... چرا نباید برای تمام عمر کافی باشد؟

ناگهان چنین پنداشتم که همه مرا در تنهایی ام رها کرده و به دورم انداخته اند.

صفحه ی 8


زمانی که خود ناراحتیم، نسبت به اندوه دیگران حساس تر می شویم. احساساتمان ویران نمی شود، بلکه در قلبمان تمرکز می یابد.

صفحه ی 54


این فکر مدتها زهنم را به خود مشغول کرده است. چرا همه ی مردم نمی توانند با هم برادر باشند؟ چرا به نظر می رسد که حتی بهترین مردم چیزی مرموز پشت سر خود پنهان کرده اند؟ چرا آنچه را در قلبت داری در قالب واژه ها در نمی آوری؟ هرکس از ترس این که مبادا احساساتش مورد تمسخر قرار گیرد آن را هرچه بیشتر پنهان می دارد.

صفحه ی 59


خدای بزرگ یک دقیقه ی تمام خوشبختی، چرا نباید برای تمام عمر کافی باشد؟

صفحه ی آخر


کتاب: شبهای روشن/ نویسنده: فئودور داستایوسکی/ مترجم: نسرین مجیدی


اگه زندگی مون مثل یک سطح شیب دار باشه که داریم آروم و بی حوصله ازش بالا می ریم تا به تهش برسیم، گاهی وسط این سطح شیبدار یه اتفاقی می افته که حکم یک پله رو داره! یه پله که زندگی رو به دو بخش تقسیم می کنه: قبل از اون پله و بعد از اون.

حالا این حرفها چه ربطی به شبهای روشن داره؟ ربطش اینه که قبل از اون پله شبهای روشن یه کتاب لوس بود که صفحه هاش رو می شمردم تا تموم بشه، اما بعد از اینکه اون پله رو رد کردم.... :)

پ.ن. گاهی ممکنه پشت سر گذاشتن این پله ها خیلی سخت و نفس گیر باشه، اما اگه چیزهای لوس رو به تکه های دوستداشتنی تبدیل کنه، اگه به چیزهای بی معنی و ساده معنی بده، ارزشش رو داره!

من


نظرات 1 + ارسال نظر
نفس یکشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 01:40 ب.ظ http://nafasemani2.blogfa.com/

سلام سحر جونم
میشه بیای وبلاگم این جمله رو بنویسی
مرسی
( زهرا ... نفس عاشقته ... باور کن)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد