چه مهیب است کارهای تو ...

 

 

دنیا زشتی کم ندارد.

زشتی های دنیا بیشتر بود اگر آدمی بر آنها دیده بسته بود.

اما آدمی چاره ساز است.

بر این پرده اکنون طرحی از یک زشتی,دیدی از یک درد خواهد آمد که دیده بر آن بستن دور است از مروت آدمی. این زشتی را چاره ساختن, به درمان این درد یاری گرفتن و به گرفتاران آن یاری دادن مایه ی ساختن این فیلم و امید سازندگان آن بوده است.



(این قسمت قبل از شروع شدن فیلم, وقتی صفحه سیاهه و هیچ تصویری نیست با صدای یه مرد -که نمیشناسم- خونده میشه)


نام تو را ای متعال خواهم سرایید

نام تو را با عود ده تار خواهم سرایید

زیرا که به شکلی مهیب و عجیب ساخته شده ام

استخوان هایم از تو پنهان نبود وقتی که در نهان بوجود می امدم

...

...

گفتم کاش مرا بالها مثل کبوتر می بود تا پرواز کرده راحتی می یافتم. هر آینه به جایی دور می رفتم و در صحرا ماوا می گزیدم. می شتافتم به سوی پناهگاهی از باد تند و طوفان شدید زیرا که در زمین مشقت و شرارت دیده ام.

دنیا به بطالت ابستن شده و ظلم را زاییده است. از روح تو به کجا بگریزم و از حضور تو کجا بروم. اگر بالهای باد سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم در آنجا نیز سنگینی دست تو بر من هست. مرا باده ی سرگردانی نوشانده ای. چه مهیب است کارهای تو.


 با صدای فروغ 

خانه سیاه است


همونطور که می دونید این فیلم برای کمک به جذامی ها ساخته شده بوده. از یکی از جذامخونه ها فیلمبرداری شده و زندگی روزانه ی جذامی ها رو نشون میده. در طول فیلم علاوه بر توضیحاتی که درباره ی این بیماری داده میشه متن هایی هم با صدای فروغ خونده میشه که انگار حرف های این جذامی هاست با خدا. 

اولین بار وقتی که خیلی بچه بودم این فیلم رو دیده بودم, وقتی که اصلا نمی دونستم جذام چیه و فروغ کیه و اینا چی میگن و چرا همچینن! یادمه خیلی هم وحشت کرده بودم :|   (قابل توجه اونایی که مواظب بچه ها نیستن!!)

چند وقت پیش به منظور نوشتن یک مقاله ای که راجع به فروغ فرخزاد و سهراب سپهری بود, رفتم سراغ این فیلم که البته در رابطه با اون مقاله به کارم نیومد. ولی دیدنش باعث شد که تو دفتر خاطراتم در روز 27 اردیبهشت یه چیزایی بنویسم:


خانه سیاه است رو دیدم, ولی نذاشتم اتفاقی بیفته! فکر کردم بعدش اعصابم به هم خواهد ریخت, ولی نریخت. یعنی نذاشتم. ولی باید باز هم ببینم. دلم می خواد ببینم و هرچی که فروغ میگه بنویسم.
همه می تونن خوشحال باشن, بخندن, عروسی بگیرن, برقصن! حتی اگه جذامی باشن. خانه هرچقدر هم که سیاه باشه بازم توش زندگی هست. شاید اونجا غم خیلی خیلی زیاد باشه ولی خیلی چیزها هم نیست! مثل حسادت, دشمنی, حرص, دروغ و خیلی چیزهای دیگه! شاید خونه ای که سیاهی توش نباشه اینها به جاش هست. اصلا کدوم خونه سیاه تره؟ خونه ی اونا که همه شون مثل هم هستن و شرایطشون باهم فرقی نداره و به عبارتی همه به یک اندازه بدبخت هستن؟ یا ما که هرچقدر هم تو نعمت غلط بزنیم باز هم چشممون دنبال چیزهاییه که نداریم و حرص چیزهایی رو می زنیم که دیگران دارن؟ شاید هردوتاش یه جور سیاهی باشه!


 تصمیم داشتم همه متن هایی رو که با صدای فروغ خونده میشه بطور کامل تو وبلاگم بنویسم اما چون فیلمی که در دست داشتم پرش داشت و کیفیتش هم خوب نبود نتونستم متن رو کامل کنم. حالا شاید در آینده این کار رو کردم.


در ضمن اصلا کار درستی نیست که نوشته های دفتر خاطرات کسی رو بخونی! خجالت بکش!! :دی  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مجیب دوشنبه 8 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ب.ظ

اون مرد ابراهیم گلستانه

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد