بالاترین همه ی قوانین عشق است

و من مثل حضرت آدم در میان خلنگزارها، در خودم جمع می شوم، کتابی را بر می دارم و چشمهایم با هراس به درون دنیایی سوای جهان اطراف خودم باز می شود، چون که وقتی شروع به خواندن می کنم به عالم دیگری فرو می روم، در متن غرقه می شوم. خودم هم حیرت می کنم و باید گناهکارانه اعتراف کنم که واقعا در عالم رویا بوده ام، در دنیایی زیباتر، در قلب حقیقت. هر روز، روزی ده بار، از اینکه از خودم چنین به دور افتاده بودم غرق اعجاب می شوم.

صفحه ی 7


من تکیه داده بر تیر، به چراغ سرخ واگن انتهایی چشم می دوختم و حال لئوناردو داوینچی را داشتم که نگاه می کرد که چطور سربازهای فرانسوی مجسمه اسب سوار او را هدف تمرین تیراندازی قرار داده اند. نگاه می کرد که چگونه اسب و سوار تکه تکه زیر گلوله فرو می ریزند و از فکرم می گذشت، لئوناردو هم که در آن لحظه مثل من ایستاده و با متانت ناظر این اعمال وحشتناک است، به این نتیجه رسیده که نه در آسمانها نشانی از عطوفت هست و نه در وجود آدمیزاد دو پا!

صفحه ی 12


یه یاد شعری از سندبرگ افتادم که می گفت تمامی آنچه از یک فرد بشری باقی می ماند گوگردی است که جعبه ی کبریتی را کفایت می کند و آهنی، که بتوان با آن میخی ساخت که انسان بتواند از آن خود را حلق آویز سازد.

صفحه ی 13


ازش خواستم که مرا ببخشد. نمی دانستم به خاطر چه گناهی باید مرا می بخشید، ولی سرنوشت من این بود. سرنوشت من عذر تقصیر خواستن از همه بود. من حتی از خودم هم به خاطر آنچه بودم، به خاطر طبیعت گریزناپذیرم،تقاضای بخشایش می کردم.

صفحه ی 50


... من در وقفه های کوتاه، کتاب تئوری آسمانها ی کانت را می خواندم که می گفت: «در سکوت شبانه، سکوت مطلق شبانه، وقتی که حواس انسان آرام گرفته است، روحی جاودان، به زبانی بی نام با انسان از چیزهایی، از اندیشه هایی سخن می گوید که می فهمی ولی نمی توانی وصف کنی.»

صفحه ی 55


در این لحظه، همچون در جهش برق، آرتور شوپنهاور به نظرم رسید که گفت: «بالاترین همه ی قوانین عشق است، و عشق شفقت است.»

صفحه ی 57


نه، آسمان عاطفه ندارد، ولی احتمالا چیزی بالاتر از آسمان وجود دارد که عشق و شفقت است، چیزی که من مدتهاست که آن را از یاد برده ام.

صفحه ی 65


تنهایی پر هیاهو

بهومیل هرابال

پرویز دوایی 


گاهی آدم بعضی تصمیم گیری ها رو بذاره به عهده ی شانس و قرعه و سکه انداختن!

با اعتقاد شدید به اینکه لذت بردن از هر کتاب، فیلم، آهنگ یا هر چیز باحال دیگه ای فقط در صورتی امکان پذیره که حال و هوای اون با مود مخاطب سازگار باشه در غیر این صورت بهترین آثار هم ممکنه خسته کننده و بی ربط و وصله ی ناجور به نظر بیان. منظورم از مود دغدغه های فکری آدمه که در زمان های مختلف متفاوته. (استثنا: بعضی از این آثار ممکنه به قدر قدرتمند باشن که مود شخص مخاطب رو تغییر بدن و با خودشون سازگار کنن! این استثناها تا کنون توسط این بنده ی حقیر تجربه نشده اما شنیده هایی گواه بر این قضیه به گوش اینجانب رسیده است)

از اونجایی که مدتی بود دست به هر انتخابی به خصوص در زمینه ی کتاب می زدم صد و هشتاد درجه با مودی که داشتم در تضاد بود و نتیجه ش این شده بود که یک عالم کتاب نصفه و نیمه خونده تو کتابخونه م باشه و دیگه اعتماد به نفسم رو در انتخاب کتاب از دست بدم و کلی کتاب نخونده تلنبار شده باشه، تصمیم گرفتم اسم همه ی رمان های نخونده ی موجود رو روی کاغذ های قرعه کشی بنویسم و این تصمیم گیری رو بذارم به عهده ی شانس! و اگه کتابی که اسمش تو قرعه در اومد به قدری با مود من متضاد بود که هیچ جوری نتونستم بخونمش به نشونه ی تنبیه (که دقیقا نمی دونم تنبیه کی و یا چی!) اون کتاب رو یه جایی گم و گورش کنم که دیگه چشمم بهش نیفته! 

تا الان که خوب جواب داده و گویا تقدیر با من یاره و کتابهای متناسب با مود من رو از بین اسم های دیگه بیرون می کشه. مثلا الان که تو مود فلسفه ام و کلی کتاب راجع به فیلسوف های مختلف غربی خوندم باید با «تنهایی پر هیاهو» مواجه بشم که پر از نقل قول فیلسوف هاست و به من یادآوری می کنه که هنوز هیچی از دیدگاه این فیلسوف ها نفهمیدم!


بنا به انتخاب جناب شانس «حضرت دوست» نوشته ی بوبن نام کتابیه که این هفته باید خونده بشه.

من

نظرات 4 + ارسال نظر
بهمن شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 05:55 ب.ظ

سحریوس نویسنده این کتاب کمی تا قسمتی دپرس به نظر نمی رسه ؟ .. " نه در آسمانها نشانی از عطوفت هست و نه در وجود آدمیزاد دو پا! " .. درسته که سنگدلی و کلا بدی در بین آدمیزاد زیاده ولی همین میزان کم عشق و شفقت موجود که خوشبختانه همیشه در حال تکامل و رشد هم هست ، می چربه به اون همه سنگدلی و باعث میشه زندگی کما کان شیرین و لذت بخش باشه

کمی تا قسمتی؟ باید بخونی داستان و

بهمن شنبه 13 دی‌ماه سال 1393 ساعت 08:49 ب.ظ

راست می گی هاااا .. با دو تا جمله نمی شه از موضوع سر در آورد

بهمن سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 12:13 ق.ظ

شلاااااام شحریوش .. گفتم بیام یه حالی اژت بپرشم .. خوبی اونوقت ؟ من که متاشفانه معتاد اینترنتی شدم .. دوشتام می خواند بعد اژ امتحانا چند روزی دشت و پامو ببندند به تخت تا شاید موفق به ترک بشم .. ولی فک نکنم جواب بده .. تو راهی به ژهنت نمیرشه ؟ ..

خخخ. راهی وجود نداره! گشتم نبود نگرد نیست!!

بهمن سه‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1393 ساعت 10:35 ب.ظ

من الان لبو لوچم آویزون شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد