ما هم غبار ستاره هاییم

دنیای سوفی. 

بالاخره تمومش کردم. خیلی دوستش داشتم. یا بهتر بگم دارم. پر از تکه های دوستداشتنی بود که نمی شد تو این وبلاگ نوشت. بخصوص فصل آخرش. وقتی تموم شد حس فوق العاده ای داشتم.



من

نظرات 9 + ارسال نظر
بهمن شنبه 29 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 10:38 ب.ظ

آآآآآورین .. آآآّّّآآآآآآآورین .. حالا غیر از بحث دوستداشتنی بودنش ، باعث شد تغییری در روحیه ات یا افکار و رفتارت رخ بده عایا ؟ .. می تونی نتیجه گیریت رو از مطالب کتاب توی چند تا جمله بگی اونوقت ؟؟

والا نتیجه گیری من و یاد انشاهای مدرسه میندازه که دو ساعت می نوشتیم بعد آخرش باید نتیجه گیری هم می کردیم و همه ش رو اعصاب بود. حالم چند وقته به دلایلی رو به شادمانیه! هر روز بهتر از دیروز. این کتاب هم قطعا بی تاثیر نبوده در این زمینه.

بهمن یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 05:36 ق.ظ

چه خوب .. شاعر در چنین مواقعی می گه : شادمانیت تو حلقم .. در رابطه با انشاء ما هم بالاخره نفهمیدیم علم بهتر است یا ثروت .. شادیت روز افزون

بهمن یکشنبه 30 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 09:31 ب.ظ

آهااااااااای سحریوووووووووس .. یک شب یلدای فوق العاده شاد برات آرزو می کنم

فوق العاده شاد که نه ولی بدک نبود! به شما هم خوش بگذره

مهتاب دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:16 ب.ظ

وبلاگت خیلی خوبه دختر جان . من تا حدودی خوندمش ، اهل وبلاگ خونی نیستم خیلی اتفاقی دیدمش . دنبال متنی از یه کتابی بودم . اینستاگرامی چیزی اگه داری خوشحال میشم اونجا دنبالت کنم .

مرسی از لطف شما
اینستاگرام: dawndlrm :)

بهمن دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:55 ب.ظ

منم ممنونم .. با این اعصاب های خرد و خمیر مردم به سختی میشه شاد بود .. الان هر کیو میبینم داره کارهاشو می کنه که از ایران بره .. بد جهنمی شده اینجا و ظاهرا حالا حالاها نقشه ها دارند برای مردم .. تازه دارند گرم میشند .. من اگه مثل تو انگلیسی بلد بودم یه همسر خارجی پیدا می کردم و د برو که رفتی

از اونجایی که میونه م با جدا شدن، کندن، فراموش کردن، خداحافظی و تغییر بیش از حد خوب نیست توانایی رفتن رو ندارم. با این که به شدت غرب زده ام و فرهنگ خودمون رو در مقایسه با غرب بسیار عقب افتاده می بینم اما بعید می دونم با مهاجرت زندگی بهتری داشته باشم.

بهمن دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:56 ب.ظ

بعد کمک می کردم که خانواده ام هم از ایران بیاند بیرون

بهمن سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1393 ساعت 07:05 ق.ظ

از بس از این شهر به اون شهر اسباب کشی کردم پسر عمه ام می گفت بچه تو چیقدر لول می خوری ، خو بشین یه جا خو .. تجربه زندگی توی شهرها و استان هایی مثل اصفهان ، آذربایجان ، کردستان ، تهران ، همدان ، خوزستان و ... رو داشتم .. سعدی و حافظ هم این مدلی فرق داشتند .. یکیشون تمام عمرش توی یک شهر زندگی کرد و اون یکی داءما در سفر بود .. در رابطه با غرب یه چی دیگه که می خواستم بگم اینه که اونجا اگه نیمی از مردم بد باشند نیم دیگر خوب هستند ولی اینجا توی کشور خودمون صرف نظر از استثناها همه بد هستند و این مسءله زندگی در کشورمون رو سخت تر می کنه اگرچه اگه کسی زندگی کردن رو یاد بگیره همین جا و توی همین جهنم هم می تونه از زندگی لذت ببره

بهمن سه‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1393 ساعت 09:48 ق.ظ

سحر خیز شدی ای سحر .. چه بلایی سر اون کامنت قبل از اون یکی کامنت آوردی ؟ .. البته خوب کاری نمودی که تایید ننمودندی

گفتم احتمالا جز اونهاییه که نباس تایید بشه

بهمن چهارشنبه 3 دی‌ماه سال 1393 ساعت 11:03 ب.ظ

خوشم میاد احتمالاتت درست از آب در میاد سحریوس .. آورین آورین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد