احساسی با شکوه و در عین حال سنگدل

همه چیز را هم که نمی شود به بابا گفت٬ سندی. مردها این مساثل را درک نمی کنند٬ مردها ارزش کلمات را نمی فهمند٬ مردها به مادیات اهمیت می دهند و زن ها با معنویات زندگی می کنند.

صفحه ی ۵۹


با ترحمی ناگهانی از زن بودن خود٬ سراپا لرزیدم. به نظرم می رسید که ما موجودات خوب و بدبختی هستیم.

.

.

.

نومیدانه پرسیدم:«مامان٬ آیا گاهی هم می شود که به خاطر عشق احساس خوشبختی کرد؟»

صفحه ی ۶۰


در تاریکی٬ در رختخواب خود٬ با افکار به هم ریخته و گنگ٬ زندگی زوج هایی را که می شناختم مرور می کردم. زندگی عاطفی آن ها را در نظر می گرفتم. چه طور آن مردهایی که در طی روز حتی یک کلمه عاشقانه به همسر خود نمی گفتند٬ شب انتظار داشتند که زن ها حاضر و آماده هماغوش آنها باشند؟ چه قدر توهین آمیز بود. مثل تف کردن به صورت. صبح روز بعدَ همان طور که زن ها کار روزانه ی خود را آغاز می کردند٬ چشمانشان مملو از اهانت شب قبل بود.
صفحه ی ۷۵

آگاهی به زن بودن برایم به نحوی گناه به شمار می آمد. هر علامت زنانگی را در خود با خجالت کشف می کردم. آن علامات را مانند رازی در دل نگاه می داشتم. هم برای خودم و هم برای بقیه.
صفحه ی ۸۰
عشق را همیشه آن طور در نظر مجسم کرده بودم. احساسی مشوش٬ احساسی افسانه ای٬ احساسی با شکوه و در عین حال سنگدل.
صفحه ی۱۱۱

زن و مرد٬ از اولین ملاقات٬ بی اراده شروع می کنند به بازی کردن نقش دلخواه خود. واقعیت را پنهان می سازند و با سماجت هرچه تمام تر از شخصیت ساختگی خود دفاع می کنند و این چنین است که اغلب دو نفر که باهم زندگی می کنند فقط از طریق دو شخصیت مصنوعی باهم ارتباط برقرار می کنند و هرگز یکدیگر را نمی شناسند.
صفحه ی۱۱۲

و من در جوابش می گفتم:«نه٬ دوست ندارم عذر و بهانه ی بی خودی بیاورم»  او از نفرت من به دروغگویی متعجب می شد٬ آن را با بزدلی عوضی می گرفت.
صفحه ی۱۱۵

من قادر نیستم به یک عشق معمولی قناعت کنم. یک عشق عادی به چه درد می خورد؟ خیابان مملو از آن است. کافی است سرت را برگردانی.
صفحه ی۱۶۲

شاید آریبرتو حق داشته باشد. اگر مادر تو صاحب چندتا بچه می شد دیگر وقتی برای پیانو زدن برایش باقی نمی ماند. برادرم معتقد است که این فاجعه همه اش زیر سر پیانو زدن است. در زندگی شش هفت تا بچه لازم است. مادربزرگت عقیده دارد ککه برای بعضی ها حتی بیشتر. آن وقت زن بین حاملگی و زایمان و شیر دادن بچه دیگر فرصت ندارد به چیز دیگری فکر کند. یکی از همسایه های ما زن بسیار زیبایی داشت٬ در عرض ۹ سال ده بچه زایید. هنوز زن جوانی است. او را خواهی دید٬ بیش از سی سال ندارد. با زاییدن آخرین بچه٬ پاهایش یک مرتبه باد کرد و جالا به اشکال می تواند را برود. شوهرش سه خدمتکار برای او گرفته است و او در آشپرخانه می نشیند و فرمان می دهد و خانمی می کند.»
صفحه ی۱۸۸

«آه که چه دردناک است٬ عشق چه دردناک است. فولویا وای به حالت اگر ببینم عاشق شده ای و تو هم٬ همین طور٬ آلساندرا. وای به حالتان. شماها باید آزاد باشید. خوشبخت باشید با مرد ثروتمندی ازدواج کنید٬ عشق چیز وحشتناکی است.» ما سکوت کرده بودیم . وانمود می کردیم که سرنوشتی را که او برایمان در نظر گرفته بود٬ قبول کرده ایم و در عوض٬‌در ته دل٬ آرزوی این «عشق» را می کردیم که ما را به سوی اشک و مرگ سوق می داد.
صفحه ی۱۹۷

هیچ کس هرگز کاملا آزاد نیست. آزادی بشر درست چند ساعت بعداز تولد از او سلب می شود. از همان لحظه ای که برای ما اسمی می گذارند و ما را به خانواده ای نسبت می دهند٬ دیگر فرار غیر ممکن می شود. قادر نیستیم زنجیر را پاره کنیم و آزاد باشیم ...
صفحه ی۲۱۵

تمام وقتت را صرف خواندن کتاب می کنی. کار اشتباهی است. کار استباهی است. کتاب خواندن انسان را ضعیف می کند٬ رنجور می کند٬ تو را برده ی خود می کند و انسان نباید زجر بکشد و بشر اگر بخواهد قوی باشد باید تمام عوامل زجرآور را از خود دور سازد. فقط زجر زایمان است که با ارزش است. من٬ با هر فرزندی که به دنیا می آوردم٬ انگار یک زندگی به زنگیم اضافه می شد.
صفحه ی ۲۳۹

در هر بشری به هر حال٬ مقداری پستی وجود دارد. من مدام دریر قسمت پستی خود بودم.
صفحه ی ۲۵۸

ادامه دارد ...

کتاب: از طرف او/ نویسنده: آلبا دسس پدس/ مترجم: بهمن فرزانه
«مردها به مادیات اهمیت می دهند و زن ها با معنویات زندگی می کنند.» منم وقتی این خط رو خوندم یه پوزخند زدم!! با خودم گفتم:«آره! اونم دخترهای الان! دخترهای این جامعه!!» ولی حالا از پوزخند که بگذریم چی باعث میشه زنهای یک جامعه  آدمها رو با میزان قلنبه بودن جیب طرف مقابل می سنجن؟
چه بلایی سر جامعه ای میاد که زنهاش قید معنویات رو بزنن؟! پرسیدن داره؟! میشه همینی که می بینیم دیگه!!
من
نظرات 1 + ارسال نظر
sasan یکشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:49 ب.ظ

fekr ke na motmaenan bar ax gofti!!!!ia chon khodet zani injoori gofti :D

اینا بخش هایی از یه کتابه، من از خودم چیزی نگفتم. البته شایدم حق با شما باشه چون نویسنده اون کتاب زن بوده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد