می توان به سادگی عاشق شد٬‌ اما عشق ساده نیست...

هرگز به زمان و تاریخ فکر نکن! تنها شکست خوردگان به این دو عنصر باطل می اندیشند و به «شبیخون ظالمانه ی زمان».

صفحه ی ۱۷۶


حوادث ناب و زیبا به سروقت ما نمی آیند. این ما هستیم که باید به جستجوی این حوادث بر خیزیم. هیچ قله یی٬ خود را به زیر پای هیچ کوهنوردی نمی کشد.

صفحه ی ۱۷۷

طبیعت٬ یک عاشق کامل واقعی ست؛ چرا که هرگز خود را تکرار نمی کند. دو پاییز همرنگ٬ دو بهار همسان٬ دو تابستان همگون٬ دو زمستان مثل هم ٬ هرگز٬ در تمام طول حیات انسان پیش نیامده است.
صفحه ی ۱۸۱

می توان به سادگی عاشق شد٬‌ اما عشق ساده نیست.
صفحه ی ۱۸۴

عاشق «شدن» مسآله یی نیست؛ عاشق «ماندن» مسآله ی ماست. بقای عشق٬ نه بروز عشق. هر نوجوانی هم گرفتار هیجانات عاشقانه می شود؛ اما آیا عاشق هم می ماند؟ عشق به اعتبار مقدار دوامش عشق است نه شدت ظهورش ...
صفحه ی ۱۸۶

شعارهای عاشقانه از اندیشه های عاشقانه بر می خیزند نه از فرصت های بی مصرف مانده؛ و هیچ چیز٬ در هیچ موقعیتی٬ پرواز اندیشه را محدود نمی کند. به همین دلیل است که ستمگران مستبد و نوکران شان٬ هرگز نتوانسته اند جلوی شاعر شدن آدم ها را بگیرند٬ یا نقاش شدنشان را٬ یا موسیقیدان ... من این سخن را باور دارم که «انسان٬ حتی در یک زندان انفرادی تنگ و تاریک نیز می تواند برای خود زندگی نامحدودی را به وجود بیاورد».
صفحه ی ۲۰۱

ــ عکس را دوست ندارم. عکس٬ انسان را اسیر خاطره می کند.
ــ اسارت شیرینی ست
ــ حالا را اگر به قدر کافی شیرین کنی٬ احتیاجی به اسارت نیست.
صفحه ی ۲۰۴

هر بچه یی این را می داند که آدمیزاد باید کارش را دوست داشته باشد؛ اما زندگی٬ در روزگار ما٬ غالبا آنگونه نیست که کار مطلوب دوست داشتنی از راه برسد و ما را در آغوش بگیرد. این ماییم که باید به هر کاری که گماشته می شویم آن کار را به صورتی دلخواه در آوریم٬ یا در خط رسیدن به کاری دلخواه٬ کار نادلخواه را موقتا تحمل کنیم و به کمک سایر عناصر زندگی ساز که در اختیار ما هستند٬ فشار های این نادلخواهی کوتاه مدت را دفع کنیم.
صفحه ی ۲۰۷

گریستن در خلوت.
این است آنچه که تو را از پر هم سبک تر می کند.
گریه٬ حجامت روح است.
ما دیگران را دیر می شناسیم٬ خودمان را دیر تر.
صفحه ی ۲۱۶

انسان٬ وقت بسیار زیادی را می سوزاند و تباه می کند. ما هرچه بخواهیم ٬ می توانیم بشویم. استعداد٬ بزرگترین دروغی ست که انسان٬ به خویش گفته است.
صفحه ی ۲۲۱

عشق٬ حرکت دو نفر٬ مشتاقانه٬ به سوی هم نیست٬ بلکه حرکت دو نفر در کنار هم است ...
صفحه ی ۲۲۲

عشق٬ یک معجزه یک کرامت یک اقدام ساحرانه نیست؛ نفْس عینی ــ عاطفی ــ حسی ــ اندیشمندانه ی زندگی ست. عشق٬ بدون اراده به اقدام٬ قدم از قدم برنمی دارد. عشق. پاسداری و نگهبانی دائمی می خواهد: آب٬ نور٬ حرکت ...
عشق٬ بدون نیروی برپا دارنده ی عشق٬ درجا می پوسد.
صفحه ی ۲۲۳

پایان

کتاب: یک عاشقانه ی آرام/ نویسنده: نادر ابراهیمی
«یک عاشقانه ی آرام». شاید اگه تو آموزش و پرورش یه کاره ای بودم این کتاب رو یکی از واحدهای درسی بچه ها میذاشتم!! ولی نه! هر چیزی که به جای درس و واسه نمره خونده بشه زشت و مسخره میشه٬ حتی اگه «یک عاشقانه ی آرام» باشه! ولی کاش میشد به همه ی آدمهای دنیا گفت که این کتاب و کتابهای شبیه به این رو ــ که کم هم نیستن ــ بخونن. شاید بعد از خوندنش دیگه «عشق» با چیزهای دیگه اشتباه گرفته نشه. شاید باور کنیم که دلیل آفرینش چیزی به جز «عشق» نیست.شاید یاد بگیریم که «عشق٬ محصول ترس از تنها ماندن نیست» خیلی وسیع تره. اونقدر وسیع که نمیشه گفت. نمیشه نوشت. اونقدر وسیع که برای درک کردنش هرچقدر هم که بزرگ بشیم باز هم بچه ایم ...
در آخر٬ تشکر می کنم از رها برای کادو دادن این کتاب! :)
من
نظرات 2 + ارسال نظر
جلال شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ

یکبار به سادگی عاشق می شوی و بعد از آن چندین بار به سختی می شکنی، چرا که معشوق عشق را ساده شمرده . . .

جلال مقدم، صفحه روی جلد

الهه شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ http://eli2.blogfa.com

لذت بردم .
خیلی جالب بود
اگر عشق نبود
به کدام بهانه می گریستیم ومی خندیدیم؟
کدام لحظه ی ناب را اندیشه می کردیم؟
وچگونه عبور روز های تلخ را اندیشه میکردیم؟
اری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد