وقتی بهار می آید
وقتی دیوانه باد
شهر را روی سرش می گذارد
و درختان سر به فلک کشیده را
با هر دم و بازدَمش
به زانو در می آورد
وقتی عطر مجنون ِیاس
معلوم نیست از کدام گوشه ی کدام باغچه ی کدام خانه
راه پنجره ات را در پیش می گیرد
و هر قدر هم که حواست را پرت می کنی
باز
مگس وار
بینی ات را قلقلک می دهد ...
درست در تلاطم همین لحظه های گنگ
چیزی،
جایی،
نبودنش را بی صدا فریاد می کند
چیزی نامعلوم و سیال
در عمق دره ای متروک
دست و پا می زند
فرّار و بی نام و نشان
گویی که انگار هرگز نبوده است
گویی که انگار همیشه با من است!
بهار
با همه شور و سر زندگی اش
گم کرده ای را به یاد من می آورد
که به جای پیدا کردنش
هر بار
از آن گریخته ام
که جای خالی اش
هنوز
هر بهار
عمیق درد می کند ...
من
بابا دست مریضاد .. خیلی حرفه ای بید ..
دو سه ساله من حس می کنم همه ما آدما در اصل یه نفر هستیم .. اون ویدیوی مربوط به این فرضیه رو هم که اخیرا به اشتراک گذاشته میشه رو هم خودت دیدی .. البته ویدیو به صورت آماتوری ساخته شده ولی پیامش قابل بررسی کردنه .. بنابر این به نظر من اگه ماها خودمونو پیدا کنیم یعنی بقیه رو هم پیدا کردیم .. خیلی نباید برای پیدا کردن نیمه گمشده سخت گرفت .. چیزی که زیاده نیمه گمشده هست
نیمه ی گمشده فکر می کنم یه مفهوم دیگه ای داره که منظور من تو این شعر اون نبود.
هم شعر سرودندی و هم معما طراحی نمودندی .. آورین
:*
سلام
امروز چون تولد آل پاچینو بود گفتم هم تولد خودت رو تبریک بگم هم تولد آل رو. تا دهم 5 روز مونده اما پیشاپیش تولد خودت هم مبارک. شاد و پیروز باشی.
سلام. مرسی. اتفاقا امسال اولین سالی بود که تولد آل پاچینو رو یادم رفت! بازم ممنون
سلام
مطالب وبلاگ تون خیلی زیبا و شور انگیز است.
موفق باشید .
ممنون