون بگم، توی این دوستی من هر چقدر فکر می کنم اصلا یادم نمیاد که حتی برای یک مرتبه هم که شده خودمو با دیدگاه یا نظرات شما تطبیق داده باشم، بنابر این بنده در رابطه با نظر آقا یا خانم میلان هرگز در دروغ نزیسته ام، بععععله بعضی ها این مدلی هستند ولی دلیل نمیشه که همه رو با یک چشم نگاه کرد، راجب این جمله حداقل شونصد خط می تونم توضیح بنویسم ولی نمی نویسم چون تا همین جاش هم خیلی نظر پراکنی کردم

بهمن چهارشنبه 14 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 05:49 ب.ظ

راستی میلان اسم آقاست یا خانمه؟

بهمن دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 02:09 ق.ظ

وای امشب چش و چالم در اومد، چند ساعته دنبال یه طرح بودم، سحریوووووس می گممممم که نععع، یعنی دیگه اینجا کامنت نمیذارم، خیالت راحت، هر چی باید از همودو یاد می گرفتیم، گرفتیم و بعیده به این زودی ها حرف تازه ای داشته باشیم، اگه عمری باقی موند یکی دو سال دیگه میام برای احوالپرسی، در کل مطالبی که اینجا میذاری درست یا غلط با ارزشند، یعنی در هر دو صورت باعث رشد میشند در ضمنی که برای نظر دادن یه مقدار فاصله و وقفه هم لازمه، فعلا بنده میرم رد کارم تا بعد

من مشکلی با نظر شوما ندارم، مخصوصا اگه با تغییر دادن اسم نویسنده ها موجبات خنده ی من فراهم بشه! :دی
ولی خب حال بحث ندارم زیاد کلا.
دیگه تصمیم با شوما!

بهمن سه‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 07:46 ب.ظ

اتفاقا چند روز پیش داشتم به خودم می گفتم که خانم ها با عاقاها فرق فوکولند، خانم ها کلا از بحث کردن خوششون نمیاد یا اینکه دیر به دیر وارد بحث میشند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد