مرا با خویشتن مگذار

درین همسایه 1

«چوپان بد، داغ باز آورد»

یک مثل قدیمی


شب، امشب نیز

_ شب افسرده ی زندان

شب طولانی پاییز_

چو شبهای دگر دم کرده و غمگین،

برآماسیده و ماسیده بر هر چیز.

همه خوابیده اند، آسوده و بی غم؛

و من خوابم نمی آید؛

نمی گیرد دلم آرام،

درین تاریک بی روزن،

مگر پیغام دارد با شما، پیغام.


شما را این نه دشنام است، نه نفرین

همین می پرسم امشب از شما، ای خوابتان چون سنگها سنگین،

چگونه می توان خوابید، با این ضجه ی دیوار با دیوار؟

الا یا سنگهای خاره ی کر، با گریبانهای زُنار فرنگ آذین؟


نمی دانم شما دانید این، یا نِی؟

درین همسایه جغدی هست و ویرانی.

_ چه ویرانی! کهن تر یادگار از دورتر اعصار _

که می آید ازو هر شب، صداهای پریشانی:

_« ... جوانمردا ! جوانمردا !

چنین بی اعتنا مگذر

ترا با آذر پاک اهورایی دهم سوگند!

بدین خواری مبین خاکستر سردم.

هنوزم آتشی در ژرفنای ژرف دل باقی ست،

اگرچ اینک سراپا سردی و ویرانی و دردم.

جوانمردا !بیا بنگر، بیا بنگر

به آیین جوانمردان، وگرنه همچو همدردان

گریبان پاره کن، یا چاره کن درد مرا دیگر.

بدین سردی مرا با خویشتن مگذار،

ز پای افتاده ام، دستم نمی گیرند

دریغا ! حسرتا ! دردا !

جوانمردا ! جوانمردا !...»

مدام این جغد، نالان ورد می گیرد.

بسی با ناشناسی که خطابش رو به سوی اوست،

چنین می گوید و می گرید و آرام نپذیرد.

و گر لختی سکوتش هست، پنداری

چُگور سالخورد اندُهان را گوش می مالد،

که راه نوحه را دیگر کند، آنگاه

به نجوایی، همه دلتنگی و اندوه، می نالد:

«... زمین پر غم، هوا پر غم

غم است و غم همه عالم

به سر هر دم فرو می ریزدم از سالیان آوار

غم عالم برای یک دل تنها

به تو سوگند بسیار است ای غم، راستی بسیار ...»

الا یا سنگهای خاره ی کر، با گریبانهای زُناری،

به تنگ آمد دلم _بیچاره _ از آن ورد و این تکرار

نمی دانم شما آیا نمی دانید؟

درین همسایه جغدی هست، و ویرانی

_ (درخشان از میان تیرگیهایش دو چشم هول وحشتناک) _

که می گویند روزی، روزگاری خانه ای بوده ست، یا باغی.

ولی امروز

(به باز آورده ی چوپان بد ماند)

چنانچون گوسفندی، که ش دَرَد گرگی،

ازو مانده همین داغی.


دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید.

الا یا سنگهای خاره ی کر، با گریبانهای زُناری

نمی دانم کدامین چاره باید کرد؟

نمی دانم که چون من یا شما آیا

گریبان پاره باید کرد، یا دل را ز سنگ خاره باید کرد؟

زندان قصر، آذرماه 1345

مهدی اخوان ثالث (م. امید)

سه کتاب

نشر زمستان

*معنی برخی از کلمات این شعر که برای من آشنا نبود به سایت های مربوطه لینک شده اند و می توانید با کلیک بر روی آن ها توضیحاتی در موردشان کسب کنید.

**با توجه به دشوار بودن اکثر شعرهای اخوان ثالث برای من و شاید بعضی از خوانندگان این وبلاگ، از استاد عزیز فاطمه منتظری درخواست می کنم در صورتی که این پست را خوانده اند و فرصتی در اختیار دارند توضیحاتی کلی در راستای درک بهتر مفهوم این شعر در اختیار بنده ی حقیر و سایر خوانندگان آن قرار دهند تا ضمیمه ی این پست گشته و ما را مذقوق نماید :دی 

(کتابی صحبت کردن این حقیر تحت تاثیر جو این شعر بوده و تا ساعاتی دیگر محو می شود و جای نگرانی ندارد!)


*** دل را ز سنگ خاره باید کرد 

من


و این هم از توضیحات دوست مهربان و شاعرم فاطمه منتظری :) :

من معتقدم شعر اخوان را هرآنکس که اخوانی شد میفهمد!!! و یقین دارم که تو اخوانی شده ای که این شعر را که یکی از اجتماعی ترین اشعار اوست پسندیده ای. در اشعاری که اخوان در سالهای 45 تا 47 سروده بیشترین توجه به محیط اجتماعی دیده میشود. منظورم از اخوانی شدن این است که باید با ویژگیهای برجسته ی اخوان که با قطعیت میتوانم بگویم هیچ شاعر معاصر دیگری آنها را ندارد عجین شوی. حتی نیما که برخی، اخوان را فرزند صالح او میدانند به نظر من از حیث این ویژگیها به پای اخوان نمیرسد. اصلا تعریف شعر از زبان اخوان هم انگار اشاره ای به همین اخوانی شدن و مجنون شدن دارد: «شعر محصول بیتابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته. حاصل بیتابی در لحظاتی که آدم در هاله ای از شعور نبوت قرار گرفته است. شاعر بی هیچ شک و شبهه طبعا و بالفطره باید به نوعی، دیوانه باشد و زندگی غیر معمول داشته باشد و این زندگیهای احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم، زندگی شعری نیست....» 

یکی از این ویژگیها زبان کهن و فاخر او در کنار زبان عادی و امروز است. اغلب کسانی که علاقه مند به شعر کلاسیک هستند شعر اخوان را نیز دوست دارند. مثلا من خودم هروقت اشعارش را میخوانم حس میکنم یکی از معاصرین فردوسی انگار دوباره زنده شده و در عصر ما شعر میگوید!!!! شاهد سخنم همین واژگانی است که باعث میشود ما در خواندن شعر این شاعر معاصر به فرهنگ لغت مراجعه کنیم. البته اغلب این کلمات علاوه بر ریشه های فرهنگی گاهی آمیخته با مطالعات شخصی اخوان نیز بوده اند. مثلا لغت «زنار» درهمین شعر ریشه در علاقه و مطالعه ی اخوان به زرتشت و ایران باستان دارد. از مخاطب خاص اخوان نیز نباید غافل شوی. مخاطب شعر اخوان در سیر سروده هایش از طبقه ی خواص شروع میشود و به قشر تحصیل کرده و سپس در اشعاری مانند زمستان به قشر عوام تنزل پیدا میکند. مساله آخر حس قوی ناامیدی است که مخصوصا در این شعر موج میزند و در عین شکوه، یاس را به خواننده منتقل میکند. چیزی که در نقد شعر او «حماسه ی شکست» نامیده شده. مطلبی را از قول استاد شفیعی کدکنی عزیز بخاطر دارم که به عنوان تایید نهایی نقل میکنم: اخوان بزرگترین شاعر سده ی اخیر است و ناامیدی اساس شعرش را تشکیل می دهد و این خود با تخلصش (م. امید) طنز تلخی را به وجود آورده است.  


نظرات 29 + ارسال نظر
helen پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:58 ب.ظ http://site01.asso.st

ســــلااااااااااااام
چه قالب قشنگی داره وبلاگت
مطالبت هم جالبن ☺
5618

ممنون!

بهمن جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 04:47 ب.ظ

خو یه شعر راحت تر میذاشتی ... فک کنم استاد منتظری الان رفتند گل بچینند

مگه فضولى تو اخه!! :))))

بهمن جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:22 ب.ظ

حالا بیا و خوبی کن .. حداقل توی این پست که شعر گذاشتی جوابمو شاعرانه و با مهربانیو لطافت و دوستانه و رومانتیکو فنتستیک میدادی .. من دیگه باهات گهرم .. تا سه دقیقه البته چون پررو میشی هی همش باید باهات گهر کنم

بهمن جمعه 18 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:23 ب.ظ

خب سه دقیقه تموم شد .. ایتز نایس تو میت یو .. ببخشید دیگه .. فعلا ففط همینو یاد گرفتم ..

اهرین, تو مى تونى!!
+ آیا رشته شما پژوهش هنر بود؟
+ آیا می دانید من تصمیم دارم ارشد پژوهش هنر شرکت کنم؟
+ آیا کمکی راهنمایی چیزی؟ هوم؟
-----------------------------------
به سبب سیاسى بودن کامنت شوما خودسانسورى نموده حذف نمودیم!
راستش من چون هیچ زمینه اى ندارم در هنر, گمون نمى کنم حالاها قبول شم, ولى واقعا دارم از منابعى که مى خونم لذت مى برم, چیزهاییه که همىشه دوست داشتم بدونم, کنکور بهونه اى شد.
البته فقط روى نقد و مکتب هاى ادبى و فلسفه تمرکز کردم, تاریخ ماریخ دوست ندارم :D

بهمن شنبه 19 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:42 ب.ظ

بانو ضعیفه سحری چون صاحاب این وبلاگ شومایی ، مدیریت خروجی کامنت ها هم به عهده خودته .. بلاگ اسکای چون فقط یک مدل باکس ورودی برای درج کامنت گذاشته بنابر این ناچارا همه نوع حرف ربط و بی ربطی توش قرار میگیره .. انتخاب کامنت های مرتبط با خودته که البته تا الانم هوینجور بوده ..
گمان نکنم هنر به زمینه نیاز داشته باشه .. به قول معروف هنر یعنی جلوه نمودن ، بیان و انتقال احساساتمان به دیگران ..
علاقمند شدن به فلسفه می تونه باعث بروز تاثیرات مثبت حداقل روحی زیادی توی زندگی بشه ..
حالا من بهت می گم که تووووو می تونی .. قبول میشی
خیلی دوس دارم بدونم چه کار می کردی اگه توی شناسنامت نوشته بود ضعیفه سحری دلارام

کار خاصى نمى کردم راستش

بهمن شنبه 19 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:09 ب.ظ

جالبه

مهم اینه که نود درصد جامعه چنین دیدی نسبت به زن ها دارن. حتی اون مردهای روشنفکری که ادعا می کنن اینطوری نیست باز هم در اعماق وجودشون خودشون و برتر از زن ها می دونن. حالا اینکه تو شناسنامه بنویسن یا ننویسن چه فرقی می کنه؟!

بهمن شنبه 19 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:50 ب.ظ

این که گفتی درسته ولی بازم کنجکاو شدم که اگه خودت مرد میشدی آیا تغییری توی این جامعه اتفاق می افتاد اونوقت ؟؟

امیدوار بودم بگی نه حالا همه هم اینطور نیستن استثناهایی هم وجود داره، خیلی ممنون که آب پاکی و ریختی رو دستم دیگه الان مطمئن شدم :)))
مسلما نه! هیچ آدمی نمی تونه جامعه رو تغییر بده. خیلی هنر کنه خودش شکل جامعه نمیشه! هرچند در اون صورت هم بین خودش و جامعه یه دیوار می کشه و تو تنهایی خفه میشه، ولی خب ... اینکه امید داشته باشه جامعه رو تغییر بده مسخره س. منم اگه مرد بودم شااااااااااااااااااااااید یک هزارم درصد خودم و برتر از زن ها نمی دونستم اما مطمئنا نمی تونستم جامعه روتغییر بدم.

بهمن یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:53 ق.ظ

استثنا توی همه چیز و همه جا وجود داره پس زیاد لازم نبود بهش اشاره کنم ..
من می خواستم به این نتیجه برسم که متوجه بشیم این مشکل مثل خیلی از مشکلات دیگه محصول اتحاد مردها و زن هاست در حرکت در مسیری نادرست ..
قبل از انقلاب مهریه فقط یک اسم دکوری بود .. اون شعار مهریه رو کی داده و کی گرفته واقعا و در عمل اجرا میشد و در نتیجه زندگی ها خیلی شیرین تر ، با ثبات تر و پر برکت تر بود .. اون موقع اکثر خانواده ها ده دوازده تا بچه داشتند .. یه نفر میرفت سر کار و شکم دوازده نفرو براحتی سیر می کرد ..
ولی اجرایی شدن مهریه بعد از انقلاب باعث شد که آمار طلاق بیشر از ازدواج بشه .. اونقدر زندگی مردم بی برکت شده که حتی نمی تونند از عهده سیر کردن شکم یه بچه بدرستی بر بیاند و این در حالیه که ما فروش فقط نفتمون در روز ده ها برابر بیشتر ار زمان شاه شده و ضمنا جمعیت نسبت به اون موقع فقط دو برابر شده و کلا می خوام بگم در ثروتمند ترین کشور دنیا زندگی می کنیم ..
مردها و زن ها مشترکا متحد شدند و به هنگام خواستگاری چرتکه به دست نشستند تا سر حساب ببینند از داماد بیچاره بالاخره چیزی بهشون میماسه یا نه و خلاصه در تولید این حماقت بزرگ هم مشترکا متحد شدند ..
از طرف دیگه بد شدن مردم باعث شد کاءنات به بهترین شکل ممکنه جواب این مردم بد رو در تمام طبقات اجتماعی بدند .. چطور ؟ با بالا رفتن آمار تصادفات رانندگی ، سکته ها ، انواع بیماری های روانی و ...

تقریبا نود درصد حرفهایى ک گفتین و قبول ندارم! واقعا فکر مى کنین زندگى گذشته شیرىن تر بوده؟ شاید هم بوده ولى به خاطر این بوده که زن ها حقوق خودشون و نمى دونستن(هنوز هم خیلیا نمى دونن) درسته که طلاق کمتر بوده, ولى معنیش این نیست که خوشبخت تر بودن, زن ها پشتوانه نداشتن که بخوان طلاق بگیرن. با هر مرد معتاد و الکلى و داغونى هم مجبور بودن بسازن

بهمن یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:06 ق.ظ

به نظر من هم یه آدم عاقل خودشو مثل جامعه بیمارش نمی کنه ولی دیوار هم نباید بکشه دور خودش .. به جای اینکه از موج ها و موانع فرار بکنه باید سوار اون موج ها بشه و لذت ببره ..
بنابر این در هر جامعه ای چه خوب و چه بد زندگی شیرین و لذت بخشه .. مزیت جوامع بد اینه که باعث میشند سرعت رشد و تکامل آدم خوبا بیشتر و درکشون از زندگی بهتر بشه ..
پس جامعه بد هم خودش یک نعمته .. اگه تعصبات و حماقت های ودوران تاریک اندیشی قرون وسطی نبود دوران رنسانس خیلی دیرتر اتفاق می افتاد ..
خلاصه اینکه آدم عاقل هیچوقت احساس تنهایی نمی کنه ..

بهمن یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:14 ق.ظ

یه باره رندش میکردید تا موک میشد صد درصد .. سحری خانم پ چرا یهو صد و هشتاد درجه تغییر جهت دادید ..
تا الان از برابری زن و مرد صحبت می کردید ولی موندم چرا نظرتون عوض شد و الان عقیده دارید مرد بیچاره که خودش توی صد مدل هزینه های رنگ و وارنگ گیر کرده و نون نداره بخوره باید حقوق زن رو پرداخت کنه .. زن ها اگه حقوق می خواند باید آستیناشونو بالا بزنند و مثل مردها کارکنند و کرایه خونه بدندو شکمشونو هم سیر کنند ..
ازدواج هیچ وقت نمی تونه دلیل خوبی برای استثمار یک مرد باشه .. زن اگه متوجه شد شوهرش مشکل داره با یه دونه بای کوچولو باید ازش طلاق بگیره و بدون هیچ گونه جنگ و مامور بازی و هفت تیر کشی هر کی بره سی خودش به همون روشی که غربی های متمدن تر از ما طلاق میگیرند ..
تازه توی خیلی از کشورها زن بابت کرایه خونه هایی که نداده ، بابت هزینه های رنگ و لعاب های صورت و لباس های قد و نیم قد روزانش که پولشو از شوهر بیچاره می گرفته و قر و قمیش هاشو جلوی بقیه مردا میداده ، بابت هزینه های بزرگ کردن بچه هاشون و بابت خیلی هزینه های نداده اش باید به شوهرش خسارت پرداخت کنه ..
برای من خیلی جالبه که یه زن چطوری می تونه حقوقشو از یه مرد معتاد که حتی پول خرید موادشو نداره بگیره ..
عقیده شخصی بنده اینه که زن به محض اینکه متوجه شد شوهرش مشکل داره و در ضمن تصمیم نداره مشکلشو حل کنه ، باید یه پولی جور کنه و دو دستی تقدیم کنه به شوهره و بگه حالا دیگه دست از سر کچل ما بردار و به همین راحتی مشکل حل میشه ..

مقایسه با غربی ها در این موضوع اصلا ممکن نیست چون اونجا زن و مرد همه ی حقوق و امکاناتشون با هم برابره. مهم تر از همه باور اجتماع نسبت به زن هاست. جامعه یک مدیر معاون یا حتی رئیس جمهور زن رو می پذیره. نه مثل اینجا که حتی راننده بودن زن هم قابل قبول نیست و با کلی طعنه و تحقیر و آزار و اذیت همراهه. تو چنین فضایی هرچقدر هم که یه زن تلاش کنه نمی تونه به اندازه یک مرد درآمد داشته باشه. اگه هم بتونه خیلی از حقوق اولیه خودش و باید قربانی کنه تا به چنین جایگاهی برسه. (تازه حالا اون خانواده هایی که می گن اصلا زن درس بخونه و کار کنه که چـــــــــــــی بشه بماند!)
جامعه ای که به ضعیف بودن زن معتقده و کلی هم به این قضیه افتخار می کنه مسلما باید نگهداری و هزینه ی این جنس ضعیف رو هم بپردازه. چون جنس ضعیف همونطور که از اسمش پیداس توانایی این کار رو نداره!

بهمن یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:16 ق.ظ

فک کنم من یه کامنت دیگه هم داده بودما ا ا ا .. سحری بگرد ببین این گوشه موشه ها پیداش نمی کنی ..

فاطمه منتظری یکشنبه 20 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام بر سحر عزیز و بزرگ نگر که حقیری چون من را به دیده ی استاد می نگرد! پوزش بابت تاخیر بسیار، به گفته ی دوستان و به معنای واقعی رفته بودم گل بچینم. در راستای شعر زیبایی که از اخوان عزیز گذاشتی و نظر لطفی که به من داشتی باید بگویم که این مساله بحث طویلی دارد اما من سعی میکنم یک نکته ازین معنی به اشارت بگویم که عاشقان را یک اشارت کفایت کند.
من معتقدم شعر اخوان را هرآنکس که اخوانی شد میفهمد!!! و یقین دارم که تو اخوانی شده ای که این شعر را که یکی از اجتماعی ترین اشعار اوست پسندیده ای. در اشعاری که اخوان در سالهای 45 تا 47 سروده بیشترین توجه به محیط اجتماعی دیده میشود. منظورم از اخوانی شدن این است که باید با ویژگیهای برجسته ی اخوان که با قطعیت میتوانم بگویم هیچ شاعر معاصر دیگری آنها را ندارد عجین شوی. حتی نیما که برخی، اخوان را فرزند صالح او میدانند به نظر من از حیث این ویژگیها به پای اخوان نمیرسد. اصلا تعریف شعر از زبان اخوان هم انگار اشاره ای به همین اخوانی شدن و مجنون شدن دارد: «شعر محصول بیتابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته. حاصل بیتابی در لحظاتی که آدم در هاله ای از شعور نبوت قرار گرفته است. شاعر بی هیچ شک و شبهه طبعا و بالفطره باید به نوعی، دیوانه باشد و زندگی غیر معمول داشته باشد و این زندگیهای احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم، زندگی شعری نیست....»
یکی از این ویژگیها زبان کهن و فاخر او در کنار زبان عادی و امروز است. اغلب کسانی که علاقه مند به شعر کلاسیک هستند شعر اخوان را نیز دوست دارند. مثلا من خودم هروقت اشعارش را میخوانم حس میکنم یکی از معاصرین فردوسی انگار دوباره زنده شده و در عصر ما شعر میگوید!!!! شاهد سخنم همین واژگانی است که باعث میشود ما در خواندن شعر این شاعر معاصر به فرهنگ لغت مراجعه کنیم. البته اغلب این کلمات علاوه بر ریشه های فرهنگی گاهی آمیخته با مطالعات شخصی اخوان نیز بوده اند. مثلا لغت «زنار» درهمین شعر ریشه در علاقه و مطالعه ی اخوان به زرتشت و ایران باستان دارد. از مخاطب خاص اخوان نیز نباید غافل شوی. مخاطب شعر اخوان در سیر سروده هایش از طبقه ی خواص شروع میشود و به قشر تحصیل کرده و سپس در اشعاری مانند زمستان به قشر عوام تنزل پیدا میکند. مساله آخر حس قوی ناامیدی است که مخصوصا در این شعر موج میزند و در عین شکوه، یاس را به خواننده منتقل میکند. چیزی که در نقد شعر او «حماسه ی شکست» نامیده شده. مطلبی را از قول استاد شفیعی کدکنی عزیز بخاطر دارم که به عنوان تایید نهایی نقل میکنم: اخوان بزرگترین شاعر سده ی اخیر است و ناامیدی اساس شعرش را تشکیل می دهد و این خود با تخلصش (م. امید) طنز تلخی را به وجود آورده است.
امیدوارم این روده درازی و اطاله ی کلام ارزش یکبار خواندن را داشته باشد. دست در دامن ابوالفضل بیهقی بزرگ میزنم که در تاریخ خویش میگوید: هیچ نبشته ای نیست که به یکبار خواندن نیرزد!!!!!

مرسی ی ی .
کلی مطالب جدید و مفید یاد گرفتم و از اون مهم تر اینکه به خودم امیدوار شدم چون تا حالا فکر می کردم که من خنگم و زیاد از شعرهای اخوان سر در نمیارم
باز هم تشکر و بوس و ماچ
با اجازه این توضیحات رو ضمیمه ی پست وبلاگم می کنم

فاطمه منتظری دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:49 ق.ظ

خواهش میکنم دوستم
خداروشکر که بی فایده نبود
اجازه ما هم دست شماست خانوم


دارم فکر می کنم چه خوب میشه کسی وبلاگی شبیه وبلاگ من بسازه و در عین حال خودش در زمینه ی ادبی متخصص باشه و بتونه آثار ادبی رو که میذاره تو وبلاگش تحلیل هم بکنه.
الان به طور غیر مستقیم بهت پیشنهاد دادم که وبلاگ بسازی من ذوق کنم

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:29 ق.ظ

با سلام ملیکم مجدد .. جدیدا اکثر شب ها ده پانزده ثانیه بعد از کانکت شدن دیسکانکت میشم که فک کنم به خاطر ترافیک نت باشه و در هر صورت امکان درج کامنت میسر نیست ..
راستی کامنت خانم منتظریو خوندم .. اگرچه سطح ادبی نوشتار ایشون به پای ادبیات متون کامنت های من نمی رسه ولی خب بازم قابل قبوله و جای امبدواری برای ایشون وجود داره ..
البته همونطور که پیداست این موردو شوخی کردم و حقیقت اینه که ادبیات من در قیاس با ادبیات ایشون و همچنین ضعیفه سحری کلا بک فاجعه ادبی محسوب میشه و به همین لحاظ من در این لحظه بشدت دپرس شدم ..
و اما اگر تا چند لحظه بعد عمری باقی ماند بحث را کمی ادامه میدم ..

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:32 ب.ظ

حالا شوما داری میگی سه دهه و اندی پیش یک اتفاقی در جامعه ما افتاد که فرهنگ ، اخلاق و قوانین اجتماعی رو بشدت تغییر داد و طی اون محرومیت های بیشماری برای زنان قاءل شدند ، از طرف دیگه اومدند گفتند ای زن ها شما در عوض آن محرومیت ها از این به بعد بدانید و آگاه باشید که می توانید در همان مجلس عروسیتان مامور بفرستید دم در مجلس تا برای دریافت مهریه تان شوهر که چه عرض کنیم دشمنتان را کت بسته به کلانتری انتقال و در صورت عدم پرداخت مهریه تا آخر عمرش راهی زندانش بکنند ..
خب ، به گفته شما این عملیات باعث شد که جامعه یا به عبارت بهتر مردها هزینه نگهداری و بقاء زن ها رو بپردازند که در این صورت شما دیگه نمی تونی ادعا بکنی عدالت برای زن ها وجود نداره چون مهریه تونسته جبران بعضی بی عدالتی ها رو بکنه ..
منظور اینکه شما با تایید و حمایت از مهریه داری به قوانین تحمیلی فعلی احترام میذاری و خودت ضامن بقاء اون قوانین شدی و قصد نداری کاری کنی که قوانین عامه پسند جایگزین قوانین تحمیلی بشوند .. ادامه دارد ..

من به عنوان یک استثنا با قوانین فعلی مخالفم و در واقع همونطور که شما گفتین تلاشی برای تغییر قوانین نمی کنم چون معتقدم استثناها همیشه فدای اکثریت می شن و تلاش نتیجه ای جز نا امیدی نداره. من جامعه رو با همین قوانینی که داره پذیرفتم (با اینکه باهاشون مخالفم) و بر اساس این قوانین زندگی می کنم (با اینکه باهاشون مخالفم!)
به علت سیاسی شدن موضوع نمی تونم بیشتر توضیح بدم !!!

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 01:15 ب.ظ

این داستان ها رو نمی گم که کسی بشینه بخونه .. خودم دارم از تجدید خاطراتم لذت می برم و با اینکه خیلی خریت ها کردم و الان یه جورایی مثل کارتن خوابها دارم زندگی می کنم ولی به بعضی کارهام خیلی افتخار می کنم .. در این لحظه یکی از دوستانم زنگ زد و گفت که تنهاست و می خواد برای یکی از دیوارهای مجاور استخر منزلش یک طرحی اجرا کنه .. باید برم پیشش ببینم چه کار میشه براش انجام داد .. فعلا میرم تا بعد ..

اونی که شب عروسی با چماق مهریه می گیره عروس نیست دزده! که در واقع از راه کاملا قانونی و شرعی داره دزدی می کنه! ما داریم راجع به عروسی صحبت می کنیم که هیچوقت اختیارش دست خودش نیست، یا باید باباش خرجش و بده یا شوهرش! در این صورت اگه شوهرش معتاد و روانی و ... باشه لااقل با مهریه می تونه بره یه گوشه زندگی کنه. مهریه در کل قانون مزخرفیه چون میشه باهاش دزدی کرد! اما تا زمانی که فرهنگ ملت اینه (زن و ضعیفه می بینه) باید این قانون وجود داشته باشه. اگه بخوای این قانون و ورداری اول باید فرهنگ سازی کنی زمینه رو تغییر بدی بعد مطمئن باش این قانون خودش حذف میشه اصلا نیازی به تلاش من و تو نیست!
+الان باید از اینکه افتخار دادین و من و هم طراز یک مرد سی و پنج ساله کردین خوشحال باشم؟!!! عقل من به اندازه ی یک آدم بیست و پنج ساله درک می کنه، نه بیشتر و نه کمتر. و این درک هیچ ربطی به جنسیتم نداره!
++ به علت سیاسی بودن بعضی کامنت ها همه ی جواب های مربوطه رو اینجا می نویسم!

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 06:51 ب.ظ

به قول معروق این سیاست و این خودسانسوریت تو حلقم .. ولی خارج از شوخی خوشم اومد .. دلیل نداره آدم بی خودی خودشو در معرض خطر قرار بده .. روند خوبی در رابطه با تایید کامنت ها در نظر گرفتی ..
ببین .. به نظر من پنجاه درصد اتفاقات زندگی ما دست خودمونه و پنجاه درصدش تحت اختیار و کنترل ما نیست .. اون پنجاه درصد خارج از اختیاراتمونو باید بپذیریم ولی از پنجاه درصد تحت اختیار باید به بهترین شکل ممکنه استفاده کرد و به نظر من نباید براحتی تسلیم حوادث ناخوشایند بشیم یا حداقل اینکه طوری عکس العمل نشون بدیم که اون اتفاقات ناگوار به گوارا تبدیل بشند ..
............................
یکی از مثال های خوبی رو که می تونم بزنم فیلم پاپیلون هست که به احتمال زیاد دیدی و اگر ندیدی سعی کن ببینی .. این فیلم داستان دو شخصیتِ خوب زندانی هست که در جوانی زندانی میشند و داستان فیلم تا پیری این دو شخصیت ادامه پیدا می کنه ..
در انتهای فیلم با پخش اون میوزیک معروف باید از خودت بپرسی زندگی درون زندان کدام یک از این دو شخصیتِ خوب ، پرهیجان تر ، زیباتر ، با افتخار تر ، منطقی تر و انسان گونه تره

تا چندى پیش طرز فکرم همه یا هیچ بود, یعنى یا یه چیزى باید صد در صد باشه یا کلا نباشه, یعنى ایده آل گراى خفن, اما تحت تاثیر یه عده دوستان خوب قرار گرفتم و در حال حاضر با اون گفته ى پنجاه پنجاه شما کاملا موافقم, هر چند هنوز هم رفتارم تحت تاثیر شیوه ى همه یا هیچه و نیاز به زمان داره تا درست بشه.
فیلم پاپیون و ندیدم, اما اهنگ معروفش مدتها زنگ گوشیم بود :P

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:00 ب.ظ

درسته که ما به تنهایی نمی تونیم روی جامعه تاثیر بذاریم ولی نه به طور مطلق .. یعنی اینکه افکار ، گفتار و رفتار ما بر روی محیط اطرافمون بی تاثیر هم نیست .........
یه مثال دیگه ، من تا یک سال پیش که از کیف استفاده می کردم ، در طی زمان یکی از شونه ها یا یکی از کتف هام پایین تر از اون یکی قرار می گرفت و کج دیده می شدم .. تصمیم گرفتم از کیفی استفاده به کنم که به کوله پشتی هم تبدیل می شد .. روزها و ماه های اول ، اونایی که منو می شناختند بهم می گفتند تو با این سنت خجالت نمی کشی که کوله میندازی روی شونه هات ؟ .. اونایی هم که منو نمی شناختند بارها و باره ازم سوال می کردند که آقا شما توریست هستید ؟ ......... خلاصه تمام مردم اطرافم منو با تعجب نگاه می کردند .. من به خودم گفتم کاری که درست هست رو باید باب و همه گیر کرد هر چند تا مدتی مورد تمسخر واقع بشیم .. این روند رو ادامه دادم و الان دیگه کوله انداختن در محیط اطراف من حتی برای آدم های سن بالا یک حرکت عادی شده و خیلی ها ازم سوال می کنند که کوله ام رو از کجا خریدم .......... بنابر این حرکت و خیلی حرکت های عجیب دیگه رو من تونستم باب بکنم و جامعه اطراف خودم رو تحت تاثیر قرار بدم ..

در حد کوله پشتى و عینک افتابى و مانتو قرمززز جواب میده, منظور من مفاهیم عمیق ترى چون مردسالارى بود.

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:07 ب.ظ

البته نکته قابل توجه اینه که انگیزه و هدف اصلی من از استفاده از کوله پشتی حفظ سلامتم بود نه تغییر دادن جامعه ، باب کردن یک حرکت لازم نیست هدف اصلی باشه ، باب کردن می تونه یکی از اهداف رده چندم باشه که اگر گرفت چه بهتر و اگر نگرفت باید گفت اصلا اهمیتی نداره که نگرفت .. مهم اینه که ما فهمیدیم یک حرکت حرکت صحیحیه و بدون اهمیت به دیگران اون عمل رو انجام میدیم

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:12 ب.ظ

الان جایی هستم و چه حالی می کنم با کیبور می نویسم .. با گوشی تایپ کردن پدر آدمو در میاره ..
در کل در جامعه بیمار ما هم چشم دوختن زن ها به دست مردها برای سیر شدن شکمشان ، برای سرپناه داشتن و ... حرکت جالبی به نظر نمی رسه و بیش از پیش زن ها رو ضعیف تر و عاجز تر نشون میده .. بهتر اینه که راه دیگه و بهتری رو برای امرار معاش پیدا کرد .. باید تلاش کنیم این نوع مشکلات رو دور بزنیم نه اینکه تداوم ببخشیم

مسلما کسانى که باید در راستاى این تغییر تلاش کنن زن ها نیستن, چون بر خلاف ظاهر قضیه که زن ها مورد تحقیر قرار مى گیرن و ضعیفه خطاب میشن, این مردها هستن که تحت فشارن, به عبارت دیگه مردها در راستاى تداوم "مردسالارى" تلاش مى کنن و از این که قوى تر از ضعیفه ها هستن به خودشون مى بالن, غافل از اینکه دودش تو چشم خودشون میره, وگرنه به زنها بد نمیگذره!مردى که معتقده " چه معنى داره زن کار کنه" باید قبول کنه که خودش باس چشش درآد خرج خونه رو بده! زنش هم صبح تا شب لم میده تو خونه و واسه پولهاى شوهرش برنامه ریزى مى کنه, هرچقدر مردها از تعصب و مرد سالاریشون کم کنن زن ها هم مجبور میشن وظایفى رو در برابر هزینه هاى خودشون به عهده بگیرن. در واقع این قضیه نسبیه, هرچقدر دیدگاه مردسالارى در مردها کاهش پیدا کنه, حس استقلال در زن ها زیادتر میشه و این استقلال شامل استقلال مالى و آزادتر شدن مردها هم خواهد شد. هوف ف ف! چه بحث طولانى اى, ولى فکر کنم بالاخره به تفاهم رسیدیم! من دیگه برم مشقام و بنویسم!!

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:18 ب.ظ

هم طراز کردن شما با یک مرد سی و پنج ساله رو صرفا برای شخص خاص شما نمی دونم .. تجربه ام بهم می گه عقل یک دختر بیست و پنج ساله معمولا بهتر از عقل یک مرد سی و پنج ساله کار می کنه .. بالاخره باید قبول کنیم که مرد ها و زن ها کاملا مثل هم نیستند ، در جاهایی زن ها و در جاهایی مردها بهتر عمل می کنند ..

درسته که تو این دیدگاه شما باز هم زن و مرد برابر نیستن, اما چون این نابرابرى به سود همجنس هاى منه, قبول مى کنیم و چرا که نه! حق با شماست :D

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:23 ب.ظ

غربی ها همون مفاهیم عمیق تر رو تونستند تحت تاثیر قرار بدند .. غربی ها هم بی عیب نیستند ولی اکثر اوقات بهتر عمل کردند و شاید بد نباشه خیلی وقت ها اونا رو الگو قرار بدیم تا ما هم بتونیم دنباله رو راه اونا بشیم و مثلا از مردسالاری عبور کنیم ..

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 07:30 ب.ظ

منم قبلا آدم متعصبی بودم .. الان مثلا ترک کردم ولی مثل شوما بعضی وقتا که حواسم نیست تحت تاثیر دوران جهالتم واقع میشم
ما دیگه باس بریم ضعیفه ، رخصت .. عه ه ه .. ببخشید .. بازم جوگیر مردسالاری شدم .. فعلا

بهمن دوشنبه 21 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 10:33 ب.ظ

آره والا طولانی شد .. کاشکی یکی پیدا میشد یه جک می گفت .. به عنوان اختتامیه اگه اجازه بدید باید بگم بله در اکثر موارد به توافق رسیدیم ولی در رابطه با مورد آخر نظر من اینه که مردسالاری نمیتونه محصول تفکر و اراده فقط جنس مرد باشه چون اگه اینطور بود بقیه مردها در کشورهای دیگه هم باید الان مردسالار می بودند ..
یک انسان نباید هیچوقت مشکلات رو گردن دیگری بندازه .. همیشه اولین مقصر در رخ دادن یک مشکل خود ما هستیم چه زن باشیم و چه مرد .. البته این منطق برای خداباوران قابل درکه و قابل دفاع کردن ..
من الان عقیده دارم هر لحظه امکان داره روح من به کالبد یک زن منتقل بشه و یا برعکس .. بنابر این دیگه مرزی بین مرد و زن نمی کشم و تعصبی هم نسبت به جنسیت ندارم .. توی بحث فوق هم با توجه به جبهه گرفتن شوما در بعضی موارد نسبت به نوع جنسیت ، فقط تظاهر کردم که از جنس مرد دفاع می کنم ..
اون جمله قدیمی چی بود ؟ درست یادم نیست .. یه چی تو ابن مایه ها : به پایان رسبد این دفتر ، حکایت همچنان باقیست ...

منم نگفتم فقط مردها مقصرن تو این قضیه. گفتم مردها بیشترین آسیب و می بینن (در حالی که خودشون نمی دونن) برای همین اگه قرار باشه تغییری صورت بگیره مردها باید پیشقدم بشن و تغییر رو شروع کنن. زن ها به ظاهر دم از فمینیسم و حقوق برابر می زنن و اگرنه اکثرشون از خداشونه تو چنین جامعه ای زندگی کنن و توسط مردها از نظر مالی تامین بشن بدون اینکه خودشون مسئولیت کار و کسب درآمد و به عهده بگیرن.

بهمن سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 05:30 ق.ظ

خب .. این خوبه که در بحث مالی هر دو حالت مورد رضایت خانم هاست .. در مساءل غیر مالی هم مردها و زن ها باید بشینند با هم بحث کنند تا به نتیجه برسند .. ما که دیگه فعلا خسته شدیم .. صلاح کار خویش خسروان دانند و بس ..........
مشق چی می نویسی ؟

مکتب های ادبی رضا سید حسینی
آیا کامنت بعدی سیاسی نبود؟! ما از این چیزا به اشتراک نمی ذاریم!

بهمن سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 ب.ظ

الان دقیقا کامنت بعدی کدوم کامنت میشه ؟ من کیم شما کی هستید اینجا کجاست

بهمن سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:55 ب.ظ

آهااااااااااان یادم افتاد .. اونو می گی .. دو تا دهتر از دانشگاه تهران یه تحقیقی کردند واسه خودشون .. به ما چه اصلا .. سنسورات به کامنت های سیاسی خوب حساس شده هاااااا

بله, تمرین کردم

بهمن شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:07 ب.ظ

Pekh kh kh kh

بهمن شنبه 26 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 03:13 ب.ظ

پ چرا هیچ فعل و انفعالی رخ نمیده .. سحری اگه هنوز در قید حبات بسر میبری یه چراغی بوقی سوتی فووتی خلاصه یه چیزی بزن ..

بوووق بوق!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد