خنک آن دَم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
اختران فلک آیند به نظٌاره ی ما
مَهِ خود را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو بی «من» و «تو» جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ ز خرافات پریشان من و تو
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان من و تو
این عجب تر که من و تو به یکی کنج اینجا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
خُنُک: خوشا!
داد چیزی دادن: به کمال از عهده ی کاری برآمدن، به نیکی پاس کاری را داشتن.
طوطیان فلکی: کنایه از فرشتگان است، یا کنایه از آسمان ها.
غزلیات شمس تبریز/ مقدمه گزینش و تفسیر: محمدرضا شفیعی کدکنی
like
مرسی از smsت... خیلی دوست داشتم این غزل رو:)
سلام وبت فوق العاده است راستی به وبم سر بزن[گل]