آقایان ایوان ایلیچ هم مرد.

خوب که چه؟ چه فرق می کند؟ هرچه می خواهد بشود. مرگ، بله مرگ! آن ها هیچ یک از حال من خبر ندارند و نمی خواهند خبر داشته باشند. کک شان نمی گزد. سرشان گرم است. کیف شان را می کنند. پیانوشان را می زنند. (از پشت در بسته دمدمه ی گفت و گو و ترجیع بند آواز را می شنید.) بی خیال اند. ولی آن ها هم می میرند. چه قدر احمق اند. من زودتر می میرم. آن ها دیرتر. ولی آن ها هم از این بلا معاف نمی مانند. خوشحال اند. یابوها!

صفحه ی 61


... تلخ ترین رنج ایوان ایلیچ آن بود که هیچ کس آن جور که او می خواست غم او را نمی خورد. او گاهی بعد از رنجی طولانی بیش از همه چیز دلش می خواست که (گرچه از اقرار به این معنا شرم داشت) کسی برایش مثل طفل بیماری غم خواری کند. دلش می خواست مثل طفلی که ناز و نوازشش می کنند رویش را ببوسند یا برایش اشک بریزند و دل داری اش بدهند. او می دانست که شخص مهمی است و ریشش رو به سفیدی است و به همین علت چنین آرزویی بی جاست. با این همه این خواهش دلش بود.

صفحه ی 75



مرگ ایوان ایلیچ

لیو تالستوی

ترجمه: سروش حبیبی

نشر چشمه 

نظرات 6 + ارسال نظر
بهمن شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 ب.ظ

خدا ایوان رو رحمت کنه، بذ اول یه فاتحه برا شادی روحش بخونم

بهمن شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 10:56 ب.ظ

عاقا هیشکی مثل خودم آدم آدمو ناز و نوازش نی می کنه، این زبون من الان مو در آورد از بس گفتم که نباید از دیگران توقع داشت، توقع نداشتن همان و در آرامش بسر بردن همان

بهمن شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:00 ب.ظ

پایه و اساس اون مدل احساسی که عامه مردم دارند، متاسفانه بر روی توقع از دیگران استوار شده و به همین خاطره که اون نوع احساسات همیشه پدر آدمو در میاره و همیشه باعث رنج و غصه خوردن میشه

بحث توقع داشتن نیست. بحث یک نیاز طبیعیه. آدمیزاد نیاز به محبت کردن و محبت دیدن داره. با انکار کردن این موضوع هم حقیقتش نفی نمیشه. به نظرم کسانی که این حقیقت و انکار می کنن کسانی هستن که از محبت کردن به دیگران ضربه خوردن و به مرور زمان تصمیم گرفتن از بیخ منکر این نیاز روحی شون بشن و عطای محبت دیدن رو به لقاش ببخشن!

بهمن دوشنبه 3 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:48 ق.ظ

آووو، چه پاسخ خردمندانه ای، این نیازی که فرمودید وجود داره ولی نه تنها این نیاز، بلکه سایر نیازهای انسان نیز باید کنترل شده باشه، به نظر می رسه شخصیت هایی مثل همین جناب ایوان، زیادی از مردم اطرافشون انتظار دارند، تااازه، حالا اگه چند نفری پیدا شدند که محبت کردنشون گل کرد، اینکه در قبال این محبت چه توقعی از ما دارند، خودش داستانیه

به نظرم «توقع داشتن» از دیگران اونم در زمینه ی «محبت» و «عشق» فقط می تونه از آدم های احمق سر بزنه! که معمولا خودشون در این زمینه بسیار کوتاهی می کنن و فقط از دیگران توقع دارن. مثل اینکه در این مورد با هم تفاهم داریم شکر خدا !

بهمن چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:42 ق.ظ

بله خدا رو شکر، منم احساس می کنم امکانش هست که تضاد فکری اسبق ما براحتی به رسیدن به تعادل فکری ختم بشه، یعنی اصلا بهترین و صحیح ترین حالتش هم همینه، ... در رابطه با عشق و محبت باید عرض کنم توقع نداشتنش از دیگران به این معنی نیست که ما از دیگران بدمون بیاد، همانطور که خود ما هزاران اشتباه کردیم و هنوز می کنیم، باید به دیگران حق اشتباه کردن داد، ...................................................................................... اونا مثل خودمون اونقدر اشتباه می کنند و اونقدر به بن بست میرسند تا بالاخره یه روزی متوجه میشند اصرار برای فکر و کار اشتباه نتیجه ای به جز رنج و عذاب نداره ................................................................................... متاسفانه بعد از گذشت ده ها هزار سال از عمر بشر، هنوز تعریف مشخصی از عشق وجود نداره و این یعنی اینکه حالا حالا ها خیلی مونده تا اوضاع بشر سر و سامان پیدا بکنه

بهمن چهارشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:50 ق.ظ

دیگه اینکه علت عموم بدی هایی که دیگران در حق ما می کنند، دقیقا خود ما هستیم، اگر در افکار و رفتار ما ضعفی وجود نداشته باشه، هیچ احدی نمی تونه به ما بدی بکنه، طبیعیه که این صحبت ها برای شما و دیگر جوان ها قابل درک نباشه ولی خوشبختانه برای من به واسطه عمر بیشتر و پیگیری در کاوش های فکریم، قابل درک شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد