سخت است که زندگی را به یک عاشقانه ی آرام تبدیل کنی

برای نفسی آسوده زیستن٬ چاره یی نیست جز مٍهی فشرده را گردا گرد خویش انگار کردن؛ مهی که در درون آن٬ هر چیز غم انگیز٬ محو و کمرنگ شود. تو از من می خواهی که شادمانه و پر زندگی کنم. نه؟ برای شادمانه و پر زیستن٬ در عصر بی اعتقادی روح٬ در مه زیستن ضرورت است.

صفحه ی ۱۲


سن٬ مشکل عشق نیست. زمان نمی تواند بلور اصل را کدر کند ـــ مگر آنکه تو پیوسته برق انداختن آن را از یاد برده باشی.

صفحه ی۱۳


نمی شود آن نگاه خاکستری پرنده وش را در قفس دید و باز عاشق ماند. نمی شود که رشوه گیران را در نقطه ی وضوح دید و باز عاشق ماند. این همه درد و دنائت٬ عشق را خواهد خورد ــــ مثل زنگ آهن که آهن را می خورد.

صفحه ی۱۴


کودکان کم سال قدرت انتخاب ندارند. کودک٬ عاشق مادر نیست٬ محتاج مادر است. عشق٬ احساس و کلامی کودکانه نیست.

صفحه ی۱۶


خداوند خدا٬ پیش از آنکه انسان را بیافریند٬ عشق را آفرید؛ چرا که می دانست انسان٬‌بدون عشق٬‌درد روح را ادراک نخواهد کرد٬ و بدون درد روح٬ بخشی از خداوند خدا را در خویشتن خویش نخواهد داشت.

صفحه ی ۲۱


شاعر که نباید قطعا شعری گفته باشد. شعر آفریدن٬ بسیار کم از آن است که شعر را زندگی کنیم. یک پرده ی نقاشی بسیار زیبا٬ سوای آن است که زندگی را به یک پرده ی نقاشی زیبا تبدیل کنیم.

صفحه ی۲۸


مغزت را با این کار٬ له می کنی٬ مرد! آوارگی اندیشه٬ دیوانه ات می کند. به چیزی ایمان بیاور٬و مومن بمان! دیگر نیندیش تا شک کنی. فقط بنده ی آن ایمان باش؛ بنده ی آنچه که با قلبت قبول کرده یی. همین.
صفحه ی۲۹
ــ تو ... تو ... تو خطرناکی گیله مرد کوچک!
ــ اعتقاد٬ خطرناک است آقا!
ــ و عشق٬‌از آن هم خطرناک تر است. من می دانم.
.
.
.
کمی خلوص کافی است تا جهان به یک واژه ی مخملی تبدیل شود.
صفحه ی۳۰

عسل می خندد: چشم آنکس که می بیند٬ مهم نیست پدر؛ روح آنکس که دیده می شود مهم است. همه کس را که نمی شود واداشت به چشم پدری یا مادری نگاه کنند؛ اما خورشید٬ اگر واقعا خورشید باشد٬ همه خیره چشمان بد نگاه را کور می کند ــ پدر!
صفحه ی۳۳
عشق٬ یک قطار مسافربری نیست تا تو اگر کمی دیر رسیدی٬ قطار رفته باشد و تو مانده باشی ــ با چمدان های سنگین٬ با تاسف٬ با قطره های اشکی در چشمان حسرت.
صفحه ی ۳۴

عشق٬ فقط رشد روح می خواهد.
.
.
.
حکومت هایی که معنی دوست داشتن را نمی فهمند٬ نفرت انگیزند٬ و نفرت انگیزترین چیزی که خداوند خدا رخصت داد تا ابلیس به انسان هدیه کند حکومتی ست که عشق را نمی فهمد.
صفحه ی ۳۵

احتیاط باید کرد.همه چیز کهنه می شود٬ و اگر کمی کوتاهی کنیم٬ عشق نیز. بهانه ها جای حس عاشقانه را خوب می گیرند.
صفحه ی ۳۸

و نباید بگذاریم که عشق٬ همچون کبوتری سپید٬ بلند پرواز٬ نقطه یی در آسمان باشد. اگر عشق را از جریان عادی زندگی جدا کنیم ــ از نان برشته ی داغ٬ چای بهاره ی خوش عطر٬ قوطی کبریت٬ دستگیره های گلدار٬ و ماهی تازه ــ عشق٬ همان تخیلات باطل گذرا خواهد بود؛ مستقل از پوست٬ درد٬ وام٬ کوچه ها و بچه ها: رویایی کوتاه که آغازی دارد و انجامی ... و ناگهان از جای پریدنی٬ و بطالت را احساس کردنی٬ و از دست رفتنی تاسف بار٬ و یاد ... «یاد٬ که انسان را بیمار می کند»٬ و خادم درمانده ی گذشته ها٬ نه مسافر همیشه مسافر بودن.
صفحه ی۴۱
بهترین دوست انسان٬ انسان است نه کتاب. کتابها٬ تا آن حد که رسم دوستی و انسانیت بیاموزند٬ معتبرند٬ نه تا آن حد که مثل دریایی مرده از کلمات مرده٬ تو را در خود غرق کنند و فرو ببرند.
صفحه ی۴۳
حوصله داشته باش! قیمت عشق همیشه بیش از تحمل آدمیزاد بوده است. باید٬ اما سخت است که زندگی را به یک عاشقانه ی آرام تبدیل کنی. باید٬‌اما سخت است.
صفحه ی۴۹

ادامه دارد ...




کتاب: یک عاشقانه ی آرام/ نویسنده: نادر ابراهیمی
نظرات 2 + ارسال نظر
رها چهارشنبه 8 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:16 ب.ظ

خوش بحالت
حسابی داری کتاب می خونی ها! من فقط این چند روز خوردم، خوابیدم و فیل دیدم!

گروه تئاتر ندای صحنه پنج‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ق.ظ http://www.nedaye-sahne.blogfa.com

سلام.زیبا بود.بخصوص صفحه ی49.
دوباره روی صحنه خواهیم بود.بزودی با
نمایش کاکتوس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد