معمولا با یک خرمگس چه می کنند؟!!

هراکلیتوس به این موضوع اشاره داشت که جهان همیشه محل اضداد است. اگر هیچ وقت بیمار نمی شدیم نمی توانستیم مفهوم سلامتی را درک کنیم. اگر هیچ وقت گرسنه نمی شدیم نمی توانستیم از سیر شدن لذت ببریم. اگر هیچ وقت جنگ نبود ارزش صلح و آرامش را نمی دانستیم و اگر هیچ وقت زمستان نمی شد نمی توانستیم بهار را درک کنیم. 

هراکلیتوس عقیده داشت خیر و شر در نظام هستی ضروری است. اگر تعامل دائمی اضداد وجود نداشته باشد جهان نابود خواهد شد.

صفحه ی 41


خرافات. راستی این کلمه عجیب نیست؟ اگر کسی به مسیحیت یا اسلام اعتقاد داشته باشد می شود به او گفت مومن. اما اگر کسی به اخترگویی یا جمعه ی سیزدهم معتقد باشد فورا به او می گویند خرافاتی.

کی حق دارد به باورهای دیگران بگوید خرافات؟

صفحه ی 61


سقراط دقیقا با نادان نشان دادن خودش آدمها را وادار می کرد به عقلشان مراجعه و از آن استفاده کنند سقراط می توانست تظاهر به نادانی کند یا خودش را بیش از حد نادان جلوه بدهد. این حرکت سقراط را «طنز سقراطی» می نامیم.

.

.

آتن یک اسب تنبل است و من خرمگسی هستم که سعی در بیدار کردن و به حرکت درآوردنش دارد. (سوفی، معمولا با یک خرمگس چه می کنند؟ می توانی جوابم را بدهی؟)

صفحه ی 81


فیلسوفی رومی به اسم سیسِرون چندیدن سال بعد گفت که سقراط فلسفه را از آسمان به زمین آورد و به شهر و داخل خانه ها کشاند و آدمها را مجبور کرد درباره ی زندگی و آداب و رسوم و خیر وشر فکر کنند.

صفحه ی 83


سقراط عقیده داشت که یک ندای الهی هدایتش می کند. و همین وجدان است که به او می گوید چه چیزی درست است. او می گفت هرکس بداند چه چیزی درست است درست عمل می کند. هرکس هم کار درست انجام بدهد انسان درستی می شود. به این علت عمل بد انجام می دهیم که بیشتر از این نمی دانیم. بنابراین ارتقای دانش خیلی مهم است. بر همین اساس سقراط سخت دنبال این بود که تعریفهای واضح و ساده ای از حق و باطل پیدا کند. او بر خلاف سوفسطایی ها عقیده داشت تشخیص حق و باطل از عقل و شعور سرچشمه می گیرد نه از جامعه.

سوفی شاید آخرین جمله به نظرت تا اندازه ای پیچیده و بغرنج بیاید. دوباره سعی می کنم. سقراط عقیده داشت کسی که برخلاف اعتقاداتش عمل کند محال است خوشبخت بشود. و کسی که می داند چطور به خوشبختی می رسد در آن راه تلاش می کند. بنابراین هرکس بداند چه چیزی درست است درست عمل می کند. چون طبیعتا همه ی انسانها آرزوی خوشبختی دارند.

صفحه ی 86


ادامه دارد ...


کتاب: دنیای سوفی

نویسنده: یاستین گوردر

ترجمه: مهرداد بازیاری

نشر هرمس


یکی از جالب ترین کتاب هایی که تا به حال خوندم . به همه ی علاقه مندان فلسفه که مثل من چیز زیادی از فلسفه نمی دونن و می خوان شروع کنن توصیه می کنم این کتاب رو بخونن و در کنارش به کتاب «داستان فلسفه» نوشته ی برایان مگی هم رجوع کنن. خوندن این کتاب با اینکه حجم خیلی زیادی نداره اما زمان زیادی لازم داره به این جهت که نمیشه شبی صد صفحه ش رو بخونی. باید آروم آروم بخونی و بذاری تو مغزت ته نشین بشه و بعد دوباره ادامه ش بدی. حتی خیلی جاها باید نت برداری و دوباره به عقب برگردی و کلا شبیه کتاب های درسی باید باهاش برخورد کنی. کاش کتاب های درسی ما هم تا این اندازه جامع و مفید و به زبان ساده بود و دو کلام حرف حساب به ما یاد می داد!

من 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
بهمن جمعه 9 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:51 ب.ظ

خو معلومه دیه .. خرمگسو می کشند .. ولی آیا مرگ یک اتفاق خوب است یا بد ؟ بعید می دونم فیلسوف ها مرگ رو بد بدونند .. در ضمن یک بخشی از بیداری فیلسوف ها مربوط میشه به حضور خرمگس های ماقبلشون .. شاید با ادامه دادن راه خرمگس ها می خواهند ادای دین بکنند ..

خرمگس بعدی به دلایلی که قبلا ذکر نمودیم تایید نشد!

بهمن شنبه 10 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 08:50 ق.ظ

بسیاااااااار نیکو .. رحمت بر پدر و مادر خرمگسی که در این مکان پرواز نکند .. ولی حیف که عموما خرمگس ها خط قرمز حالیشون نمیشه

بهمن یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:12 ب.ظ

سلام ملیکم .. امروز دیدم چهل و سه هزار تومان توی گلوی کیف پولیم گیر کرده گفتم خبه برم اون دو تا کتابی رو که شوما معرفی کردی بخرم .. معماری و فلسفه دستشون تو دست هم می باشد .. فقط کتاب دنیای سوفی با ترجمه حسن کامشاد گیرم اومد .. البته دلت بسوزه چون می گفت حسن آقا خیلی معروفتره .. سرکار علییه ، ضعیفه محترم ، بانو سحری دستت درد نکنه بابت معرفی کتاب ها ..

کتاب من انتشارات هرمس _, معروفه

بهمن یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:29 ب.ظ

خدمتتون عارضم این معرفی کردن ها خیلی حرکت جالبیه .. دو ماه پیش داشتم با دوستم راجب .. یادم نیست راجب چی صحبت می کردم .. شخصی کنارمون ایستاده بود و یهو در اومد گفت این اس ام اس رو ببینید ، دانشگاه آزاد فلان جا تا دو روز دیگه مهلت داره برای پذیرش دانشجو .. عاقا منم سه سوت رفتم ثبت نام کردم .. از قضا همون آقای غریبه خودشم صاف افتاد توی کلاس ما .. تا دیدمش رفتم بهش گفتم اگه من الان توی دانشگاه هستم به خاطر معرفی تصادفی تو بود چون تا اون روز تصمیم جدی برای تحصیل در دانشگاه نداشتم ...

بهمن یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:39 ب.ظ

منم با سقراط در رابطه با ندای درون هم عقیده هستم .. علاوه بر اون معتقدم اطراف ما مملو هست از نشانه هایی که ما رو به سمت تکامل هدایت می کنند .. خیلی ها اصلا به این نشانه ها توجه نمی کنند .. یه جلمه که از دهن یه بچه یا یه دیوونه در میاد ، یه صحنه یا یه دیالوگ توی یک فیلم ، یه جمله روی یه دیوار ، یه نقل قول از یه مسافر غریب که لحظاتی با ما همسفر میشه و خیلی نشانه های دیگه ، جملگی در مقابل یا کنار ما ظاهر میشند تا به ما کمک کنند برای درک بهتر زندگی ..

بهمن یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:58 ب.ظ

من اگه روزی روزگاری موفق شدم این دو تا کتابو بخونم اسم خودمو میذارم بهمنیوس .. چاشچی چلله آدم .. عه ه بیبخشید .. کاشکی کلله آدم یه جایی مثل رم ریدر داشت .. اونوقت مثلا شوما اون دو تا کتابو می خوندی بعد ذخیرش می کردی روی رم خودت .. بعدش من هزار تومن میدادم بهت تا رم منو بذاری توی کلله مبارکت و مطلب اون دو تا کتابو روی رم من کپی پیست کنی .. البته چند سال پیش یه همچین اتفاقیو توی یه فیلم دیدم .. این نشون میده که دانشمندا دارند تلاش می کنند تراشه های الکترونیکیو به مغز انسان متصل کنند .. دیگه اینکه الان حال میکنی وبلاگت فقط یه خواننده محترم داره و اون کسی نیست جز خود من ؟ .. بقیه خواننده های محترم فک کنم منقرض شدند

یا منقرض شدن, یا حال ندارن کامنت بذارن, یا به کلاسشون نمى خوره کامنت بذارن ... هر جور راحتن, اصن دروغ چرا, این وبلاگ و فقط واسه دل خودم اداره مى کنم, تو نخ مخاطبش نیستم خیلى!
البته یه گروه مخاطب فضول خاموش هم هستن همیشه که یادم رفت بهشون اشاره کنم!

بهمن دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 12:15 ق.ظ

به نظر من شوما از همین الانم می تونی اسمتو عوض کنی .. مثلا با عنایت به اسم کولوپاترا اسمتو بذار سحرپاترا دلارامیوس .. یا اصن بذار ضعیفه سحریوس .. ببین میدونی چیه ؟ یکی از دغدغه های جدید من اینه که وقتی خواستم به خوشی و میمنت فارغ التحصیل بشم چطوری اون لباس های زایع فارغ التحصیلی رو بپوشم .. از همونا که کلاهش مربع شکله ، منگوله داره ، شنل داره .. باز مال خارجیا خوشکله ولی نمونه ایرانیش خیلی مسخرست .. اصن لیسانسه ها هم باید از اونا بپوشند یا مال مقاطع بالاتره ؟ هووم ؟

از شما چه پنهون قبل از پیشنهاد شما تو فیس بوک لقب سحروس دلارامیوس رو به خودم اهدا کردم, بسیار هم حس خوشایندى داشت, جاى شما خالى!
اون لباسها خیلى هم اجبارى نیست, جدى نگیرید زیاد.

بهمن دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:11 ق.ظ

دیگه کلاس از این بالاتر .. کلا وبلاگو ساختند برای دل خود آدم دیگه .. یه جای دنج و کم سر و صدا .. به قول خودتون همین که آدم از مطالب خودش لذت ببره کافیه .. اون دسته از مخاطب های نامحسوس هم حتما کنجکاو هستند ، کنجکاوی هم خیلی بد نیست ...... پس راجب اصلاحات اسم خودتون قبلا به فکر بودید .. خوبه دیگه .. سحروس .. یه بار گفتم گاردتون بستس .. یه دلیلیش همون فیس بوکتون بید که راحت اد نمی کنید .. بابا تحویل نمی گیرید که ..... امشب توی مسیر خونه که میومدم خیابونا شده بود نمایشگاه مانکن ها و فشن ها .. مرد و زن توی لباس پوشیدنو آرایش کردن چیزی کم نذاشته بودند .. باز خوبه توی این مراسم ها کسی ایراد نمی گیره و مردم توی لباس پوشیدن های خاص یه دلی از عزا در میارند ..

به هر حال خوبه آدمیزاد از تجربیاتش درس بگیره دیگه (در رابطه با گارد باز و بسته و اینا عرض می کنم)

بهمن دوشنبه 12 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 02:27 ب.ظ

آهان ، پس داستان مارگزیده و ریسمون سیاه و سیفیده ... آدم از احتیاط ضرر نمی کنه ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد