عشق را پیمانه باش

ساقیا بیگه رسیدی می بده مردانه باش

ساقی دیوانگانی همچو می دیوانه باش

سر به سر پر کن قدح را موی را گنجا مده

وان کز این میدان بترسد گو «برو در خانه باش»

چون ز خود بیگانه گشتی رو یگانه ی مطلقی

بعد از آن خواهی وفا کن خواه رو بیگانه باش

دُرهای باصدف را سوی دریا راه نیست

گر چنان دریات باید بی‌صدف دردانه باش

بانگ بر طوفان بزن تا او نباشد خیره کُش

شمع را تهدید کن ک«ای شمع چون پروانه باش»

کاسه سر را تهی کن وانگهی با سر بگو

ک«ای مبارک کاسه سر عشق را پیمانه باش»

لانه تو عشق بودست ای همای لایزال

عشق را محکم بگیر و ساکن این لانه باش


1/1 بیگه: غروب، دیر

1/2 همچو می دیوانه باش: به اعتبار جوش و خروشی که شراب در خم دارد و بی قرار است، آن را به دیوانه تشبیه کرده است یا به اعتبار آثارش که همه نظم ها را بر هم می زند.

2/1 موی را گنجا مده: جای گنجیدن مویی را در آن باقی مگذار، لبریزش کن.

5/1 خیره کُش: آن که بی سبب و بر خیره می کشد.

6/1 کاسه سر را تهی کن: یعنی از هر چیز دیگری به جز عشق سر خویش را تهی کن.

7/1 لایزال: همیشگی، جاودانه.


غزلیات شمس تبریز/ مقدمه گزینش و تفسیر: محمدرضا شفیعی کدکنی

نظرات 1 + ارسال نظر
مهدیه شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:45 ب.ظ

مرا متحول کردی
دُرهای باصدف را سوی دریا راه نیست.....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد